🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت482
✍ #جعفرخدایی
_ خیلی ممنون من که دختر مذهبی نیستم
_مهدی یبار دیگه وسط حرفم یا نمک بریزی نیما رو بیدار میکنم و میندازم به جونتا
_ای بابا چرا انقدرجدی میگیری
غلط کردم رو برای همین وقتا گذاشتن دیگه
حالا بگوببینم خانم احمدیدیگه چیا بلده
اینو که گفتم نگاه چپ چپی بهم کرد
_معذرت میخوام بفرمایید
_ به خانم احمدی گفتم یه داداش دارم که میخوایم براش زن بگیریم ولی روحیاتش فرق میکنه و اخلاق و نوع انتخاب و حرفهاتو بهش گفتم
کمیفکرکرد و گفت یکیرو سراغ داره
_خب
_خب که خب عزیزم ، یه دختر معرفی کرد دیگه
_دختره رو از کجا میشناسه ؟ از کجا فهمید همونیهست که من دنبالشمیگردم
_گفت تو روضه هفتگی که میره یه چندتا دختر هستن که میان اونجا و کمک میکنن ، یکیچاییدم میکنه یکیخرما میچینه و ...
بینشون یکیهست اسمش نرگسِ
خیلی دخترخوب وخوشقلب وبا اخلاقیه ، باباش کشاورزه و اهل حلال حرام
سنشم پرسیدم از تو۵سال کوچیکتره
چیزینگفتم ، البته چیزی نداشتم بگم ، راستش خجالت کشیدم و سرخ شدم
خدا بیامرز خواهرم تا دید سرخ شدم شروع کرد اذیت کردن و تلافی حاضر جوابی هام ، بعد از تموم شدن سر به سر گذاشتنا پرسید
_ چیکارکنم به مامان و سید خانم بگم فردا بریم؟
_ راستش ...
راستش اینکه روضه میره خیلی خوبه ولی ملاک من امام زمانیبودن و اهل بیتی بودنه ، فردا برید ، امیدوارم هرچی خدا و امام زمانش صلاح میدونن اتفاق بیفته
صحبتها که تموم شد خدا حافظی کردم و بر گشتم خونه
فردای اون روز خواهرومادرم رفتن برای دیدن دختره ودوستم حسن اقا و همسرش سید خانم چون مشرف شده بودن مشهد
نتونسته بود با اونا بره
بعداز ظهر که رفتن ، حالم پریشونشد ، احساس خاصی داشتم....
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸