#متن_ترجمه #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
صفحه 278278-nahl-fa-ansarian.mp3
زمان:
حجم:
4.56M
#صوت_ترجمه #صفحه_278 سوره مبارکه #نحل
#سوره_16
#جزء_14
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
🌷🌷مبحث ۱۶٠۵ اسفند ۱۴۰٣ شمسی
با نام خدا و عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات و خیرات 🤲
💐متن ، ترجمه و شرح دعای روز سوم ماه مبارک رمضان🌷
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ
وَ بَاعِدْنِی فِيهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ
وَ اجْعَلْ لِی نَصِيبا مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ
بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ
« خدایا ! در این روز هوش و بیداری نصیبم فرما
و مرا از کمخردی و سر در گمی دور کن
و برایم از هر خیری که در این روز، فرو میفرستی، بهرهای قرار ده.
به حق بخشندگیت ، ای بخشندهترین بخشندگان .
💐 واژگان فهمی :
نکته: هوش و بیدارباش ، رزق معنوی و شایسته طلب، هستند
اللهم : خدایا
ارزقنی : روزی کن مرا، برایم
فیه : در آن( این روز)
الذهن : هوشیاری و دریافت
والتنبیه : بیداری از غفلت و بیخبری
و باعدنی : و دور گردان مرا
فیه : در این روز
من السفاهه : از کم خردی و نافهمی
والتمویه : و کم تشخیصی
و اجعل : و قرار ده
لی : برای من
نصیباً : بهره ای
من کل : از هر ،از تمام
خیر : خوبی ( خوبتر ،چون مساوی اخیر غیر مستعمل است)
تنزل : فرو میفرستی
فیه : در این( روز )
بجودک : به حق بخشش تو
یا اجود : ای بخشنده ترین
الاجودین : بخشندگان تر
💐 نکات آموزنده:
🌷هوش معدل توانائیهای انسان است
که در روانشناسی هوش به کانا و کالیو و کودن و متوسط و سرشار و نابغه تقسیم میشود.
🌹تنبیه به معنای تضریب و زدن فیزیکی نیست،
بلکه بیدار کردن در برابر غفلت و عدم انجام وظیفه است.
🌷سفاهت ، بیماری جسمی و روانی است یعنی کم عقلی و بقول امروزیها که میگویند : فلانی، کم دارد.
سبک مغزی و نادانی و کسی که دارای مغز ضعیف است! = کم ذهنی
این کلمه ۲ بار در قرآن( اعراف آیات ۶۶ و ۶۷) آمده است
ضمنا کلمه ،،سفهاء،، جمع کلمه ،،سفیه،،
۴ بار در قرآن آمده است!
مشتقات سَفَه در قرآن :
۱ - سَفَهاً (۱۴۰ انعام)
(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ ...)
(به يقين كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند...)
«بِغَيْرِ عِلْمٍ» قرينه است كه سفه به معنى جهالت است.
۲ - سَفِهَ (۱۳۰ بقره)
(وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ...)
«از دین ابراهیم اعراض نمیكند مگر آن كس كه خودش را جاهل و سبک عقل كند.»
راغب گويد: آن به معنى احمق شود است ولى فعل از نفس مصروف شده و «نَفْسَ» مفعول است.
۳ - سَفاهَةٍ (۶۶ اعراف)
(إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ ...)
(ما تو را گرفتار سفاهت مىبينيم...)
سَفاهَة مثل سفه است.
۴ - سَفِيهُنا (۴ جنّ)
(كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً)
(و اينكه سفيه ما ابلیس درباره خداوند سخنان ناروا مىگفت.)
سَفيه به معنای احمق است.
۵ - السُّفَهاءُ (۱۳ بقره)
(قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ ...)
(مىگويند: آيا همچون ابلهان ایمان بياوريم؟!....)
سُفَهاء جمع سَفیه است
🌹تمویه ، مسیر نا یابندگی ،گم کرده راهی ،اشتباه و باطل کاری
🌹نصیب : بهره ، فایده
این کلمه بانحاء مختلف ۱۹ بار در قرآن تکرار شده است
🌹خیر، که حدود ۱۷۰ بار به اشکال مختلف در قرآن آمده ، معنی افعل میدهد، یعنی بهتر ، خوبتر
🌸خدایا دعای امروز را در حق بنده
و همه ی عزیزان همراه قرآنی, اجابت بنما.
و ارزاق معنوی( هوش، خرد ، بیداری، تشخیص درست، و خیرات و ارزشمندی) برایمان مقرر فرما🤲🦋
ترجمه و شرح و توضیح:
🌷سیروس کامران ماوردیانی🌷
✫⇠ #خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
✍ به روایت همسر شهید(۳)
💥به دنبال غائله کردستان، به پاوه عزیمت کردم و مسؤلیت روابط عمومی سپاه پاوه را به عهده گرفتم... چون رفتنم به پاوه مصادف شد با آشنائی با همسرم... بهتر دیدم بقیه زندگی نامه ام را از زبان همسرم بشنوید...
💥 صدای ابراهیم را می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت : همین حس را داشته وقتی مرا میدیده، یا صدام را می شنیده. حس من فقط این نبود.... من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بمن گفت : مگر یاسین توی گوشم می خوانده. این هم خب البته هست... ولی چیز دیگری هم هست. که بعد از آن همه دعوا واسطه بفرستد برای خواستگاری...
💥باید خودش حدس میزد که بش می گویم، نه...باید می فهمید که خواستگاری از من توهین است... یعنی من هم حق دارم مثل خیلی های دیگر برای شهید شدن آمده باشم و به خاطر آن، آمده باشم پاوه... ازش بدم آمد که همه اش سر راهم قرار می گرفت، همه اش می آمد خواستگاری ام، همه اش مجبور می شدم آرام و عصبی و گاهی با صدای بلند بگویم : " نه "... یا نه، اگر بهش گفتم آره، باز سر عقد ازش بدم بیاید، که چرا باید همه چیز را برای خودش بخواهد... حتی مرا، حتی شهید شدن خودش را...
💥 باورتان می شود آن لحظه ائی که بی سر دیدمش بیشتر از همیشه ازش بدم آمد؟... خودش نبود ببیند یا بشنود چطور می گویمش بی معرفت، یا هر چیز دیگر، تا معرفت به خرج بدهد، بیاید مرا هم با خودش ببرد... قرارمان این را می گفت. که اگر هم رفتیم با هم برویم.
💥 تا آن روز که آتش به جانم زد، گفت :
"دلم خیلی برات تنگ می شود، ژیلا، اگر بروم، اگر تنها بروم..." می گفت : می رود، مطمئن است، زودتر از من, تا صبوری را کنار بگذارم، بگویم : "تو شهید نمی شوی، ابراهیم.... تو پدر منی، مادر منی، همه کس منی... خدا چطور دلش می آید تو را از من جدا کند؟ ابراهیم مرا؟ ابراهیم مهدی را؟ ابراهیم مصطفی را؟ نه، نگو... خدای من خیلی رحمان است، خیلی رحیم است..."
💥خرداد 59 بود به گمانم... روز اول، از راه رسید، خسته و کوفته بودیم، که آمدند خبر دادند مسئول روابط عمومی سپاه پاوه گفته: تمام خواهر ها و برادر های اعزامی باید بعد از نماز بیایند جلسه داریم.
💥 آن روز بهش می گفتن: "برادر همت..."فکر کردم باید از کردهای محلی باشد. با آن پیراهن چینی وشلوار کردی و گیوه ها و ریشی که بیش از حد بلند شده بود.... اگر می دانستم تا چند دقیقه دیگر قرار است ازش توهین بشنوم یا ازش متنفر بشوم، شاید هرگز به دوستم نمی گفتم :" توی کرد ها هم انگار آدم خوب هم پیدا می شود... "
💥آن روز آمد سر به زیر وآرام و گاهی عصبی، گفت :" منطقه حساس است و سنی نشین و ما باید حواس مان باشد که با رفتار و کردارمان حق نداریم اختلافی بین سنی و شیعه درست کنیم... " همه با سکوت تاییدش کردیم....گفت: "مهمان هم داریم. او روحانی سنی بود."
💥 حرف هایی گفته شد و بحث کرده شد. نتوانستم بعضی هاشان را هضم کنم... وارد بحث شدم، موضع گرفتم. مقبول نمی افتاد. ابراهیم عصبی شده بود. چاره نداشت که بهم برگردد. اما نمی شد، نمی توانست. من هم نمی توانستم. یعنی فکر می کردم نباید کوتاه بیایم. تا جایی که مجبور شدم برای اثبات حرفم قسم بخورم. به کی؟ به حضرت علی علیه السلام...مهمان بلند شد ناراحت رفت. ابراهیم خون خونش را می خورد. نتوانست خودش را کنترل کند. فکر کنم حتی سرم داد زد، وقتی گفت:"مگر من تا حالا یاسین توی گوش شما می خواندم؟ این چه وضع حرف زدن بامهمان است؟"
💥من هم مهمان بودم. خبر نداشت خانواده ام راضی نبودند بیایم آنجا. و بیشتر از همه پدرم. که ارتشی بود و اصلا آبش با این چیزها توی یک جوی نمی رفت. خبر نداشت آمدنی راه مان راگم کرده بودیم و خسته بودیم وخستگی مان حتی با آن نان و ماست هم در نرفت... خبر نداشت توبه هایم را کرده بودم و حتی وصیتنامه ام را هم نوشته بودم.... آن وقت او داشت به خودش حق می داد، جلوی همه سر من داد بزند و یاسین را به سرم بکوبد... بلند شدم آمدم بیرون...
💥 یادم می آید، جنگ شروع شده بود، از طرف دانشگاه برامان اردو گذاشتند. قرار بود برویم مناطق مختلف با جهاد سازندگی و واحد های فرهنگی سپاه همکاری کنیم. ما را فرستادن کردستان. راننده خواب الود بود و راه راعوضی رفت. رسیدیم کرمانشاه. گفتند نیروها باید تخلیه شوند. سنندج شلوغ بود و پاوه تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود و همه چیز نا آرام. مرا با شش پسر و دختر دیگر فرستادند پاوه... همه مان دل مان کردستان بود. که ابراهیم آمد آن جور زد غرورم را شکست. همان جا قصد کردم سریع برگردم بروم اصفهان. اما نمی شد، نمی توانستم. غرورم اجازه نمی داد. سرم را گرم کردم به کارهایی که به خاطرش آمده بودم
#کتاب_همت_خورشید_خیبر
#ناصرکاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا