eitaa logo
جنت‌‌الحسین«ع»:)
1.3هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
هیئت مجازی جنت الحسین ع جنت الحسین ع=بهشت حسین ع🤍 نوع فعالیت: مذهبی، سیاسی، فرهنگی متولد شدیم: ۱۴۰۲/۱/۷ کپی: آزاده🌿 فقط جهت تبادلات و همسایگی و آیدی مدیر کانال: @mahva_128 https://daigo.ir/secret/4190850710 ناشناسمون🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🔸 به اعیاد سعید رسیدیم ان شاءالله ♦️این هفته عید سعید قربان ♦️هفته بعد عید سعید غدیر ♦️و هفته بعدش عید سعید جلیلی را جشن بگیریم 😁 عید قربان مبارک باد
به رأی میدهم چون خدعه کلید روحانی را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رای میدهم چون خود و اطرافیانش فاسد نیستند* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون ویرانی‌های دولت تدبیر و فریب را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون تهمت‌های شاخ دار روحانی و تیمش به شهید رئیسی را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون کلاه گشاد برجامِ نافرجام را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون تعطیلی کارخانجات ، کسب و کار را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون معطل کردن مملکت برای قدم زدن با جان کری را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون گره زدن اقتصاد و معیشت به بهانه‌های واهی را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون سلفی حقارت را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون صف‌ توزیع_مرغ را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون قطعی‌های مکرّر برق را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون زنده به گور کردن جوجه مرغ‌ها را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون دفن عامدانه سیب زمینی مازاد را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون توهینِ بعضی که گفت ۲۰۶ با لندکروز فرقی ندارد را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون غارت و چپاول ثروت مردم توسط دولت روحانی در قضیه بورس را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون توهین ظریف به شهید سلیمانی را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون استعفای دروغین ظریف در شبِ دیدار رهبری با بشار اسد را فراموش نکرده‌ام* 👈🏻به جلیلی رأی میدهم چون تا دنیا دنیاست جنایات حسام الدین آشنا در حق مردم عزیزم را فراموش نخواهم نکرد* 👈🏻عملکرد و جانفشانی‌های سه ساله دولت شهید رئیسی به ملتِ صبور ایران آموخت که دیگه نباید به جماعتِ غرب‌گرا و کاسه‌ليس اعتماد کرد.
امشب مناظره رو از دست ندید! 🖐
پایان راند اول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نظرم پزشکیان به یه حامد شاکرنژاد ِ همراه احتیاج داره .😂
اسم سیدامیرحسین قاضی‌زاده‌ی هاشمی از برنامه‌های پزشکیان بیشتره 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاصه مناظره امشب: یه عده هستن اصلا به مردم مومن خودی اعتماد و ایمان ندارن و در عوض مدام چکمه های آمریکایی ها رو واکس میزنن😐 بعد همش آیه روایت هم می خونن که شناسایی نشن مثلا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیجان‌عیجان‌خَمَر‌عارههههه😔🤌🏻 راس‌میگن‌اقای‌پزشکیان‌مشکلات‌خمرمردمُ‌ خم‌کردهههه🗿
آقای قاضی زاده شیر مادر و نان پدر حلالت
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۴۳ 🍀 به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت59 سجاد:بهار منو ببخش که اذیتت کردم -تو هیچ وقت اذیتم نکردی،تو بهترین هدیه خدا بودی واسه من سجاد: تو هم همینطور ،خیلی مواظب خودت باش -چشم، راستی صبر کن با مادر جونم یه کم حرف بزن از صبح حالش خوب نبود سجاد: باشه - از طرف من خدا حافظ،خیلی دوستت دارم سجاد:ما بیشتر بانو - مادر جون ؟ مادر جون: جانم بهار -بیا با سجاد حرف بزن مادر جون: الهی قربونش برم گوشی رو دادم به مادر جون و خودم رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم - خدا رو شکر که امشب هم صدای سجاد و شنیدم صدای زنگ گوشیمو شنیدم ،رفتم سمت کیفم گوشیمو درآوردم ،زهرا بود - سلام زهراجون خوبی؟ زهرا: سلام بی معرفت ،تو خوبی؟ - مرسی قربونت برم، جواد خوبه ،مامان و بابا خوبن؟ زهرا: دختر ،تو خونه زندگی نداری،؟ نمیگی یه پدر و مادری چشم به راهت هستن - ببخشید زهرا جون، اینقدر این مدت ذهنم درگیره ،که یادم رفت زهرا: میدونی امشب سر سفره بابا بغض کرده بود ،خیلی دلمون تنگ شده برات - الهی بمیرم ،چشم فردا حتمن میام خونه زهرا: آفرین دختر خوب،از آقا سجاد چه خبر ،تماس میگیره؟ - اره ،چند دقیقه پیش باهاش صحبت کردم ،خدا رو شکر حالش خوبه زهرا: خوب ،خدا رو شکر ،پس فردا منتظر هستیم - باشه عزیزم زهرا: با مادر شوهر ،پدر شوهرت سلام برسون - چشم ،تو هم سلام برسون زهرا: خدا حافظ - خدا حافظ
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 خریدار عشق💗 قسمت 60 بعد از قطع شدن تماس در اتاق باز شد فاطمه: اعتصاب کردی خانووم - اعتصاب چی ؟ فاطمه:اعتصاب دیدن یار... - اگه واقعن با اعتصاب کردن ،یارمو میبینم ،تا عمر دارم اعتصاب میکنم... فاطمه: خوبه حالا،هندی شدی واسه ما ،پاشو بیا افطار کن تا پس نیافتادی - باشه الان میام بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم و وضو گرفتم، شرع کردم به نماز و دعا خوندن تا سحر بیدار بودم وبعد از خوردن سحری و خوندن نماز صبح خوابیدم نزدیکاهای ظهر بیدار شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم رفتم از اتاق بیرون مادرجون روی تخت نزدیک حوض نشسته بود و داشت قرآن میخوند - سلام مادر جون: سلام به روی ماهت ،کجا میری؟ - خونه،خیلی وقته مامان و بابا رو ندیدم مادر جون: کاره خوبی میکنی ،حتمن خیلی دلشون برات تنگ شده - اره مادر جون: برو به سلامت ،امشب برمیگردی؟ - نه ،فردا شب برمیگردم ،از سمت جمکران میام خونه مادر جون: باشه ،مواظب خودت باش - چشم،فعلن با اجازه مادر جون : در امان خدا یه ماشین گرفتم رفتم سمت خونه ،زنگ آیفون و زدم ،در باز شد،وارد حیاط شدم چقدر دلم تنگ شده بود واسه خونه یه دفعه درخونه باز شد مامان اومد بیرون چشماش گریان بود،با دیدن اومد سمتمو بغلم کرد مامان: نمیگی یه پدر و مادر چشم به راهتن؟ نمیگی نبودنت دیونمون کرده؟ نمیگی وقتی نمیای خونه بابات تا صبح به خاطر تنهایی تو نمیخوابه ،چقدر بیرحم شدی بهار ،که مارو فراموش کردی... -ببخش مامان خوشگلم،نبود سجاد عقلمو از کار انداخته بود ،فقط فکر و ذهنم سجاد بود ،شما به بزرگیتون منو ببخشین (مامان شروع کرد به بوسیدن دست و صورتم ) مامان: الهی قربونت برم ،خوش اومدی، بیا بریم داخل وارد خونه شدم رفتم سمت اتاقم ،در اتاقمو باز کردم ،همه چی مرتب بود انگار یه چیز کم بود، بوی سجاد ،اینجا نشونه ای از سجاد پیدا نمیکردم ، یاد حرف دیشبش افتادم ،قرار بود امروز بره عملیات پناه بردم به سجاده و نماز و قرآن خوندن بعد ازخوندن نماز ،رفتم پایین بوی آبگوشت ،کل خونه پیچیده بود،رفتم داخل آشپز خونه روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -مامان جان ،یه چاقو بده من سالاد درست کنم مامان: باشه،مواظب باش دستتو چاقو نزنی -باشه شروع کردم سالاد درست کردن مامان: بهار مادر ،سجاد تماس گرفته؟ - اره ،هر یه روز در میون زنگ میزنه مامان: خدا رو شکر ، یه سفره ،ابوالفضل نذر کردم ،انشاءالله به سلامت برگرده ،برگزار کنم - انشاءالله...
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت61 نزدیکای اذان بود که با کمک مامان سفره افطار و پهن کردیم صدای زنگ آیفون اومد ،نگاه کردم زهرا و جواد هستن،در و باز کردم ،رفتم پشت در قایم شدم وقتی در باز شد ،پریدم جلوی زهرذ و جواد .... زهرا: واییی خدااا نکشتت،داشتم پس میافتادم زهرا بغلم کرد: خوبی عزیزم ،چقدر دلم برات تنگ شده بود جواد: زهرا جان ،برو کنار یه درس حسابی به این دختر بدم که ما رو فراموش کرد -عع دلت میاد داداشی مریم: شوخی میکنه بابا، تا صبح مثل بچه کوچیکا ،نق میزنه و گریه میکنه واست... پریدم تو بغل جواد: الهی قربون اون دلت برم من جوادم گوشمو یه کم پیچوند - آی آی آی ،چیکار میکنی جواد: دفعه آخرت باشه هااا - چشم جواد پیشونیمو بوسید : چشمت بی بلا یه دفعه صدای اذان و شنیدیم جواد: بریم که خیلی گشنمه بعد خوردن افطاربا کمک مریم سفرع رو جمع کردیم‌و ظرفا رو شستیم خیلی خسته بودم شب بخیر گفتم رفتم توی اتاقم چشمم به اتاقم افتاد دوباره غم سراغم اومد پرده اتاقمو کنار زدم هلال ماه پیدا بود روی تخت دراز کشیدمو به ما نگاه میکردم یعنی ماه من الان کجاست ؟ گوشیمو برداشتمو شروع کردم به نوشتن نامه برای سجاد ،میدونستم سیمکارت توی گوشیش نیست که پیاممو بخونه ،ولی همینم آرومم میکردم که از دلنوشته هامو بگم عزیز دلم سلام، چقدر دلم برایت تنگ شده ، نمیدانم کجایی، نمیدانم در چه وضعی ،،ولی میدانم که حضرت زینب میزبان خوبیست میزبان هیچ وقت برای مهمانش کم نمیزاره دلشوره عجیبی به جانم افتاده ،نمیدانم این دلشوره از دلتنگیه یا ترس ،ترس از دست دادن تو سجادم ،منو ببخش،ببخش که خیلی اذیتت کردم ،، من عاشق بودم و راه عاشقی رو بلد نبودم ،، صدای در اتاق اومد ،اشکامو پاک کردمو روی تخت نشستم -بله با باز شدن در ،اشکام جاری شدن بابا: سلام بهار جان ،میدونستم که بیداری ! - سلام بابا جون بابا نزدیک شدو کنارم روی تخت نشست چند ثانیه ای به چشم هایی که پر از حرف بود نگاه میکردیم بلاخره شکستمو خودمو توی بغل بابا انداختم - بابا سجادم نیاد چیکارم کنم بابا چقدر عاشق بودن سخته چقدر باید بسوزی تا عاشق بمونی بابا دارم آتیش میگیرم ،حتی تصور بدون سجاد برام عذاب آوره بابا هم موهامو بوسه میزدو آروم گریه میکرد...
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت62 بابا : بهارم ،یه دونه ی بابا، سجاد به خاطر تو رفته ،به خاطر ناموس کشورش رفته ،اگه نمیرفت،اون بیشرفا هم چند وقت دیگه به ایران حمله میکردن ، تازه ،یه ناموس دیگه ای هم در خطر بود ،توی شام همه اهانت کردن به خانم حضرت زینب ،سجاد رفت تا دیگه هیچ شامی نگاه چپ به حضرت زینب نکنه با حرفهای بابا کمی آروم شدم سرمو روی پاهاش گذاشتمو خوابیدم با صدای زهرا بیدار شدم زهرا : بهار جان - جانم زهرا: پاشو وقت سحره - چشم الان میام بلند شدمو رفتم پایین اصلا اشتهای غذا خوردن نداشتم ولی میدونستم مامان باز نگرانم میشه مشغول غذا خوردن بودم که جواد پرسید : بهار دانشگاه میری ؟ - نه مریم : چرا... - صبر میکنم سجاد بیاد با هم دوباره ادامه میدیم باشنیدن این حرف کسی چیزی نگفت و همه مشغول غذا خوردن شدیم بعد از خوردن غذا وضو گرفتم رفتم سمت اتاقم سجاده مو پهن کردمو شروع کردم به خوندن نماز شب از وقتی که سجاد رفته بود ،عادت کرده بودم به خوندن نماز شب ،سجادم عاشق نماز شب بود بعد از خوندن نماز صبح ،خوابم برد با صدای اذان گوشیم بیدار شدم - واااییی چقدر خوابیدم من بعد از خوندن نماز ظهر و عصر لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم، کیفمو برداشتم رفتم پایین مامان با دیدن من جا خورد مامان: میخوای بری بهار؟ - اره مامان جان مامان: چرا میخوای بری ،تا موقعی که سجاد سوریه اس باش - نمیتونم مامان جان، خونه سجاد ، اتاق سجاد ،حالمو کمی بهتر میکنه ،اینجا بمونم دیونه میشم مامان: باشه عزیزم ، مواظب خودت باش، زود زود بیا اینجا ،بابات خیلی غصه نخوره - چشم مامان و بوسیدمو از خونه زدم بیرون نزدیک ساعت ۲ونیم بود که رسیدم جمکران تا غروب جمکران بودمو حرکت کردم سمت خونه سجاد زنگ در و زدم فاطمه درو باز کرد فاطمه: سلام خوبی؟ - سلام وارد خونه شدیم مادر جون تو آشپز خونه بود رفتم باهاش احوالپرسی کردم رفتم تو اتاقم با باز کردن در اتاق نفسم تازه شد ، لباسامو عوض کردم و رفتم تو پذیرایی...
چهار تا پارت🫀 جبرانی هم تا شب میفرستم🦋
یه صلوات برای فرج کم کاری نیست 🌹
حسین نیا به کوفه کوفه وفا ندارد🌱
خودمونیما؛ولی خوش به حال اون دلی که درک کرد،بزرگترین گمشده زندگیش امام زمانشه🪴
وقتی میرم‌گلزار‌شُھدا اڪثر مزارها خاکین‌ومشخصه خیلی وقتہ‌کسی بھشون‌سرنزده امامزارچَندتا‌شھیدمَعروف‌ تادِلت‌بخوادپرازگل‌وشکلات وخرمابرای فاتحه‌هست. - این‌رَسمش‌نیست‌ معرفت‌داشتِہ‌باشیم:)!
اگه از نظر نامحرم های اطرافت یه آدم مغرور به نظر میرسی دمت گرم راه و رسم حیا و غیرت و سنگین بودنو رو خوب پیش بردی...💪🏻
رفیـق: هروقت‌میخواستۍ‌گناهی‌ڪنی به‌این‌فکر‌کن‌که‌شبای‌قدر‌چقدر‌گریه‌کردی وبہ‌خداالتماس‌کردی‌که‌ببخشتت! ببین‌لذت‌گناہ‌به‌شکستن‌قول‌وقرارات‌باخد‌ا می‌ارزه؟🌱🪴
گفت صبح توبه می‌کنم ؛ خوابید و دیگر بیدار نشد .. و َ شاید فردایۍ نباشد '!