فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شب های من
آیه ای نازل شد از سمت بلوغ آسمان
روشنی پاشید بر آیینه ی سیمای من
میلاد با سعادت پنجمین امام شیعیان گرامی و فرخنده باد
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
یخ در بهشت۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت هفتاد و هفتم
۰۰۰گفتم آقانمی تونم،اجازه بده من شبونه راهی بشم،قول میدم تاصبح برگردم،قول میدم، طاقت ندارم،آقاقلعه قوندیه آهی کشید ُو خودکارش رودرآوردودو تاعددروی کاغذنوشت ُ وداددست محمد ُوگفت :محمدجان برو رواین کانال،محمدباتعجب کاغذروگرفت وگفت:آقااین چیه،آقاقلعه قوندگفت یه خط رَمزی پوششی واسه روز مبادا،گفتم آقایعنی خط سومی هم وجودداشته ،گفت :بله درصورت لزوم شایدهم بیشتر،خوشحال شدم که اطلاعات ُوعملیات ما انقدردقیق وحرفه ایی عمل میکنه محمدبیسیم رو بردروکانال جدیدوگفت(حسن حسن،کریم)؟ کریم جان بگوشی؟یه هو خوده حاج آقاکریمی ازپشت بیسیم گفت:آره حسن جان بگودارمت ، محمدپرسید حاجی،ازکفترای ماچه خبر،دومی نشسته روپشت بوم شمایاهنوز تُوآسمونه ،حاج کریمی جواب دادکفتراولی بهوش اومده حالش خوبه میگه موقع اومدن تُوشب اشتباهی راه رو گم کردن رفتن تُو جالیز خار خارک ها ، پَر کفتر دومی گِیر کرده تُو خارا ، مثل اینکه لاشخورا کفترمون رو دوره کردن ، حدس می زنیم زنده باشه ولی کفتر اولیه صدای انفجار مین والمری رو شنیده ُ و از دور نورش رو دیده ، لاشخورا با تیر زدنش ولی سالمه ، دو دستی زدم تُو سرم وای خدا بیچاره شدم ، چه خاکی به سرم بریزم شروع کردم به گریه ، دیدم جمشید و علی شاهرخی هم اومدن تُو سنگر هممون گریه می کردیم ، جمشید گفت : خدا ؟ اَکه احمد اسیر شده باشه چی ، اَگه شهید شده باشه چی تُو تاریکی رفتن تُو میدون مین ، منظور حاج آقا کریمی از خارخارک ، سیم خاردارای میدون مین بود ، احتمالا" احمد بین سیم خاردارها گیر کرده ولی صدای انفجار چی ؟ ممکنه پاش رفته باشه رو مین اَگه نرفته پس چی باعث انفجار مین والمری شده ، باید برم از نزدیک ببینم ، ولی چطوری ، ولی اول باید خودم با مهدی بخشی صحبت کنم ، گفتم حاج آقا قلعه قوند ، اگر اجازه بدید فردا صبح من خودم برم مَقر و با مهدی بخشی صحبت کنم ، و جایی که احمد افتاده رو پیدا کنم ، آقا قلعه قوند به سختی قبول کرد ولی از من قول گرفت که قبل از اذان ظهر برگردم ، چه نتیجه بگیرم چه نتیجه نگیرم ، می گفت نباید موقعیت قبضه ها به خطر بیفته والبته حق هم داشت نباید سرنوشت یه عملیات و جون صدها نفر به خاطر یک یا چند نفر به خطر بیفته و این از اصول یه مبارزه و جنگه و تُو جنگ اُحد وقتی شایعه کردن پیامبر(ص) از دنیا رفته یکی فریاد زد اَگه پیامبر رفته خدای پیامبر هنوز زنده است ، آخره وقت حاج آقا قلعه قوند از حاج آقا کریمی فرمانده واحد خمپاره کسب تکلیف کرد و موضوع رو به صورت رمز توضیح داد حاج آقا کریمی گفت صبح اول وقت یه نفر بلده می فرسته مَقر ، تا من رو همراهی کنه ، اول صبح نماز رو که خوندیم بلده اومد ، یه بسیجی عرب ایرانی اهل خرمشهر و از کوله برهای قدیمی شلمچه که با بو کردن باد و هوا جهت رو تشخیص میداد قبل از اومدن به خواست حاج آقا کریمی با مهدی بخشی صحبت کرده بود ولی چون هوا تاریک بوده مهدی نتونسته بود توضیح زیادی از میدون مین بده ، اسم بلده ابوتراب بود ، از ابوتراب پرسیدم از روی صحبت های مهدی بخشی تونسته مکان رو تشخیص بده ؟ ابوتراب گفت : مهدی بخاطر تاریکی هوا و زخمی بودن نتونسته توضیح زیادی بده ، ولی می گفت اون جا بر عکس اینجا چاله چوله های زیادی داشته زمین شلمچه چاله چوله طبیعی زیادی نداره ، پس باید اونجا جایی باشه که قبلا" مورد حمله سنگین توپخونه و کاتیوشاهای عراقی قرار گرفته و این چاله چوله ها محل اصابت گوله های زیادی که بعثی ها زدن و از روی این علامت من یه حدس هایی زدم ، چون ما یه نقطه تو شلمچه داریم که اوایل جنگ پاسگاه موقت ژاندارمری بوده و بعثی ها واسه تصرف اون اونجا رو گوله بارون کردن جوری که با خاک یکسان شد و تعدادی از مرزبان های ما رو اونجا شهید کردن و شهید و زخمی ، همه رو زنده به گور کردند من اسم اونجا رو گذاشتم (یخ در بهشت) ، گفتم چه اسم قشنگی ، چرا این اسم رو گذاشتی ؟ گفت آخه از قدیم بیشتر وقت ها یه ابر کوچیک تُو آسمون ، رو اونجا سایه مینداخت ، تُو گرمای تابستون که تُو آسمون ابری نبود اونجا خنک بود ، از قدیم یه چاه آب همه اونجا زده بودن و ژاندارمری اواخر زمان حکومت شاه اونجا پاسگاه زده بود ولی موقت بود تا این که بعثی ها اون رو تصرف کردن بعدش ما اونجا رو بعد آزاد سازی خرمشهر پس گرفتیم چند بار دست به دست شد آلان همه مونده بین ما و عراقیا چند وقت پیش بچه ها می گفتن عراقیا اونجا تله انفجاری کار گذاشتند ولی من نمی دونستم که اون منطقه مین گذری شده و حتی ' سیم خاردار هم کشیدن پس حتما" اونورا خبرهایی هست که عراقیا یه چنین استحکاماتی ایجاد کردند ، گفتم میشه منو ببری اونجا ،گفت من یه پیشنهاد دیگه ایی دارم ،بزار دفعه اول من تنهایی برم ببینم شرایط چجوریه ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
👤دوستان عزیز امشب صحنه هایی را در آمریکا و اروپا خواهیم دید که دشمنان ما برای آنکه آنها در ایران را ایجاد کنند تقریبا از تمام منابع خود،جاسوس ها،نفوذی ها،بنگاه های خبرپراکنی خود استفاده کردند اما به لطف خدا امروز در اروپا و آمریکا این صحنه ها رو میبنیم
اعتراضات جوانان آمریکایی و اروپایی
ومکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🚨 آخرین خبر از وضعیت کسالت سرباز #جهاد_تبیین ، حجت الاسلام راجی:
🔹 ظاهراً عفونت شدید گوش و حلق هست که ناشی از کرونایی بوده که سابقا مبتلا شدند، ان شاء الله چیز خاصی نیست. فقط درد و کسالت شدید دارند که مشغول درمان هستند!
✅ برای شفاء و عافیت کامل مجاهد کم نظیر عرصه جهاد تبیین یک حمد شفاء به همراه یک صلوات قرائت فرمایید.
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدان را به نوری ناب شوئیم
درون چشمه مهتاب شوئیم
شهیدان همچون آب چشمه پاکند
شگفتا آب را با آب شوئیم
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
ماه رجب بود در رحمت خدا خیلی باز بود 😭
فقط خنده آخرش را بشنوید 😍
#مصطفی_صدرزاده
#همسر_شهید
#ماه_رجب
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+این حسن ختام ویژه خدمت شما رفقای هیئتی...
• آخرین غبارروبۍحرم امام هادی(علیه السلام)
توسط شہید حاج قاسم سلیمانۍ
در سامرا...
#ماه_رجب🌙
#التماس_دعا 🌱
#شهادت_امام_هادی
#هادی_دلم_میشوید_آقا_جان
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
قصد داشتیم از خدمتشان رفع زحمت کنیم اصرار کردند بمانید چای بخورید
به احترامشان نشستیم .
مادرطلبه شهید مدافع حرم از لشکر زینبیون وجاهت علی خان زبان گشود : پسرم را سه سال بود ندیده بودم که خبر شهادتش را دادند شب سوم بعد دفنش خیلی گریه کردم و از فراق و شهادتش شکوه کردم.
خوابیدم و در خواب دیدم جمعیت زیادی در گروه های بزرگ در حرکتند . جلوی هردسته اسب سواری حرکت میکند.
یکی از اسب سواران به سمت من آمد پرچم سبز بلندی را درزمین فرو کرد و پیاده شد .
پسرم بود گفت مادرجان چرا انقدر بی تابی می کنی ؟ گفتم عزیزم بعد سه سال دوری به جای روی ماهت بدن خونینت را برایم آوردند. خندید و گفت ناراحت نباش مادرجان ببین من فرمانده آن دسته بزرگم . گفتم احتمالا تو فرمانده فرمانده هاهستی چون فقط تو بیرق به این بزرگی داری!!! پسر شهیدم گفت نه مادرجان این بیرق فرمانده کل ماست اما چون دست ندارد من برایش حمل میکنم.
در این لحظه آن اتاق محقر و ساده به لطف احترام به والدین شهید ؛ با یک روضه ی کوتاه اما جانسوز حرم قمرمنیر بنی هاشم شد . (نقل به مضمون به روایت آقای بهروز بیات)
این لحظه را با. چه چیزی میشود عوض کرد.
✅از سبزه میدان تا ادامه آشوب ها
یکم. اثر سبزه میدان مجازی بر قیمت دلار، همه آن چیزی است که در جنگ رسانه ای جدید رقم خورده است.
دوم. نهایت سادگی است خیال کنیم اغتشاشات تمام شده است. آشوب صرفا کف خیابان نبود که بخواهد جمع شود. اغتشاش در ذهن ها رقم می خورد و همچنان ادامه دارد. به همین نمونه تروریست خواندن سپاه توجه کنیم. صرفا یک تنفس مصنوعی برای استمرار آشوب های ذهنی. آنهم قطعنامه ای که بدون الزام اجرایی صرفا در سطح پارلمان اروپاست و راه بسیار تا تصویب نهایی دارد. بعد از تصویب نیز هیچ است اما بدون آن نیز از پوچ بساط ساختند.
دشمن ذهن جامعه را هدف گرفته است. آتش کف خیابان نیز از ذهن ها زبانه می کشد. چنانچه جنگ ذهنی را مدیریت نکنیم، اقدامات امنیتی و انتظامی منفعلانه پس سراب دویدن است.
سوم. نمونه آشکار این جنگ جدید در قیمت دلار و سبزه میدان های مجازی در این روزهاست.
قیمت دلار چطور تعیین می شود؟ عرضه و تقاضای ارز. ما دو بازار تعیین کننده قیمت ارز داریم. بازار اصلی که ارز نیمایی است و بازار آزاد که به گفته وزیر اقتصاد کمتر از یک درصد معاملات است. قیمت در بازار آزاد با هیجانات سیاسی دچار تلاطم می شود. اما رفتار دولت ها در کوتاه مدت چیست؟ عرضه ارز و تعادل مجدد بازار.
عرضه ارز در چه شرایطی است؟ هم صادرات غیرنفتی رشد داشته و هم فروش نفت روزانه رکورد فروش 1.4 میلیون بشکه را زده است. پس مشکلی از جانب عرضه ارز نیست.
اما چرا قیمت تعدیل نمی شود؟ چون اساسا بازاری که تعیین کننده قیمت است از عرضه و تقاضای واقعی اثر نمی گیرد.
با این توضیح یک درصد بازار ارز کل اقتصاد را درگیر کرده است؛ آنهم نه بازار آزاد در میدان فردوسی و سبزه میدان، بلکه بازار دلالی و سوداگری ارز در فضای مجازی که از بیخ قیمت سازی است. پلیس امنیت در یک دوره کوتاه ۸۸ نفر را در این نابازار دستگیر کرده است.
چهارم. یک قیمت گذاری غیرواقعی و تصنعی در فضای وهمی، کل اقتصاد در فضای واقعی را درگیر کرده است. آشوب و اغتشاش کف خیابان نیز همین بود و همین هست. چهارنفر یک گوشه آتش درست کردند و شعار دادند و تصویرش را با قواعد جنگ شناختی توزیع کردند، تا عده ای سطل آشغال آتش زدن در پس کوچه های پائین محله را انقلاب ایران بنامند.
پنجم. اغتشاشات ادامه دارد؛ خط سیر آتش افکنی ها را ببینیم. اگر ذهن ها گرفتار وهم شوند، دیگر مهم نیست در واقعیت چه می گذرد. انشالله روشن است.
جنگ جدید را بشناسیم و از جهاد تبیین تا اصلاح حکمرانی مجازی بر آن تدبیر کنیم.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
16.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احساس پاک پیرمرد اردکانی نسبت به امام امت در قالب شعری که خودش سروده است.
کجا میتوان این مقدار قرابت بین مردم و بالاترین مقام کشوری را پیدا کرد؟
جز این که رهبری فقط یک مقام حکومت نیست بلکه ولی فقیه نایب امام زمان روحی فداه است و همین نکته مهم موجب عشق و علاقه قلبی آحاد ملت با این بزرگوار است.
#جانم_فدای_رهبر
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🌺 ماملت امام حسینیم 🌺
نفوذ *دشمن* در *فضای* *مجازی* *جدی* *جدی* *است* ⛔⛔
◼️ *حجت الاسلام علیرضا پناهیان.* :
*میترسم کسانی که درجهاد تبیین مشارکت نمیکنند جزوخاذلین قرار بگیرند**
*🔴 خاذلین* *حسین* (ع)کسانی بودندکه *سیاسی*نبودندیاسیاست *سازش* راترجیح میدادند!*بدون* *خاذلین* ،*قاتلین* قدرت محاصره حسین(ع) رانداشتند!
✍️***دین باحکومت ودولت باقی نمیماند؛ اگرچه دولت رسولخدا(ص) وحکومت عدل علی(ع) باشد
دین بازبان همۀ مؤمنین باقی میماند،وقتی حرف دین برزبان همه جاری شد،دین باقی میماند.
چرا بااینهمه طرفدارانقلاب،حزباللهیها فکر میکنندوضع داردخرابترمیشود!؟
*چون انقلابیهاساکتند لذاکمتر بهنظرمیرسند!
بااینهمه آدم خوب وفهمیدۀ جامعۀ ما،فضای مجازی بایدمحلّ تهدیددشمن باشد نه ما
◼️طبق آیۀ قرآن، وقتی *ولیّ امر جامعه،* یک *«امر جامع»* رامطرح کرد،بایدبرنامۀ زندگی مابر اساس آن تغییرکند.
*باپاسخ دادن به یک شبهه میتوانی نامت را جزومجاهدین ثبت کنی؛مثل عمّار!
خیلی ازآدمهای خوب ومعتقدنمیدانندکه «امر جامع» چیست؛بااینکه درقرآن تصریح شده:
*«...وَ إِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ»*
وقتی پیامبر(ص)،یک مسألۀ مهمِ دارای اولویّت درجامعه رااعلام میکند*کسی نبایدازنزد پیامبر (ص) برودمگراینکه اجازه بگیرد؛* این آداب اطاعت ازولیّ خدا رانشان میدهد.
تقاضااین است که این آیه قرآن رادرمساجدمان ومنارلمان نصب کنیم تاهمه باآن آشنا بشوند. وقتی*ولیّفقیه یک امرجامعی رامطرح میکند، انسان مؤمن،امرجامع را رها نمیکند*که دنبال کارِخودش برودبلکه*برنامۀ زندگیاش رابر اساس آن، تغییرمیدهد.
الآن ولیِّ امرجامعۀ مسلمین، یک امرجامع بهنام «جهاد تبیین»رامطرح کرده وفرموده اند:
جهاد تبیین،واجبِ فوریِ عینی است،این باید درزندگی وبرنامههای ماتفاوت ایجادکند، متأسفانه خیلیهابرنامۀ زندگیشان را تغییر ندادهاندتابه جهاد تبیین برسند!کسی که بعد از امرِجامع «جهاد تبیین»، برنامۀ زندگی و کار و تحصیلش هیچ تغییری نکرده،آیا میتواند به مردم، دین یاد بدهد!
*ما چهکار میتوانیم انجام بدهیم؟*
مثلاً یک گوشیِ موبایل دستمان هست،لااقل میتوانیم چهارتا یام بگذاریم،تاییدکنیم ،چند تاپیام راارسال کنیم، یامیتوانیم برای چهارتا صفحه یا کانال،دنبال کننده بشویم،بالأخره بایدیک حرکتی انجام بدهیم!
⬅️قرآن میفرماید:*اگر ایمانت خیری نرسانده باشد،روزقیامت این ایمان بهدردت نمی خورد!
*«لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً»*
امامباقر(ع) فرمود:منظورازاین خیر،نصرت امام است؛* یعنی ایمانش بایدبه ما اهلبیت (یابه خطّ اهلبیت)کمک کرده باشد،*کمک بازبان هم مثل کمک باشمشیراست*
بااینکه هرسال طرفداران انقلاب ازنظر کمّی و کیفی بهتروبیشتر ازسال قبل میشوند،امااکثر حزباللهیهافکرمیکنند که هر روزداردوضع خراب ترمیشود،چرا؟چون همه ساکتند!در تظاهرات وراهپیمایی ها که جمع میشوند، میگویند:«عجب جمعیّتی؛اینهمه محجّبه، اینهمه انقلابی!»
چراتعجّب میکنند؟چون*وقتهای دیگر،همه خاموشند،* لذامعلوم نیست که تعدادشان زیاد است.
پیامبر(ص)به عمّاریاسرکه درمقابل شبههافکنی یهودیان مدینه ایستادو جوابشان راداد، میفرماید:
فَأَنْتَ مِنَ الْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الْفَاضِلِينَ
شماهم میتوانیدهمینطوری، نام خود راجزو مجاهدین درراه خداثبت کنید.
دین باکلاسِ اصول عقائد وباتبلیغ توسّط علما و اهل حوزه باقی نمیماند،دین بادولت و حکومت هم باقی نمیماند؛اگرچه دولت رسولخدا(ص) وحکومت عدل علی(ع)باشد!دین بازبان همۀ مؤمنین باقی میماند،وقتی حرف دین برزبان همه جاری شد،باقی خواهد ماند.*
آدم حزباللهی،منتظرنشسته ومیگوید:اگر اوضاع اقتصادی خوب بشود،إنشاءالله همه انقلابی میشوند❗حکومت علی(ع)که مشکل اقتصادی نداشت،پس چراآنگونه شد!حضرت میفرماید : *چون شمادرمقابل باطل،ساکت ماندیدونگفتید«این غلط است»لذاامثال معاویه برشمامسلّط میشوند.*
بااینهمه آدمِ خوب وفهمیدهای که درجامعۀ ما هست وبااین فضای مجازی که دراختیار همه است*نهتنهافضای مجازی نبایدمحلّ تهدید جامعۀ ماباشدبلکه بایدمحلّ تهدیددشمن ومحلّ فرصت ماباشد؛* البته اگراین ساکتین ازخواب بیداربشوند!
خدا برخی ازساکتین البته نه همۀ آنهارادرقرآن لعنت میکندچرا؟
چون یک جایی بایدیک حرفی رابزند،امانمیزند
میترسیم کسانی که درجهادتبیین مشارکت نکردندوبر این امرجامع مقیم نشدند،خدای ناکرده جزوخاذلین قراربگیرند،شایدتقصیر کسانی باشدکه دین رابدمعرّفی کردهاند؛طوری معرّفی کردهاند*جوان مؤمن،نمازمیخواند امّا دین راتبلیغ نمیکند.
💐🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
مهرداد نَفرِه۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت هفتاد و هشتم
بزاردفعه اول من تنهایی برم ببینم شرایط چه جوریه بعدش اَگه شرایط محیابودتو رو ببرم ، گفتم نه نمی تونم،طاقت بیارم بایدخودم از نزدیک ببینم،زیر چشمی یه نگاهی به حاج آقا قلعه قوندانداختم دیدم بانگاش داره میگه: حسن نه این کاررو نکن،یه نگاهی به محمد انداختم دیدم سرش رو به علامت نه،بالا پائین میکنه،یه نگاه به جمشیدانداختم دیدم چشم هاش قرمزشده وداره گریه میکنه،یه نگاه به علی شاهرخی انداختم دیدم چهره نگرانی داره،یادحرف جنگ اُحدافتادم مهم پیروزی اسلام وبه هدف رسیدن دین خداست،گفتم : ابوتراب قبوله توتنهابرو،ولی قول بده قبل از اذان ظهرواسم خبر بیاری،گفت قول میدم،یه نگاه به بقیه انداختم دیدم همه خوشحال شدند ، اونا خوشحال بودن ولی درون من آتیش بود فکر اینکه ممکنه احمد شهید شده باشه دیوونم می کرد ممکن بود زنده باشه و میون سیم خاردارها گِیر افتاده باشه ، یا حتی ' ممکن بود بعثی ها او رو تبدیل به یه تله انفجاری کرده باشن ، باید تا ظهر منتظر می موندم تا نتیجه کار ابوتراب مشخص بشه ، وقت اَذان ظهر چشمم به پیچ کانال ماهی بود یه کانال باریک که خودمون اون رو پوشنده بودیم ، یه مسیر باریک که یک نفر بتونه ازش رد بشه جلو و روش رو هم با نی و بوته های خشک پوشنده بودیم و همیشه به نوبت یکی مون مراقب دهنه باریک کانال بودیم ظُل زده بودم به دهنه ، یه هو دیدم دهنه تکون خورد اولش خوشحال شدم ، داد زدم جمشید بیا ابوتراب اومد ولی بعدش همه چی ساکت شد و دیگه خبری نشد ، جمشید به من که رسید با خوشحالی گفت : خیر ان شاء الله ، با علامت انگشت جلوی دهنم ، بهش فهموندم که هیس ، ساکت بشه و بره عقب ، اسلحه کلاشم رو برداشتم آروم مسلحش کردم و سینه خیز رفتم جلو به خودم گفتم ممکنه ماری،حیوونی،چیزی باشه،بعدگفتم ممکنه نیروهای گشتی دشمن باشه بهتره جلوترنرم ُوهم اینجا منتظربشم، جمشید،حاج آقا قلعه قوند،بچه ها روخبرکرده بودهمشون اسلحه به دست ازدور من رونگاه می کردند،با دست اشاره کردم سنگربگیرن و سکوت کنن،خوب که گوش دادم دیدم صدای ناله یه نفرداره می یادانگار یکی داره دردمی کشه،چاقو سنگریمو درآوردم ُبه دهنه کانال نزدیک شدم بانوک چاقو بوته هاو نی ها روکنار زدم دیدم نوک کفش پوتین آرتشی مشخصه، خوب که نگاه کردم رنگ پوتین یه رنگ خاصی بوداصلا" شبیه کفش وپوتین های نیروهای خودی نبوداین من روبه شک انداخت،صدای ناله بعض وقت هازیاد می شدوبعضی وقت ها قطع می شد.یه کمی ازبوته ها ونی ها رو ازسر راه برداشتم،پای یه نفرمشخص شدشلوارپلنگی که تابالای زانوپاره شده بودوزیر زانوکبود بود ُ و یه کمی وَرم داشت صدا قطع شده بود ُ و انگار طرف از شدت درد بیهوش شده بود یا شاید هم مرده بود ، به خودم گفتم اَگه کسی همراهش بود باید کمکش می کرد پس حتما" تنهاست ، بوته ها و نی ها رو کاملا" کنار زدم دیدم یه مرد حدودا" چهل ساله با سبیل پهن و پر پشت ُ و صورت تراشیده افتاده ، کنارش هم یه اسلحه سیمونف و قناسه رو زمینه توی دست راستش یه بیسیم مثل تلفنه که من تا حالا ندیده بودم و بیسیم روشن بود و خش خش می کرد ، اون ور تر نعش یه مار بزرگ مرده افتاده بود ، فهمیدم که باید ماره نیشش زده باشه ، به زخمش نگاه کردم تازه بود هنوز اطراف زخم کاملا" وَرم نکرده بود از دور اشاره کردم با انگشتم علامت دو رو نشون دادم و گفتم دو نفر بیاید جلو ، محمد و علی اومدن ، محمد تا نگاه کرد گفت انگار این فرد رو من می شناسم ، تُو آخرین کلاسی که واسه دیدبان ها گذاشته بودن عکسش رو به ما نشون دادن ، یه کمی فکر کرد ُ و بعد گفت : آره ، اهان ، خودشه ، اسمش مهرداده ، مهرداد نَفره ، جزء گروه منافقینه ، و از سرکرده های اون ها ، ولی این که تُو حاج عمران بود ، اینجا چیکار میکنه ، یه هو مهرداد به هوش اومد آهی کشید و یه زجه زد ُ و دوباره از هوش رفت ، رفتم جلو چاقوی تُو دستش رو برداشتم یه چاقوی عجیب و چند کاره ، از آموزش ها و چیزایی که قبلا " راجب مار و نیش مار تُو فیلما دیده بودم با نوک چاقوش یه بُریدگی ضربدری رو زخم ایجاد کردم ، خون سیاهی زد بیرون ، دور وَرم رو فشار دادم ، مهرداد به هوش می اومد و باز از هوش می رفت ، علی گفت : حسن اَکه زهر وارد خونش شده باشه دیگه فایده نداره و آلان خون به قلب رسیده و ما نمی تونیم کمکی بهش بکنیم ، بهتر اذیتش نکنی ، محمد سریع گفت : علی جان اَگه سَم تمام بدنش رو گرفته بود آلان کاملا" فلج شده بود و نمی تونست دستش رو تکون بده تازه ماری و که من می بینم زیاد بزرگ نیست ، و سم زیادی نباید داشته باشه و مشخصه بعد نیش زدن مهرداد باهاش درگیر شده و اون رو کُشته ، گفتم علی جان محمد راست میگه تازه نَبضش ضعیف می زنه و مشخصه که هنوز زنده اس ، زخم رو بیشتر فشار ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی