جانم فدای رهبر
#لبیک_یا_خامنه_ای
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ فوری سقوط کرج!!!
حضور جمعیت میلیونی در استان البرز، حکایت از سقوط کرج دارد!
❗️ ۴تا دیگه میومدن تازه یه تیم فوتبال تشکیل میشد😂
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
♨️ماجرای تهدید حجت الاسلام و المسلمین خاتمی به سر بریدن از سوی فتنهگران
🔻حجت الاسلام و المسلمین سید احمد خاتمی:
◻️ تردیدی نیست که لیدرهای اغتشاش از خارج تغذیه میشوند پول میگیرند و هدایت میشوند. با بنده به عنوان عضو حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام تماس گرفتند و تهدید کردند که اگر استعفا ندهی سر تو را روی سینهات میگذاریم! که پس از تحقیقات مشخص شد از خارج از کشور تماس گرفتهاند!
حجاب حکم قطعی دین است، این شلوغی ها و جنجال ها برای این است که ما از دین عقب نشینی کنیم.
🔻پ ن: البته حجت الاسلام و المسلمین خاتمی بارها فرموده اند منتظر شهادت هستند
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
غسل ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیستم
۰۰۰ بچه هابِهش می گفتن کوتوله ،من خیلی ناراحت میشدم ،دلم واسش می سوخت ،واسه همین بهش محبت می کردم ،اون هم منو دوست داشت ، ولی اصلا" شبیه این دوتا بچه سِرتق ، یعنی ناصر و جمشید ، دوتا پسر خاله هاش نبود ، حموم که تموم شد راه افتادیم تا از در حموم بیایم بیرون ، یه دفعه ناصر داد زد ، دیدی چی شد ؟ دیدی ، دیدی ؟ هممون ترسیدیم ، علی شاهرخی پرسید ، چی شد ، ناصر خندید ُ و گفت وای غسل شهادت نکردم ، یادم رفت ، نمیشه باید دوباره برگردم ، همه زدیم زیر خنده ، احمد گفت : پس معلومه که شهید نمی شی ، ناصر جدی جدی می خواست برکرده ُ و غسل شهادت کُنه ، جمشید محکم دستش رو گرفته بود می گفت نمی زارم برگردی ، اُگه تُو بخای برگردی منم باید باهات بیام ، کِشون کِشون ناصر با خودمون آوردیم ، وقتی وارد محوطه میدون صبحگاه شدیم ، یکی از دور داد زد (چطوری بوُرارم ، حالکَ خوسَه ، چونی ، سیلامتی) ، چطوری برادرم ، حالت خوبه ، سلامتی ، بعد به لحجه تهرونی گفت ، سلام داداشام ، محمد ، حسن ، ناصر جاپونی ، همه تون اینجائید ، میثم بود ، آره خودش بود ، یه نگاه به حاج آقا قلعه قوند ، انداخت گفت : سلام آقا ؟ محمد پَر ُ و بال دراورد ، انگار عزیزترین آدم زندگیش رو دیده ، حاج آقا قلعه قوند خندید ُ و گفت : بچه ها وقتی کاک میثم از جبهه غرب اومده جبهه جنوب ، یعنی یه عملیات بزرگ در پیشه ، مگه نه کاک میثم ؟ آقا میثم ،خودش رو تکون داد ُ و گفت : حالا ؛ دادا جون ؟ یه دوربین عکاسی رو گردن میثم اویزون بود ، میدونستم ، میثم از بچه های اطلاعات ُ و عملیاته و از خیلی چیزا خبر داره ، یه هو ناصر گفت داش میثم ، یه عکس از ما میگیری ، آخه قراره بعضی از ماها شهید بشیم ، مثلا" همین داش حسن ، قرار به همین زودیا حلواش رو بخوریم ، یه هو محمد گفت : ناصر خدا نکنه ، خندیدم گفتم : به خدا آرزومه ، علی شاهرخی گفت : راستش روبخای حسن ،چند وقتیه نور بالامی زنی ،خوش تیپ تر شدی ، دو روز پیش به آقاقلعه قوند گفتم ، گفتم این حسن ما شهیدمیشه ، بایدهمین روزا یه عکس یادگاری باهاش بگیریم ، بیشترباید مواظبش باشیم ، ناصر خندید ُ وگفت :بیا شوخی شوخی داره جدی میشه ، نه بابا خدا نکنه ، حسن کاپیتان تیم فوتبال ماست، تازه رئیس باند ِ، یه هو جمشیدیه لَقد به ناصر زد وگفت :هِیس ابرمون ُ وبُردی ساکت شو،همه خندیدیم واینجا بود که میثم با دوربین اطلاعاتیش اون عکس یادگاری رو تُو میدون صبحگاه دوکوهه ، تُو اون عصر بهاری خرداد ۶۷ از ما گرفت ، وبعضی از ماها رو واسه همیشه جاودانه کرد ،یه هو با صِدای بی بی صحنه عوض شد بفرمائید داخل ، تا خواستم وارد اطاق شهیدبشم مملی کوچیکه ُ وبچه ها زودتراز من دوئیدند تُو اطاق ،وقتی وارداطاق شدم انگاروارد بهشت شدم ، همه جابوی محمد ُ ومیداد ،سجاده محمد باز بود یه دونه از این سجاده های قدیمی که عکس گُنبد امام رضا(ع) روش بود ، یه کتاب خونه فلزی ، یه طبقه اش پر بوداز کتاب های قرآن و دعا و کتاب های استادمطهری ، طبقه دومش کتابای درسی سوم دبیرستان ، رشته ریاضی فیزیک ، سال تحصیلی ۶۷ -۱۳۶۶ کتابا همشون جلد شده ُ وتمیز بود ،از قفسه ها ُ واطاق مشخص بود که بی بی هر روز اونجارو نظافت ُ و گَرد گِیری می کنه ،یه رَحل قرآن چوبی کَنده کاری شده ،یه تخت خواب فلزی قدیمی ، یه میز چوبی کوتاه که مادر من قدیما روش سماور میذاشت ، چشمم افتاد به روی طاقچه ، چند تا قاب کوچیک که معلوم بود عگس های بچه گی محمده ، یه فال حافظ ویه کتاب نهج البلاغه با جلدنفیس ،یه رادیوقرمز کوچیک ، یه صدایی به گوشم رسید؛حسن من اینورم ، پشت سرت، سرم روچرخوندم ُ وخُشکم زد ،یه قاب بزرگ عکس به دیوار نصب شده بود ، میدون صبحگاه پادگان دوکوهه بود ،ناخداگاه به سمت قاب عکس کشیده شدم ، فضا عوض شد ،دستم دور گردن محمدبود ُ وژست گرفته بودم ،همه بِگیدسیب ،یه هودیدم میثم خندید وگفت تموم شد،عگس روگرفتم ،ناصرگفت داش میثم کِی عگس رو بهمون میدی ،میثم جواب دادممکنه یه ماهی طول بکشه ،جمشید گفت یه ماه ،چرا انقدر زیاد ؟لبخند مرموزی زد ُ وجواب داد آخه کارهای واجب تری درپیشه که اول باید اونا آنجام بشه ،حاج آقا قلعه قوند سری تکون داد ُ وگفت پس درست حدس زدم ،به خاطر همین ما رو ازجبهه غرب منتقل کردن به جبهه جنوب ،من به محمدگفتم مطمئنن یه عملیات مهم در پیشه ،همه برگشتیم تاآماده بشیم برای نمازمغرب ُ وعشاء ،موقعه رفتن به نماز خونه شهیدحاج همت ،ناصر وسط راه ایستاد ُ و زد زیرخنده ،همه تعجب کردیم ، جمشید پرسید ؟دیوونه شدی، به چی می خندی ،ناصر یه شکلک درآورد ُوگفت به تو ،احمد گفت به چیه جمشیدمی خندی ،ناصر قهقه زد ُ و گفت: عجب عکسی بشه این عکسی که تو میدون صبحگاه انداختیم ، محمد پرسید ، واسه چی ؟ ۰۰.
ادامه دارد ؛ حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درود بر برادر افغانستانی آگاه از قوم هزاره که معترضان ضدانقلاب کم شمار ایرانی را رسوا کرد👏
فقط آنجاش که میگه مرگ بر ضد انقلاب😂❤️
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این دلقک با همه توهماتش پرده ازکار این الدنگها برداشت .
اللهم اشغل الظالمین بالظالمین
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
💢 تلسکوپ ۳.۴ متری ایران بالاخره چشم بر آسمان گشود
🔺درمیان انبوه خبرهای ناگوار ایران ساعاتی قبل دفتر رصدخانه ملی ایران با انتشار نخستین عکس بدست آمده با تلسکوپ ۳.۴ متری، رسما نورگیری این رصدخانه را اعلام کرد.دو کهکشان در یک قاب!خبر قابل توجه و خوشحال کنندهای است.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براندازها یه گروه زدن بعد هادی اسماعیل زاده که به اسم پدر سارینا اسماعیل زاده رو اوردن تو گروه که صحبت کنه در حالی که اسم پدر سارینا عارف بوده و در سال 92 فوت کرده 😐
حالا ببینید این مردک چه اشکی میریزه توی گروه همه براندازها هم نشستن گوش میدن 😶
مشخصه این طرح ها حاصل کدوم اتاق فکره یا بیشتر توضیح بدم ؟!
🗣💎زهراسادات موسوی💎 🚩
#زن_عفت_افتخار
#حجاب #ایران
#سلیبرتی_نادان
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وقتی میگیم در صدا و سیما نفوذی هست یک عده سند می خوان .
👆👆👆تو این کلیپ ببین خاله نرگس مجری برنامه ی کودکان داره میگه من هر وقت به بچه ها میگم صلوات بفرستید بعد از برنامه با من برخورد میشه...
👈جالب اینجاست که در همین لحظه که ایشون داره حرف میزنه یک مرد از عقب میاد و با بی ادبی تمام، میکروفون رو از جلوی ایشون برمیداره
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
دو نفر از کسانی که با هر متر و عیاری باید الان پشت میله های زندان بودند نه اینکه آزاد باشند تا بتوانند راحت علیه نظام زبان درازی کنند!!
دو نفر از کسانی که از بانیان وضع موجود #حجاب و عفاف و استحاله فرهنگی اند
به مواضعشان دقت کنید
تفاوتی بین این به اصطلاح سیاستمداران و مسئولان اسبق مملکت با یک شاخ مجازی می بینید؟
#پاکسازی
#لبیک_یا_خامنه_ای
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
شلمچه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و یکم
۰۰۰ناصر قَهقَه زد ُ وگفت :عجب عکسی بشه این عکسی که تُو میدون صبحگاه انداختیم، محمد پرسید؛ واسه چی ؟ناصریه توپق زد ُو گفت :آخه من بادو تاانگشتم ،یه شاخ خوشگل پشت سرجمشید گذاشتم ، یه هوهممون زدیم زیرخنده ،جمشید باعصبانیت پرسید ،چیکار کردی ؟تو غلط کردی ،شروع کرد ناصر رودنبال کردن ، وایسا، می کَشمت ،حالا دیگه خودم شهیدت می کنم ،وایسا ،اَگه راست میگی وایسا ،اَگه مردی وایسا، ناصر همینطورکه فرار می کرد شکلک در می اورد ُو داد میزد ،نامَردَم ُ ودر میرم ، نه تنها م بلکه خیلی از بچه های رزمنده وایساده بودن ُ ومی خندیدند ،علی شاهرخی باخنده به آقا قلعه قوندگفت :آقا اینا به درد تاتر ُ وبازیگری می خورن ، چه خوب میشد یه گروه تاتر کُمدی درست کنیم ، نماز مغرب ُ وعشاء روکه خوندیم ،یه نفرپشت بلندگو گفت :از برادرهای واحد ۱۲۰ از تیپ ذالفقار درخواست میشود درحسینیه بمانند و خارج نشوند ،که جلسه ضروری پیش اومده ، هممون اومدیم جلوی محراب نشستیم ،حاجی فرمانده تیپ به همراه برادرکریمی فرمانده واحد خمپاره ۱۲۰ ،وارد حسینیه شدن ُ ومیون حلقه مانشستن ،حاجی ورود ما رو خوش آمد گفت واشاره کرد شاید تعجب کرده باشید که چرا بااین عجله شما رو ازشاخ شمران ُ و دربندی خان ُ وجبهه غرب جمع کردیم ُ و آوردیم جنوب ، واقعیت امراینه که به ما خبر رسیده بعثی هابا نقشه وکمک سازمان منافقین قصد یه حمله ایزایی در کناردریاچه ماهی تُو منطقه شلمچه رو دارن ، و چون بارندگی بهاری بیشتر منطقه رو زیر آب برده ، امکان جنگ تن به تن و عملیات نفر وجود نداره و به خاطر گِل و لای ، ادوات و تانک ُ و نفر بر همه نمی تونه موفق عمل کنه ، می مونه توپخونه ُ و شماها ، یعنی واحد خمپاره ، ما بچه های خمپاره شصت رو به صورت سیار پخش کردیم تُو منطقه ، بچه های خمپاره هشتاد رو هم به خاطر بُرد پائین تر برای تانگ ها و نفربرها و نیروهای پیاده دشمن در نظر گرفتیم ، ولی نگرانی مون بیشتر کاتیوشاها و توپخونه دور زن دشمنه ، مخصوصا" که از بچه های شناسایی شنیدیم که بعثی ها چند تا قبضه توپ فرانسوی رو اوردن بصره ، احتمالا" نقشه ایی تُو سرشونه ، و قصد دارن ، عَقبه دوم ُ و سوم ُ و شاید نیروهای پشتیبانی ما رو یا مقعر لشگر رو بزنن ، شاید هم شک کردن چرا ما عملیات نمی کنیم ، اونا تمام مکان های خمپاره ۱۲۰ مارو شناسایی کردن ، ما میخایم ، ضرب العجلی پشت دریاچه ماهی تُو دوتا نقطه کور ، دو تا قبضه بزاریم و این باید طوری انجام بشه که حتی نیروهای خودی هم نفهمن ، این دو نقطه دوتا سنگر قدیمی و متروکه عراقی ها پشت خاکریز قدیمی دریاچه ماهیه که چند ماه پیش منهدم شده و تا حالا هم خالی بوده و کسی فکر نمی کنه از اونجا گوله ایی شلیک بشه ، البته ممکنه اگر تهران تصمیم بگیره به این زودی ها عملیاتی هم داشته باشیم ، من یه نگاهی به آقای قلعه قوند انداختم ُ و خندیدم ، به دلم افتاده بود که ما برای شرکت در یه عملیات از غرب چراغ خاموش اومدیم جنوب ، و احتمالا" ما رو بعنوان ، نوک پیکان حمله در شب حمله قرار دادن ، چون ما جزء اولین گروه هایی بودیم که آموزش یک ماهه قبضه های پیشرفته تر خمپاره ۱۲۰ میلی متری تامپلای کره ایی رودیده بودیم وباشلیک اون تُوهرشرایطی وبا گِرا بندی ونصب اون در هرآب و هوایی و بدون ستاره وشب تیره آشنا شده بودیم ،برادر کریمی وقتی بقیه واحدرفتند ،به ماگفت آماده باشید شمانیمه شب وقتی بقیه خوابن ، اعزام می شیدبه شلمچه ، آقا قلعه قوند پرسید؟ منظورتون چه کسایی هستند ، برادر کریمی اشاره کرد دوتا گروه شما ، من آروم به محمد گفتم : یعنی من و تو و آقای قلعه قوند و ناصر و جمشید و احمد و علی ، ولی نفر هشتم کیه ، یه دفعه برادر میثم دست انداخت رو شونه هر دوتامون ُ و گفت ، نفر هشتم منم ۰۰۰ ظل زده بودم به عکس روی دیوار ، که دست برادر ولی زاده نشست رو شونم ، چیه اَخوی ، بد جوری غرق عکس شدی ، یه دفعه چشمش افتاد به محمد داخل عکس ُ و گفت : این پسر بی بی شهید جمال عشقیه ، سرم تکون دادم ُ و آهی کشیدم ، آقا ولی زاده ادامه داد ولی خیلی دلم می خواد بدونم بقیه کیا هستند ، زنده اند یا شهید شدند ، کجا هستند و چیکار میکنن ؟ بی بی ُ و خواهر افشانه ُ و بچه ها داشتن با دقت عجیبی به حرف های ما گوش می کردند ، اَشک از گوشه چشمم سرازیر شد ، برادر ولی زاده پرسید ، آقای عبدی اتفاقی اُفتاده ، آروم گفتم آره یه اتفاق عجیب و زیبا ، که می تونه فقط از عنایات خدا و آقا امام زمان(عج) باشه ، من کجا ُ و مسجد جامع کجا ؟ من کجا ُ و بریانک کجا ؟من کجا ُ وخونه لوطی صالح کجا ؟ اینا همه اش ،یه معجزه اس ، آقای ولی زاده که هنوزم محوعکس ُ وتابلوی رو دیوار بود گفت :نمی دونم چرااحساس می کنم این آقا رو ۰۰۰
ادامه دارد ؛ حسن عبدی