امام حسن عسکری علیه السلام:
لا يَشغَلْكَ رِزقٌ مَضمونٌ عن عَمَلٍ مَفروضٍ
مبادا [سرگرم شدن به] روزى ضمانت شده، تو را از كار واجبى باز دارد
ميزان الحكمه جلد4 صفحه430
@masjedalmahdi
🌿🌺﷽🌿🌺
🦋 ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺧﻮﺍﺳﺖ:
ﯾﮏ ﮔﻞ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ
ﺍﻣﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ،
ﯾﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﻭ ﯾﮏ ﮐﺮﻡ ﺑﻮﺩ!
ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ😔
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻬﯽ نمی کند
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ...
ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﺎﮐﺘﻮﺱ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﺭ ﮔﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯿﺪﻩ ﺷﺪ
ﻭ ﺁﻥ ﮐﺮﻡ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﯼ زیبا شده بود
✅ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﯾﺪ،
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﯿد ...
ﺧﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻓﺮﺩﺍﯾﻨﺪ.
@masjedalmahdi
♦️نقش خودی ها در ترور سایبری #حاج_قاسم
🔹دکتر فولادی، سرپرست آزمایشگاه پژوهشی فضای سایبر دانشگاه تهران: ترورسایبری «حاجقاسم سلیمانی» تا امروز ادامه دارد و امروز هم خودمان این ترور را انجام میدهیم؛ امروز آوردن نام «حاجقاسم» حتی در پیجهای انقلابی نوعی محدودیت دارد و خودشان شروع کردند به سانسور «حاجقاسم».
🔹بزرگترین مشکل ما این است که پذیرفتهایم در فضای سایبری که دشمن برای ما فراهم کرده است زیست کنیم.
😱آنچنان به این فضا وابسته شدهایم که حاضریم ارزشهای خودمان را کنار بگذاریم تا بتوانیم به زیست خودمان در آنجا ادامه دهیم.
•┈┈••✾••┈┈•
@masjedalmahdi
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️جنایات وحشتناک تلگرام و اینستاگرام در ایران💢
#ابزارهای_شیاطین_آخرالزمان
♦️استاد پورآقایی
✴️ فضای مجازی تو هیچ جای دنیا مثل ایران نیست!
❌💉خون هایی که بخاطر تلگرام ریخته شده!
@masjedalmahdi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚑 با دیدن این کلیپ با مواد غذایی آشنا میشیم که میتونن امواج الکترومغناطیسی گوشی و WiFi رو دفع یا جذب کنند.
این پست رو با عزیزانتون بهاشتراک بزارین ❤️
#⃣ #صیانت_از_سلامت
@masjedalmahdi
shabnameh729.m4a
7.03M
قسمت729 شبنامه
تیتر بلومبرگ ۴۳ سال بعد از دشمنی آمریکا با ایران: زمستان برای رئیس جمهور آمریکا در پیش است...
خبرگزاری بلومبرگ: ایران، روسیه، اختلاف در حزب دموکرات، فریادهای ترامپ و بحران کرونا؛ زمستان برای بایدن در پیش است ...
پس از چهل و سه سال دشمنی با ایران، بدخواهان ایران در لبه پرتگاه قرار گرفتهاند...
@masjedalmahdi
38.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت729 شبنامه
تیتر بلومبرگ ۴۳ سال بعد از دشمنی آمریکا با ایران: زمستان برای رئیس جمهور آمریکا در پیش است...
خبرگزاری بلومبرگ: ایران، روسیه، اختلاف در حزب دموکرات، فریادهای ترامپ و بحران کرونا؛ زمستان برای بایدن در پیش است ...
پس از چهل و سه سال دشمنی با ایران، بدخواهان ایران در لبه پرتگاه قرار گرفتهاند...
@masjedalmahdi
4_5974275658782608345.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۱
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
هیچ کدام از پوچیها ، بیهدفیها ، سردرگمیها ،
آشفتگیها ، درگیریها ، غصهها ،
اضطرابها ، حسادتها و...
در یک کلام : تمام آنچه برایمان
ناخوشایند است و آزارمان میدهد ؛
تقصیــــرِ ما نیست ❗️
بخاطرِ حقیقتی هست که ؛
۱ ـ یا یادمان ندادند!
۲ـ یا آنقدر کمرنگ به آن پرداختند که کسی ندید و یادش نماند!
← کدام حقیقت ؟
@masjedalmahdi
.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🚩بسم رب الشهدا و الصدیقین
*من قاسم هستم، قاسم سلیمانی*
( ادا کردن قرض پدر)
پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود.
تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:
« کارگر نمی خواهید؟»
و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟»
گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:
« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود،
گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:
« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم.
صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم.
جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا.
آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!»
با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟»
آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند.
به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم.
حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم.
سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
*شادی ارواح طیبه شهدا صلوات*
@masjedalmahdi
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات جالب وهابی شیعه شده
@masjedalmahdi
🌹پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
♦️«مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»
♦️هر کس صدای مظلومی را بشنود و به کمکش نشتابد، مسلمان نیست .
📚كافى، ج 2، ص 164
🌹٢٩دی ماه؛روز غزه (نماد مقاومت فلسطین)
@masjedalmahdi