eitaa logo
| ᴊᴀɴᴀɴ | جانان
298 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
104 ویدیو
0 فایل
من گریسته‌ام.. آري مدتي‌ست ڪه با هر ضربه‌ي ڪۅچڪي با هر بهانه‌ي اندڪي به گریه مےافتم.. دوستِ من، دلم زخم دارد همین! دیگر بیشتر نمےگویم... ‌ ‌ ‌ۅصاݪ هستم، شنواي حرفت: - https://daigo.ir/secret/7602774184 - @NashenasJanan
مشاهده در ایتا
دانلود
‌من، عزیز دلم، از تو جدا بشوم؟! من که اینجا پشتِ میزم در آرزوی رویِ تو مشرف به مرگ هستم..؟! امروز موقعی که بیرون، توی راهرویِ تاریک، دستم را می‌شستم چنان در فکر تو دست و پا می‌زدم که برای آرام کردنِ خودم نزدیک بود در اثر تاریکیِ هوا به بیرونِ پنجره قدم بگذارم. این است حال و روزِ من... 📚 [نامه به فلیسه]
تو هم روزی پیر می‌شوی؛ اما من، پیرتر از این نخواهم شد.. در لحظه‌ای از عمرم، متوقف شدم. منتظرم بیایی و از برابر من بگذری زیبا، پیر شده، آراسته به نوری که از تاریکیِ من دریغ کرده‌ای...
ز یاد بردنت ای آشنای من، سخت است ببخش مثل تو بودن برای من سخت است... مرا رها کن از این شهر غرق دود برو نفس کشیدن تو در هوای من سخت است…
«تو همیشه در یاد من خواهی بود و من برای فراموش کردن‌ت دیگر‌ تلاشی نخواهم کرد، چرا که چیزهای زیبا هرگز نخواهند مُرد.» ((؛
اگر روزی بمیرم آن قسمت از قلبم که تو را دوست داشت از خاک بیرون می‌ماند. کنار تو می‌ماند و هر کجا که می‌روی دنبالت می‌آید و وقتی آسیبی ببینی برای تو می‌تپد و وقتی گریه کنی برایت می‌میرد و وقتی بخندی آرام می‌گیرد و وقتی دل‌تنگم شوی برای قلبت خون گریه می‌کند...
بُریدي از مَنِ غـم‌گین، صد آفرین به تو زیـبـا ولي بدان که مَرا نیـست تـابِ از تو بُریـدن.. چـه داغ‌ها که ندیـدم؛ چـه دردها نکشیـدم تو هم بگو چه کشیدي به غیرِ دست کشیدن...؟!💔
و به من بگو در آخر چگونه این‌همه حسرت را شماره خواهند کرد...؟!
«سلاماً علی من حاربَوا الّیل و عِند الصّباح بالاکفانِ قد عادوا..» ٬٬سلام بر کسانی که شب را می‌جنگند و صبح هنگام، با کفن باز می‌گردند.. ((؛
حضور نمی‌زنید امّا می‌خونیم‌..
نمی‌خونیم.
توی تاریکی وایساده بود توی بالکن. براش چایی بردم. گفتم: «یه چیز گرم می‌پوشیدی، سرما می‌خوری.» چایی رو گرفت. نگام کرد گفت: «سرما و چایی و... رو بیخیال، اگه اومدی مث بقیه برام روضه بخونی که به خودت بیا و رها کن و... همین اول بگم که لطفاً هیچی نگو. من می‌گم نمی‌تونم، شماها می‌گین خواستن توانستنه. من می‌گم مث آدامس چسبیده به مغزم. تو می‌تونی آدامسی که چسبیده به لباست رو جدا کنی؟! نه، نمی‌تونی. هرکاری هم کنی، باز یه‌ذره ازش می‌مونه به لباس. منم همین‌ام. هرکاری کنم باز یذره ازش چسبیده به مغزم، به قلبم. می‌فهمی؟! مثلاً همین شکلاتی که با چایی برام آوردی، همین پیرهن چارخونه سبز که تنمه، این گلدونای کاکتوس پشت پنجره، دستام، صورتم... همه‌شون کلی خاطره چسبوندن بهم. می‌تونی کاری کنی که من دیگه شکلات نبینم؟! می‌تونی گلدون کاکتوسای دنیا رو نابود کنی؟! می‌تونی دستامو ازم جدا کنی؟! نه، نمی‌تونی. پس هی نگو می‌شه. اینا چسبیده‌ن به من.» چایی‌شو هورت کشید و یه نگاه به دستش انداخت...
از گریه از فریاد چه چیز بالاتر است.. چه چیز بدتر من همانم...
هستی؟!
بخونیم...
"تو باشی، قهوه‌ای باشد کنارش فال هم باشد و در فنجانِ تلخم ذرّه‌ای اقبال هم باشد..."
«چه می‌خواهد مگر دیوانه‌ای مثل من از دنیا..؟! در اوج قلّه‌ای باشد به پشتش بال هم باشد...»
[من از خاطر نخواهم برد رنگ چشم‌هایت را عسل فاسد نخواهد شد اگر صد سال هم باشد...]
تمنّای کمک در عشق آسان نیست، این یعنی کسی حین سقوط از پرتگاهی لال هم باشد.. 💔
نگو با خنده ترکم کن که لبخندت شگون دارد توقّع داری آدم در عَزا خوشحال هم باشد..؟! ((؛
«آن لحظات چیزی نگفتم، فریاد نزدم، گریه هم نکردم امّا بعدها، حتیٰ یک نسیم ملایم مرا شکست..»
منم شبیه حضوري که هست امّا نیست..
تویي شبیه خیالي که نیست امّا هست...
چی تورو اینجا نگه داشته جَوون؟! بهم بگو.
سلام محبوبِ من زندگی همین است. شب گریه می‌کنیم و صبح می‌خندیم و هیچ‌کس هم این را به روی دیگری نمی‌آورد..!