eitaa logo
بچه های انقلابی ایران زمین 🇮🇷
205 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
10.8هزار ویدیو
52 فایل
ما دوستان ایران زمین و ایرانیان با حمایت از منافع کشور بسوی اهداف راهبردی سوق داده شده و ایرانی آباد و مستقل حمایت میکنیم. الگوی ما منافع ملی کشورمان است! 🇮🇷 لینک کانال برای دعوت: @jalili_tehran
مشاهده در ایتا
دانلود
واژگونی سواری پراید در محور سرابله به ایلام محدوده سه راهی کارزان با یک کشته و  ۲ مصدوم یک نفر از مصدومین که در خودروی دچار سانحه، گرفتار شده بود توسط نجاتگران جمعیت هلال احمر شهرستان سیروان رهاسازی شد. مصدومان توسط نیروهای پایگاه امداد و نجات سه راهی کارزان و اورژانس ۱۱۵ پس از انجام اقدامات اولیه به مرکز درمانی بیمارستان امام علی (ع) شهر سرابله منتقل شدند. مطالبه‌ گران استان ایلام @motalbehgaran
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوب جایی اومدی امروز😭 بعد از چند ماه لباس عافیت پوشید... --------------------------------------------------- با ارسال این پست به دیگران در ثوابش شریک باشید کانال :حرم زنده @haramzende
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوب جایی اومدی امروز😭 بعد از چند ماه لباس عافیت پوشید... --------------------------------------------------- با ارسال این پست به دیگران در ثوابش شریک باشید کانال :حرم زنده @haramzende
هدایت شده از 🌅 وقت سحر 🌅
❌ اینها گاف خبرگزاری فارس است یا ... 📌 خبرگزاری فارس ۳۱مرداد: سقوط بالگرد شهید رئیسی قطعا حادثه بوده؛ اضافه وزن داشته و درهنگام برخورد با توده ابر، کشش کافی برای بالا کشیدن نداشته! 📌 خبرگزاری فارس ۳۰ اردیبهشت: حادثه برای هلیکوپتر حامل رئیسی شایعه بوده؛ بدلیل مه‌آلود بودن منطقه، بر زمین نشسته و کاروان رئیس‌جمهور بصورت زمینی راهی تبریز شده! ❗️این ادعای خبرگزاری فارس در ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ یعنی چند ساعت پس از اظهارات عجیب آقای پزشکیان مبنی بر تعیین اعضای کابینه توسط رهبر انقلاب، باعث شد تا حجمی از اخبار رسانه‌ای کشور و طبعا اذهان مردم به این موضوع اختصاص پیدا کند و کسی به ادعاهای غیرواقعی پزشکیان درباره تعیین کابینه توسط رهبری انقلاب فکر نکند! آیا این گاف رسانه‌ای بود؟ ⁉️ منبع آگاه فارس کیست که ستاد کل نیروهای مسلح با پشت دست می‌زند روی دهانش؟! 🇮🇷 پیام های بیشتر در كانال وقت سحر در پيام رسانهاى ایتا و سروش: 👇👇👇 🚩 @vaghtesahar
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان اینم ببینید 👌 🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید ‍‌ ‎‌‌‌‎࿐჻ᭂ⸙@hojre_enghelab⸙჻ᭂ࿐
امروز، روز سیاه مجلس بود؛ هنوز دو سال از شهادت این جوانان رعنا به دست وحوش ززآ نگذشته که یکی از حامیان این جنبش نحس وزیر جمهوری اسلامی شد! علی اصغر محرم زاد 🔵صدای انقلاب را از اینجا بشنوید ‍‌ ‎‌‌‌‎࿐჻ᭂ⸙@hojre_enghelab⸙჻ᭂ࿐
⭕️ سو استفاده منافقین شروع شد. 🇮🇷 کانال رسمی @dakal_farmandehi
⭕️ اعلام برائت جبهه انقلاب از دوازدهم 🔹 می‌خواهند از مایه بگذارند، می‌خواهند ما را منحرف خطاب کنند، می‌خواهند بابت فاجعه امروز دلیل تراشی بکنند، اما جبهه انقلاب از همین امروز از مجلس دوازدهم اعلام برائت می‌کند... 🔴 این مجلس نه انقلابی است و نه حتی نزدیک به انقلاب؛ بنابراین از همینجا اعلام میداریم تا نتوانند گندهای مجلس را به پای جبهه انقلاب بنویسند... 🇮🇷 کانال رسمی @dakal_farmandehi
ارادت شهید عبد المهدی مغفوری به نام حضرت فاطمه (س) عبد المهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س) داشت. به طوری که حتی حرمت اسم فاطمه را هم نگه می داشت. یک روز به من گفت: چند فرزند دختر داری؟ گفتم: پنج فرزند. گفت: آیا اسم هیچ کدام از آنها را فاطمه گذاشته ای؟ بهترین نام برای دختر فاطمه است. دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه می آمد. گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم. راوی: زهرا سلطان زاده؛ همسر شهید کتاب کوچه پروانه ها؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری
🌷 🌷 (۴ / ۱) !!! 🌷تازه یادمان افتاده بود که بعد از یک ماه حبس درون سوله، اجازه داده‌اند در فضای باز بنشینیم. در حقیقت، ذهن‌ها مشغول جستجو بود تا نحوه‌ی ذوق کردن را یادمان بیاورد که صدای خشن نگهبان، گروه ما را سرِ جایش میخکوب کرد. ـ فکر کنم می‌گه جلوتر نریم. ـ مگه چقدر از سوله فاصله گرفتیم؟ همش دو متر نمی‌شه. رضا دستم را گرفت و لنگان لنگان به طرف دیوار کشاند. بدن لختش، خراش‌های زیادی برداشت بود. البته، کمتر کسی پیدا می‌شد که بالاتنه‌ی سالمی داشته باشد. خوابیدن روی زمین سفت و خشن و ناهموار و جابجا شدن‌های زیاد، بدن‌ها را زخم کرده بود. 🌷تعدادی کاملاً لخت بودند و آن روز، ته سوله، با تکه‌ای از لباس‌های پاره و کثیفی که معلوم نبود مال کدام شهید است، عورت‌هایشان را پوشانده بودند. شرم‌شان پیش ما ریخته بود و از عراقی‌ها خجالت می‌کشیدند. دیدن محیط بیرون، کاملاً برایمان تازگی داشت. آن روز بود که فهمیدیم کنار سوله‌ی ما، دو سوله‌ی دیگر هم هست که یک اندازه‌اند. در فاصله‌ای بسیار کم، سه سوله‌ی کوچک‌تر هم قرار داشت که آن‌ها هم مملو از اسرا بود. خارج از سوله‌ها، تعدادی تانک و نفربر دیده می‌شد که نشان می‌داد محل اسارت ما، باید پادگان و یا تعمیرگاه تانک باشد. رضا دستش را زیر بغلم فرو کرده بود و شانه به شانه، همراهم می‌آمد. «پات چطوره؟» 🌷دو، سه روزی بود نگاهش نکرده بودم. می‌ترسیدم دست به شلوارم بزنم. در اثر عرق زیاد و گرد و خاک، شوره زده و مثل چوب خشک شده بود. با خونابه و چرکی هم که از زخم بیرون می‌زد، به پایم چسبیده بود و اگر آن را می‌کندم، از محل زخم، خون جاری می‌شد. یاد روز اول خدمت و تابلوی «کارخانه‌ی آدم‌سازی» افتادم. آن روزها دوست داشتم بعد از تغییراتی که در پادگان می‌پذیرم، مثل آدم‌های آهنی، عروسکی راه بروم و با قدرت، مشت به دیوار بکوبم. شاید تا آن روز تغییری در ما رخ داده بود، اما با به اسارت درآمدن، قرار بود بخش دیگری از توانایی‌های ما در بوته‌ی آزمایش قرار گیرد. «خیلی می‌خاره. جرأت نمی‌کنم دست بهش بزنم.» 🌷مجبورم کرد کنار دیوار بنشینم. آرام پارگی شلوارم را از هم باز کرد. از ترس درد، سرم را عقب بردم و به دیوار چسباندم. منتظر سوزش زخم، بوی گند تندی توی دماغ خورد. وقتی رضا چشم‌های گشادش را به صورتم دوخت و به زخم پایم اشاره کرد، ترسیدم. ـ زخمت کرم گذاشته. ـ کرم؟! چی چی می‌گی؟ باورم نمی‌شد. طی آن مدت، اجساد شهدا را دیده بودم که بعد از چند روز، کرم‌ها اطرافش می‌لولیدند. اما فکر نمی‌کردم زخم بدن آدم زنده هم کرم بگذارد. شاید علت خارش بیش از حد و قلقلک‌های زیادش، مال همین کرم‌ها بود. به سختی از جا بلند شدم و با سرعت به طرف سوله رفتم. نگهبان که از حرکت غیرمنتظره‌ام جا خورد، روبرویم گلنگدن کشید! ترسیدم و.... ....
🌷 🌷 (۴ / ۲) !!! 🌷....ترسیدم و ایستادم. چند بار داد و فریاد کرد تا فرمانده اردوگاه سر رسید. ابتدا مرا با دست نشان داد و وقتی متوجه رضا و امدادگر شد که به طرفم می‌آیند، صدایش را بیشتر بالا برد و به جنب و جوش افتاد. سرگرد هم که تازه وارد صحنه شده بود، چیزهایی را بلغور کرد: «چی می‌گه؟» رضا نگاهش را به سمت فرمانده اردوگاه که نگران و دستپاچه ما را تماشا می‌کرد انداخت و گفت: ـ هیچی. واسه خودش زرزر می‌کنه. فکر کنم ترسیده و می‌خواد بدونه تو واسه چی یه دفعه بلند شدی و می‌خوای بری تو سوله. ـ خب یه جوری حالیش کن پام کرم گذاشته و دکتر می‌خوام. همین که دست بردم زخم پایم را نشان سرگرد و نگهبان بدهم، سرگرد کلت کمری‌اش را رو به آسمان گرفت و چند تیر هوایی شلیک کرد. 🌷با صدای تیر، همه ساکت شدند و رضا و امدادگر، از من فاصله گرفتند. قلبم به شدت می‌تپید و داشتم قالب تهی می‌کردم، اما وقتی با اشاره به زخم پایم فرمانده اردوگاه را متوجه موضوع کردم، با خشم اسلحه‌اش را داخل غلاف گذاشت و شروع به صحبت کرد. من که چیزی متوجه نشدم اما یکی از میان اسرا، با لهجه‌ی خوزستانی گفت: «می‌گه دکتر نداریم.» با التماس از او خواستم بپرسد داخل دفتر اردوگاه، مایع ضدعفونی مثل بتادین، پرمنگنات، یا دارویی برای پانسمان دارند. سرگرد چشمش را به زخم پایم دوخت و با سگرمه‌های به هم کشیده، قبل از این‌که حرفی زده شود، جوابم را داد: «نه دکتر، نه دارو، هیچ کدوم رو ندارن.» 🌷برگشتم و با اضطرابی که وجودم را پر کرده بود، سرِ جایم نشستم. سرگرد و نگهبان آرام شدند و امدادگر با باز کردن پارگی شلوارم، زخم را نگاه کرد: «رضا، ببین می‌تونی چند نخ سیگار از اینا بگیری.» خنده‌ام گرفت. ابتدا فکر کردم وقت مناسب گیر آورده و می‌خواهند از آب گل آلود، ماهی بگیرند. رضا به طرف فرمانده اردوگاه رفت و با ایما و اشاره، راضی‌اش کرد چند نخ سیگار و کبریت به او بدهند. سیگارها را که گرفت، دنبال آدم سیگاری گشت: «کی سیگاریه؟» کسی حاضر نبود بعد از یک ماه، آن هم با شکم خالی، لب به سیگار بزند. رضا خودش داوطلب شد و کبریت روشن را زیر سیگار گرفت. امدادگر هم زخم پایم را باز کرد و شعله‌ی کبریت را روی کرم‌ها گرفت. سوزش پا.... .... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از کانال شهیدجمهور
❗️مجلسی که به همتی رای بده باید به توپ بست…😒 ‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال شهید جمهور 👇👇 @shahid_joomhour