eitaa logo
مبلغان جهادی تبیین و روایتگری هرمزگان
151 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
296 فایل
هدف کانال توانمند سازی مبلغان جهاد تبیین با مدیریت بسیج طلاب خواهران استان هرمزگان است. (اگر جهاد تبیین نشود دنیامداران حتی دین را هم در خدمت میگیرند).
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 ⭕️ مختصری از زندگانی امام حسن عسکری(علیه‌السلام) 🔰 (علیه‌السلام) در سال 232 ق در مدينه چشم به جهان گشود. مادرش «سوسن» يا «سليل» زنی لايق و صاحب فضيلت بود و در سفری که امام به سامرا داشت، همراه امام بود و در سامرا از دنيا رفت. کنيه آن حضرت ابامحمد است، صورتی گندم‌گون و بدنی در حد اعتدال داشت، چشمانی درشت و پيشانی گشاده و خالی بر گونه راست داشت، ایشان بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی با شکوه و وقار داشتند. 👈 به طور کلی دوران عمر 29 ساله امام حسن عسکری(علیه‌السلام) به سه دوره تقسيم می‌گردد: 1️⃣دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه گذشت؛ 2️⃣ دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت؛ 3️⃣و دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت می‌باشد که از این شش سال، سه سال را در زندان گذرانيد. ✅ «عبيدالله خاقان» وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت ملاقات می‌کرد به احترام آن حضرت برمی‌خاست، و آن حضرت را بر مسند خود می‌نشاند و پيوسته می‌گفت: «در سامراه کسی را مانند آن حضرت نديده‌ام، وی زاهدترين و داناترين مردم روزگار است.» 🔶 حضرت در مدت شش سال امامتش، آثار مهمی از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شيعيانی که از راه‌های دور برای کسب فيض به محضر امام می‌رسيدند بر جای گذاشت. امام با تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی، جنبش علمی خاصی را تجديد کرد، و فرهنگ شيعی را اعتلا بخشید و افرادی چون «يعقوب بن اسحاق کندی» نیز شاگرد حضرت شده و به نشر معارف شیعی پرداختند. ✔️ در نهایت حضرت در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 ق به شهادت رسید. 💢 در کيفيت شهادت آن امام بزرگوار فرزند عبيدالله بن خاقان می‌گويد: «روزی برای پدرم خبر آوردند که امام حسن عسکری(علیه‌السلام) رنجور شده، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد، خليفه پنج نفر از معتمدان خود و طبيبی را نزد آن حضرت فرستاد. اين کارها را برای آن می‌کرد که زهری را که به حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و پيوسته ملازم خانه آن حضرت بودند تا به شهادت رسید.» 🔺بعد از آن، خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او می‌کردند ... . اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او امام داشتند. 📎 📎
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سلام الله علیه؛ پناهگاهِ عالمیان امام اینطوری روی ما شیعیان نظر داره درخواستی داشتید حیا نکنید شهادت پدر عجل الله تعالی فرجه الشریف را تسلیت عرض میکنم. حجت الاسلام حامدکاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام_حسن_عسکری 🔻داستانی شیرین و جذاب از زندگی امام حسن عسکری علیه السلام: بَختَيشُوعِ حکیم، طبیب متوکل و نصرانی بود. در طب سر آمد روزگار خودش بود. قاصدی از خانه امام عسگری علیه السلام آمد که کسی را بفرستید امام عسگری می خواهند فَصد کنند (از رگ مخصوصی خون بگیرند) بختیشوع یکی از بهترین افرادش را فرستاد و به او گفت این بزرگترین مرد و عظيمترین فردی است که من تابحال دیده‌ام، هر کاری را که می گوید انجام بده، از علوم خودت هم در محضر او اظهار فضل مکن. 🔸آن فرد آمد و دید اتاقی را برای پذیرایی آماده کرده بودند، حضرت فرمودند در اتاق انتظار باشد، بعد از مدتی صدایش زدند آمد و آماده شد. ظرفی را قرار داده بودند که بزرگ بود و بیش از خون یک انسان در آن جا می شد. فَصَّاد بختیشوع تعجب کرد. دید که حضرت نشستند و فرمودند رگ اَکهَل را بگشای، نپرسید چرا و بلافاصله رگ را باز کرد. خون آمد و ظرف پر شد. حضرت فرمودند ببند. بعد فرمودند به همان اتاق برو و همانجا باش، با تو هنوز کاردارم. در همان اتاق رفت. این عمل را قبل از ظهر انجام داد. 🔹آنجا ماند تا عصر، حضرت فرموند فَصَّاد بیاید دو باره آمد و دید همان طشت هست و حضرت نشستند و فرمودند روی رگ را باز کن، باز کرد و دوباره خون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بعد فرمودند برو و منتظر باش. رفت و از او پذیرایی شد تا صبح روز بعد. فرمودند بیا دوباره آمد. برای بار سوم همان طشت بود. حضرت دستشان را گذاشتند و فرمودند رگ را باز کن. باز کرد و مایعی سیال شبیه به شیر از دست حضرت بیرون آمد تا طشت پر شد. فرمودند ببند. بست. 🔸حضرت برخاستند. جامه‌ای گران قیمت همراه با پنجاه درهم به او دادند. شاید یک فصد یک درهم يا دو درهم اجرتش بود. اما حضرت به او پنجاه درهم دادند. فرمودند که با راهب دیر عاقول در ارتباط هستی؟ خوب است قدر او را بدانی. منظور پیرمرد راهب نصرانی بود که در دیری به نام دیر عاقول زندگی می کرد اما با هیچ کس ارتباط نداشت. 🔻...مردم کنار دیر می رفتند. گاهی در طول مدت اگر می خواست یک نفری را بپذیرد از طبقه بالایی یک زنبیلی را پایین می فرستاد نوشته او را بالا می برد. گاهی جواب می داد گاهی نه. 🔸فَصَّاد پهلوی بختیشوع آمد و گفت که آقا من چیزی را دیدم که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. این آقایی که شما گفتین من بروم برای فَصد، فَصدشان کردم. دوبار آن مقدار خون از ایشان آمد که فکر نمی‌کردم این مقدارخون در بدن یک انسان باشد. حتی یک بار فصد یک انسان هم آن ظرف را پر نمی کند. ولی دوبار ظرف ایشان پر از خون شد و فرداش به جای خون موادی مانند شیر آمد. بَختیشوع خیلی تعجب کرد و گفت من باید چند روز در کتب قدما نگاه کنم ببینم این مطلب سابقه دارد يا نه؟ اما از این راه به جوابی نرسید. بعد بختیشوع گفت من راهی را می شناسم که خیلی خوب است. چون خود بختیشوع هم نصرانی و راهب بود. 🔹بختیشوع همین فَصَّاد را پهلوی راهب دیر عاقول فرستاد. بالاخره یک علامتی دادند و او آمد. بختیشوع نامه ای نوشته بود و ماجرا را توضیح داده بود. نامه را در زنبیل گذاشتند، بالا برد. بعد دیدند پیرمرد سراسیمه دوید و پایین آمد. گفت کدامیک از شما آن کسی را که از دستش شیر می آمده را دیده است؟ فصاد گفت من هستم. پیرمرد راهب گفت طُوبی لاُمِّک، خوش به سعادت مادری که تو را زاییده که همچنین توفیقی پیدا کرده ای. بعد گفت من را نزد ایشان ببر. با هم راه افتادند و سامرا آمدند. اول سامرا که رسیدند از راهب پرسید برویم منزل استاد بختیشوع؟ 🔸گفت نه برویم منزل آن آقایی که از دستش شیر آمده. ساعتی به اذان صبح بود. همینکه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام رسیدند غلامی سیاه چهره آمد و پرسید کدامیک از شما راهب دیرعاقول هستید؟ پیرمرد گفت من هستم. غلام گفت تو بیا برویم داخل. قبل از اذان صبح راهب داخل رفت ، صبح هنگام چاشت از خانه امام حسن عسکری(ع) بیرون آمد در حالی که همه لباس های نصرانیت را بیرون آورده بود و یک لباس بلند سفید، پوشیده بود. همه تعجب کردند. بعد به جوان فصاد گفت حالا برویم خانه استادت. خانه بختیشوع آمدند. گویا این پیر مرد، پیر و مراد بختیشوع بود. تا بختیشوع این راهب را با لباس جدیدش از دور دید، به خاک افتاد و بالاخره با التهاب و اضطراب گفت آقا چه چیز شما را از دین نصرانیت بیرون آورد؟ 🔅پیر مرد راهب گفت که من اسلام آوردم، اما بدست مسیح، مسیح را دیدم، و مسلمان شدم. بعد بختیشوع این سوال را کرد که آیا در طب کسی را داشته ایم که به جای خون، شير از دستش بیاید؟ گفت عیسی (ع) یک بار فصد کرد، آن هم مقداری كم نه اینقدر از دستش شیر بیرون آمده بود. این راهب همان جا کنار خانه امام حسن عسکری (ع) خادم حضرت بود تا فوت کرد. ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا