eitaa logo
متی ترانا و نراک
316 دنبال‌کننده
44.4هزار عکس
17.1هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🐞 ايمان دارم ڪه قشنگترین عشق مهربان‌خداوند به بندگانش است😊 زندگی رابه او بسپار ومطمئن باش تا وقتے پشتت به گرم است تمام هراس‌هاۍدنيا خندہ‌دار است.♥️ •🍃https://eitaa.com/jahfadarahbary
نمیـدانم چه #رازے اسـت ڪه هروقـت عڪس هایتان را #نگاه میڪنم😍 و هر چہ میڪنم باز هم #خجالت از اعمالم تمام #وجودم را فرامیگیرد😔❤️ ڪاش زود #دستم را بگیرید #فرشتگان به خاڪ نشستہ #شهدا_گاهی_نگاهی صلوات🌷 🍃🌹🍃🌹
﷽ 🍂با کدام #آبرويى، روزشمارش باشيم 🍂عصرها منتظر صبح #بهارش باشيم 🍂سالها #منتظرسيصدواندى ‌مرد است 🍂 آنقدر #مرد نبوديم ڪہ يارش باشيم #گناه = افتادن_از #نگاه مهدی_فاطمه😔
شھـــ🌹ـــــید شدن #اتفاقی نیست... اینطور نیست ڪه بگویی: گلوله ایی خورد و مُرد... شھید... ↞📃 #رضایت.نامه دارد... و رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند... 💫بعد مھر #حضرت_زهرا(س) مےخورد... شھــــ🌹ــید 🍁قبل از همه چیز دنیایش را به #قربانگاه برده... او زیر #نگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده... ↞شھادت اتفاقی نیست... 💫 سعادتےست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود... باید شهیدانه #زندگی ڪنی تا #شهیدانه_بمیرۍ... #اللهم_الرزقنا_توفیق_شهادة... 🌹صلوات
❣دل بہ #نــگاه اولین 🔸گشت شکار چشم تـــــو😍 ❣زخـــــم دگـــــر چہ‌ مے زنی⁉️ 🔸 #صید ِبہ خـــــون‌ تپیده را... #شهید_حمیدرضا_اسداللهی #سلام_صبحتون_شهدایی🌷 🌹🍃صلوات
ڪويرِ تشنه ی دلم گرفت، #جان تازه‌اے به لطف #بارشے از آن #نگاه آسمانےات🕊🍃 #شهید_رضا_رحیمی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹صلوات
vaezi98: گاهی بعضی #نگاه ها چشم دل را ❤️ بسوی #خدا باز می کند! مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشم های آسمانی یک #شهید باشد.🌷 #صبحتون_شهدایی⛅️ ☀️صلوات
روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به طرف آسمان نگاه می‌ كرد ، تبسمى نمود. شخصى به‌ حضرت عرض کرد يا رسول‌ الله ما ديديم به سوى آسمان نگاه كردید و لبخندى بر لبتان نقش بست ، علت آن چه بود؟ رسول خدا صل الله علیه و آله فرمود آرى! به آسمان می‌ كردم ، ديدم‌ که دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روز بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می‌شد ، بنويسند ، ولى او را در محل نماز خود نيافتند . او در بستر بيمارى افتاده بود فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند ما طبق معمول براى نوشتن پاداش آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم ولى او را در محل نمازش نيافتيم ، زيرا در بستر بيمارى آرميده بود خداوند به آن فرشتگان فرمود تا او در بستر بيمارى است پاداشى را كه هر روز براى او هنگامى كه در محل نماز و عبادتش بود ، می نوشتيد بنويسيد بر من است كه اعمال نيک او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است برايش در نظر بگيرم 🏴
روزگاران سختی بر ما گذشته و زمين و زمان در انتظار است تا عزیزی بيايد که مرد است. تا مردمان با بر او مرد را از نامرد تشخیص دهند امروز که آدم ها صداقت را به زير آوار فراموشی ها از ياد برده اند ؛ زمين در يک مرد می سوزد راه درازی‌ست برای رسیدن به صداقت و زمين در انتظار است تا مردی بيايد از جنس تا با قدم نازنين خود جسورانه شقاوت ها و خيانت ها را از هستی پاک کند راه دشوار است و دستان سرد آدميان گرمای دستانی را به ياری می خواند تا در مرداب بی رحمی دنيا بخش رهايی باشد بخش دنبا و آخرت ما مهدی فاطمه است . دعا کنیم برای ظهورش
شرمنده ام که ، تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در که ریه هایم را، از صدقه ریه های پـُر تو از هوای تازه پـُر میکنم... با توأم ای رزمنـده دیروز، امروز، آینده... ! ای کاش میتوانستم دنیا را از دریچه تو ببینم... ! ‌ 🍃🌹سلامتی چانبازان عزیزمان و صلوات.
#نگاه ✨امام صادق علیه السلام : 🍃اَوَّلُ النَّظَرَةِ لَكَ وَ الثّانيَةُ عَلَيكَ وَ لا لَكَ وَ الثّالِثَةُ فيهَا الهَلاكُ؛🍃 نگاه اول [ناخودآگاه به نامحرم] براى تو [حلال] است و نگاه دوم ممنوع است و حرام و نگاه سوم، هلاكت‏بار است.♨️ 📚من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 474، ح 4658
﷽ اشکال نداره ، این یه گل رو مهمون من باش در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛ آقا این بسته نون چند؟ با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن! پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!! توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛ نه، نمیشه!! دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد! درونم چیزی فرو ریخت... هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر می‌کنم! یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم. این مبلغ بی نهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود! به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون! پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم. پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه! چه حس قشنگی بود...اون روز گذشت...شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ، با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛ ازم گُل میخری؟ با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟ گفت دو هزار تومن داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی! با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا خرد ندارم! و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم... اشکال نداره، این یه گل رو مهمون من باش!! بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛ این یه گل رو مهمون من باش!! از این همه تفاوت بین آدم ها به ستوه اومدم! صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود، از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه بچه ی هفت ، هشت ساله ی گل فروش دوست داشت یه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت. الهی كه صاحب قلب های بزرگ دستاشون هیچ وقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیا رو گلستون کنند😊