eitaa logo
متی ترانا و نراک
316 دنبال‌کننده
44.4هزار عکس
17.1هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❣سلام پدر مهربان ما صبحت بخير 🥀همین که هر صبـ🌞ــح خیالـــم از پُر است..، شـکـــ🤲ـر میکنم که خــــدا مــــرا آفرید😍 🌸🍃
༻﷽༺ ▫️حسین_جان❤️ ⚜اے قبلہ ے عالمین، عالَم بہ فداٺ ✨هر روزم و هرماهم وسالم بہ فداٺ ⚜بعد از باَبے انٺ و اُمّے آقـا ✨جان خودم و اهل و عیالم بہ فداٺ انت_فےقلبے_حسین یا_سیدالشهدا
1_272275677.mp3
1.71M
تحدیر سوره یس
🖼 از باب الجواد وارد شدم... خیلی دلم تنگ شده بود برات...💕 یه سلام دادم سلام کسی که خیلی وقت بود که حرم نرفته بود. السلام علیک یا ابا الحسن! اذن دخول هم تو صحن گوهرشاد خوندم دقیقا روبروی گنبد طلات.... تا اذن دخولم تموم شد، یادم افتاد که چقدر حرف نگفته باهات دارم:) نمیدونستم از کجا شروع کنم؟؟؟🤔 خییییلی باهات درد و دل کردم تا رسیدم به ضریحت بغض گلوم رو گرفت ..😭 دوریت خیلی برام سخت گذشته بود..😔 یه زیارت مفصل کردم بعد تمووووم حاجتامو خواستم.. اول هم برای امام زمانم دعا کردم دعای فرج میخوندم نزدیک ضریح... ولی آخر زیارت که شد، دیدم واقعا سبک شده بودم..... واقعا دلتنگت بودم.❤ دلم برا عقب عقب رفتنای جلوی ضریحت تنگ شده بود..
🌺امام رضا عليه السلام: هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد. مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ 📚ميزان الحكمه ج۵ ص۲۸۰
تر از شعر تبسمت☺️ هیچ نیافته ام .. بزن ‌و بگذار خنده عاشقانه ات♥️ کام را قند نماید 😍 🌺 🌹🍃صلوات
📸 الگوبـرداری از شهـدا 🌸 پسرمون جوونه...رفتار با جوانان 📌خاطره ای از صلوات 🌷🍃
داستان عشق و ارادت یه شهید به امام رضا(ع) 🌷 👇👇👇
🌷 💠 🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به (ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. ☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند. 🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم شد. ☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود. 🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم ، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. 🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد. 🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد. ✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید 🌷 🍃🌹صلوات