🔴 بانیان وضع موجود باید زندان باشند یا طرف مشورت؟
شمخانی جلسه میگذارد و اینها را برای نظر دادن درباره امنیت کشور دعوت میکند: معصومه ابتکار، عباس عبدی، غلامحسین کرباسچی، حسین مرعشی، آذر منصوری،...
افرادی که هر کدام یکی از ارکان فتنه های گذشته و حتی فتنه اخیر هستند و هرکدام بنا به ده ها دلیل اعم از اقتصادی و امنیتی و سیاسی و ترک فعل مدیریتی و.... باید محاکمه و زندانی بشوند، چرا باید هنوز آزادانه بچرخند و توسط مسئولان ارشد جدی گرفته شوند و محل مشورت باشند ؟
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
📌 تیم مراکش و پرچم فلسطین بعد از برد اسپانیا
⚽ مراکشیها بعد از دور افتخار با پرچم فلسطین در بازی قبل، حالا با پیروزی تاریخی مقابل اسپانیا به جمع ۸ تیم برتر جام جهانی صعود کردند!
🇵🇸 فلسطین کلید رمزآلودیست که درهای فرج را به روی امت اسلامی میگشاید..
📣 #اخبار
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
جهاد تبیین
#صوت_تفسیر #صفحه_105 سوره مبارکه #نساء بخش دوم #سوره_4 #جزء_6 مفسر: استاد قرائتی
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
با عرض سلام و پوزش
به خاطر اشتباهی که در صفحات قران روزانه شده
صفحه جدید گذاشته شد 🙏
📌 ماجرای شنیدنی فرمانده داعشی که با ۶ هزار نفر تسلیم حاج قاسم شد
🔹️ سال گذشته در ایام سالگرد حاج قاسم ، سردار رفیعی فرمانده سپاه صاحب الامر در بیان خاطراتی گفت: حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می کرد، ماشینی دید که خراب شده، نزدیک رفت ، دید آقایی به همراه خانم حامله اش که وضع حملش هم نزدیکه داخل ماشین هستند،
◇ دستور داد که بایستند و در همین حین چهره مرد رو که دید هر دو همدیگر رو شناختند!
◇ او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده ی یک بخش عظیمی از تکفیری ها بود را شناخت!
◇ سردار دستور داد خانم او را به همراه شوهرش سریعاً به بیمارستان برسانند و ماشین را هم بعد از تعمیر در بیمارستان تحویل دهند.
◇ چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند!
◇ سردار دید همان فرمانده تکفیری ها است و تولد فرزندش را تبریک گفت.
◇ حاج قاسم را به آغوش کشید و گفت : به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من کمک کردی..
◇ ۶ هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم!
#مکتب_حاج_قاسم
#اسلام_مسلمان_شیعه
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال صبحانهای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
⚘﷽⚘
💥شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید میآید. در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، "یا زهرا(س)"، چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند. در حال و هوای خودشان بودند وقتی توانستم بیدارشان کنم ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت من نیز پشت سرش رفتم دیدم گوشهای نشست، اسم حضرت فاطمه (س) را صدا میزد و از شدت گریه شانههایش میلرزد. آرامتر که شدبه من گفت: چرا بیدارم کردی داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه (س) میگرفتم.
راوی:همسر شهید
💥گفت: اسمش رو #فاطمه بگذارم👇
🍀 قنداقهاش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه!مثل باران ازابر بهاری اشک میریخت... گریهٔ او برایم غیر طبیعی بود. کمی آرامتر که شد، گفتم: خانمِ قابله میخواست که اسمش رو #فاطمه بگذاریم....😇
🍂با صدای غم آلودی گفت: منم همین کارو میخواستم بکنم، نیّت کرده بودم که اگه دختر باشه، اسمش رو #فاطمه بگذارم....
🍁گفتم: راستی #عبدالحسین، ما چای و میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن... گفت: اونا چیزی نمیخواستن... بعد از آن شب هر وقت بچهها را بغل میکرد، دور از چشم ماها گریه میکرد... هر وقت ازش میپرسیدم جوابم رو نمیداد. یک روز که از جبهه برگشته بود، سرّش را فاش کرد البته نه کامل و آن طوری که من میخواستم....
🌹 گفت: اون روز غروب که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.... سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همین طور که داشتم میرفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت، تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمیشد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم ...
🔥جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم... با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! میدونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو میفرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم...
#عبدالحسین ساکت شد. چشم هاش خیس😰 اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: میدونی که اون شب هیچ کسی از جریان ما خبر نداشت، فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونهٔ ما...😰😇
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصر_کاوه
منبع: خاکهای نرم کوشک، با اقتباس
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
#کلاس_درس_دشمن_شناشی(۵)
#شانزدهن_آذر_خاستگاه_اولین_شعار
#مرگ_بر_آمریکا
🌷شهیدان احمد قندچی، مصطفی بزرگ نیا، آذر شریعت رضوی سه شهیدی که بنیان گذار روزی برای دانشجویان بودند تا در آن روز آزادی خواهی و استکبارستیزی را باهم فریاد بزنند... باید راه شهدا را که راه دین و فداکاری برای اسلام و سربازی برای انقلاب و تقویت نظام اسلامی بود، دنبال کنید. بازماندگان شهدا، باید احترام به اسلام و استحکام بخشیدن به نظام و سربازی انقلاب را، بیشتر از بقیه مردم شعار خود قرار بدهند و در این راه حرکت کنند. امام خامنه ای.آنهاهرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آن ها «شهید»ند. این «سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. آری نام احمد قندچی، آذر شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا برای همیشه بر تارک تاریخ دانشگاه نگاشته شده است. در اینجا شایسته است به دست نوشته معلم فقید دکترشریعتی اشاره کنیم که در یادبود این یاران دبستانی می گوید:«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می زدم، همان جایی که بیست ودو سال پیش، «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند. این «سه یار دبستانی» که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران- کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فروبرند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هر که را می رود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها شهیدند.