eitaa logo
جنت‌‌الحسین«ع»:)
1.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
هیئت مجازی جنت الحسین ع جنت الحسین ع=بهشت حسین ع🤍 نوع فعالیت: مذهبی، سیاسی، فرهنگی متولد شدیم: ۱۴۰۲/۱/۷ کپی: آزاده🌿 فقط جهت تبادلات و همسایگی و آیدی مدیر کانال: @mahva_128 https://daigo.ir/secret/4190850710 ناشناسمون🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
‌•🌼<C᭄﷽C᭄‌>🌼 💛روزتون‌بی‌گناه👀✌🏻 👑صبحمون‌رو‌با‌سلام‌به‌ائمه‌شروع‌ڪنیم🖐🏻 🕔قرار_روزانمون🌻 ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌رسول‌الله ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌امیـر‌المؤمنین ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌الزهـرا ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یاحسـن‌ِبن‌علے ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یاحسـین‌ِبن‌علے ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌الحسین ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌محمدبن‌علے ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌جعـفربن‌‌محمـد ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌موسےبن‌جعـفر ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌موسی‌الرضاالمرتضے ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌محمد‌بن‌علےِ‌الجـواد ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علے‌بن‌محمـدالهادی ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌حسن‌بن‌علیِ‌العسـڪری ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یابقیه‌الله،یاصـاحب‌الزمان ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌زینب‌ڪبری ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌ابوالفضل‌العبـاس ‌♥️⁩⁩⃟🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌المعصومه ''السلام‌علیڪم‌و‌رحمه‌اللهِ‌و‌برڪاته'' ✨ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋 ❀اللهم صل علی مُحَمَّدٍ وال مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❀ ⃟ٖٖٜٖٜ🦋✨ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ
مُحڪمـ بـاش؛ پشتِ‌آࢪزوھات‌خُــدا‌ایستادھ..!🌿🦋
•[🌹🌱]• زمین برای داشتنت حقیر بود آسمانی شدن به تو بیشتر می‌آید...🕊!'(: ✨ࢱ
-غمی‌دارم‌ز‌دلتـنگی‌که‌درعـآلم‌نمی‌گنجـد") ‌ ‹ 🦋#پروفایل #خدا😍
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رجزخوانی حسین طاهری در حضور رهبر انقلاب در دیدار امروز پرچم مالک و عمار نیوفتد هرگز علم از دست علمدار نیوفتد هرگز
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
گناهت را نگذار پا؎ جوانی ات:( به جوانی شان بࢪ می‌خورد.....💔!
به‌‌همدیگه‌کتاب‌هدیه‌بدید‌ بعضی‌وقتا‌‌یک‌‌کتاب‌جوری‌‌حال‌‌آدم‌رو خوب‌میکنه‌که‌گرون‌قیمت‌ترین‌هدیه‌‌ هم‌‌نمیتونه‌‌انقدر‌حال‌رو‌خوب‌کنه(: البته‌این‌فقط‌نظر‌منه‌ممکنه‌مورد‌ قبول‌همه‌نباشه..
#بک_گراند💕 ‌‌⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کاش این کلیپ را زودتر دیده بودم نذر دو دقیقه یعنی👇👇 نذر کنید فقط دو دقیقه این محتوا را برای همه ارسال کنید. نگذاریم رهبرمان تنها بماند😢😢
به به اعضای جدید خیلی خوش آمدید به کانالمون 👌💐 بمونید برامون 🥰
🕌✨› آقای امام رضا ما دلتنگیم دلتنگ دیدن گنبد گردآلوی بوسیدنی طلاییتون، در امتداد خیابون دلتنگ وارد شدن از باب الجواد و اذن دخول خوندن دلتنگ نماز صبح های صحن پیامبر دلتنگ خلوتی زیر زمین و خنکای سنگ فرش ها دلتنگ چایی های ناب چاییخونه حضرتی دلتنگ تکیه دادن به کاشی های سیاه صحن گوهرشاد، اون زاویه‌ی طلایی که دقیقا گنبد روبه‌رومونه دلتنگ حرف زدن های آروم و آروم و گریه های بلند بلند. دلتنگ همه‌ی جزئیات زیارت،حرم و... همه‌اش به کنار الهی قربونت برم امام رضا دلتنگ خودتم عجیب دلتنگم، آقای همیشه مهربون... ‹🕌✨› ↫
‹🕌✨› خود امام‌رضا‌ فرمودند : که‌ ممکن‌ نیست ، ممکن‌ نیست ، ممکن‌ نیست .. کسی‌‌ به‌ من‌ پناه‌ بیاورد و‌ دست‌ِ خالی‌ بیرون‌ برود .!(: 📍| آیت‌الله‌بهجت ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#نظامی_تایم #پروفایل نیروی ویژه پاسدار ولایت موسوم به نوپو فرماندهی انتظامی جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷
✨🌱✨ اون‌ پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف +عه بچه هآ!!! زشته!! بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت : +حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده. من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره... (مگه چجوری بودم؟ طاعون دارم مگه!! دلم خیلی گرفت.) هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده . صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت. با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟ کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره ... یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد . وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش این فضا دیگه آزارم میداد . چرا فرار میکردن ؟ بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین . وقتی دیدم نیومدن مسیری و که رفته بودن دنبال کردم ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم . اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا وقتی واضح شد ایستادم . صدای محمد بود +برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟ مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!! از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟ پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد +چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !! شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !! بزار بریم ببینیم واسه چی اومده بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟ خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟ یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد +پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت! اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره. من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!! الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم نبضم تند میزد محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت +نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش! اینو گفت وبلند بلند خندید. چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجب من حرف میزدن ؟ محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس قرمز شدیی . محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو! محسن فقط خندید دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم محسن پشتش ب من بود. محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد . از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین. جلوتر که رفتم محسنم منو دید . سلام کردم‌. محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد . نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود ک هر وقت دیدمش سرش پایین بود دلم شکسته بودوچشام هوای گریه داشت. صدام و صاف کردم که محکم تر حرفم و بزنم _من واقعا نمیدونم شماها راجع ب دخترای هم شکل من چی فکر میکنین نمیدونم چجوری میتونید با دوتا بر خورد و یه نگاه ب تیپ و قیافه اینجور ماهارو قضاوت کنین شناخت زیادی ازتون نداشتم ولی امشب خیلی خوب شناختم جماعت هم ریختِ شما رو !!! چرا فکر میکنید فقط شما خوبین و همه بد!!چ گناهیی کردم که همچین برخورد زشتی دارید باهام ؟ خودتون خجالت نمیکشید ازاین رفتار؟ مگه دنبالتون کردم که فرار میکنید ؟ مطمئن باشید عاشق ریختتونم نشدم. ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!! دستام از عصبانیت میلرزید!! مات و مبهوت مونده بودن تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو کردم که کنترلش کنم . قدمای بلند ورداشتم سمت محمد تو فاصله خیلی کم باهاش ایستادم انگشت اشاره ام‌و گرفتم سمتش _دیگه هیچ وقت بخاطر اینکه افکار و عقاید بقیه باهاتون فرق داره اینطوری باهاش رفتار نکنین. از همون حضرت زهرایی که فکر میکنی فقط خودت میشناسیش میخوام خودش جوابت و بده! بغضم شکست و دوباره گریم گرفت... نۅیسندگان‌:فاطمہ‌زهࢪا‌دࢪزے‌،غزالہ‌میࢪزا‌پۅࢪ
✨🌱✨ محسن صداش بلند شد : دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت +شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم! از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم‌ گفتم _اینو نگین چی دارین بگین محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد +داداش خوبی؟؟ رفت سمتش نگاش کردم. نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش. دوباره ادامه دادم _آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین . هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ... محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت +اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا. خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم +شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟ برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ... مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خببب جوابی نشنیدم‌؟؟؟ محسن :چیکارشی؟ مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟ محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و + همه کاره؟ جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا‌. محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت +محسننن کافیهه ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن محکم زدم رو صورتمو گفتم _تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم . شدت گریم بیشتر شد . مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد . +بگو چه غلطی کردین؟؟؟ دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟ مگه خودتون ناموس نداریین؟؟ ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه . سرشو کرد سمت مصطفی وگفت +هوی ببین خوشگل پسر!!! دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده اینجا هیئته حرمت داره!! نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت! صدای نفساش خیلی بلند بود. رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم تو چشام نگاه کرد گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام . کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد. بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم . یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد. محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش . +محمد ؟؟ محمد داداش حالت خوبه ؟؟ محمد ببینمت !! چرا اینطوری شدی داداشم؟؟ نگاه کن منو نفس عمیق بکش . زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود. حتی نمیتونست حرف بزنه یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف +میشه لطف کنید برید؟ دلم میخواست جیغ بکشم . محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه. از چشاش ترس میبارید کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و.. بیرون منتظر موندم که محسن داد زد +مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان حالش خوب نیست بعد رو ب محمد داد زد _اهههه محمددد!! تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!! دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون. از دور نگاشون میکردم سوار ی ماشین شدن محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق. بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد. ب رفتنشون نگاه کردم. خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد . زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم ‌و لای پالتوی محمد گذاشتم. کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم. بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد . نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم . دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود . رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم . مداح شروع کرد به خوندن... نۅیسندگان‌:فاطمہ‌زهࢪا‌دࢪزے‌،غزالہ‌میࢪزا‌پۅࢪ
✨🌱✨ محسن صداش بلند شد : دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت +شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم! از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم‌ گفتم _اینو نگین چی دارین بگین محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد +داداش خوبی؟؟ رفت سمتش نگاش کردم. نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش. دوباره ادامه دادم _آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین . هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ... محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت +اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا. خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم +شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟ برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ... مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خببب جوابی نشنیدم‌؟؟؟ محسن :چیکارشی؟ مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟ محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و + همه کاره؟ جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا‌. محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت +محسننن کافیهه ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن محکم زدم رو صورتمو گفتم _تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم . شدت گریم بیشتر شد . مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد . +بگو چه غلطی کردین؟؟؟ دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟ مگه خودتون ناموس نداریین؟؟ ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه . سرشو کرد سمت مصطفی وگفت +هوی ببین خوشگل پسر!!! دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده اینجا هیئته حرمت داره!! نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت! صدای نفساش خیلی بلند بود. رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم تو چشام نگاه کرد گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام . کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد. بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم . یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد. محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش . +محمد ؟؟ محمد داداش حالت خوبه ؟؟ محمد ببینمت !! چرا اینطوری شدی داداشم؟؟ نگاه کن منو نفس عمیق بکش . زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود. حتی نمیتونست حرف بزنه یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف +میشه لطف کنید برید؟ دلم میخواست جیغ بکشم . محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه. از چشاش ترس میبارید کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و.. بیرون منتظر موندم که محسن داد زد +مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان حالش خوب نیست بعد رو ب محمد داد زد _اهههه محمددد!! تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!! دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون. از دور نگاشون میکردم سوار ی ماشین شدن محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق. بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد. ب رفتنشون نگاه کردم. خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد . زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم ‌و لای پالتوی محمد گذاشتم. کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم. بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد . نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم . دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود . رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم . مداح شروع کرد به خوندن... نۅیسندگان‌:فاطمہ‌زهࢪا‌دࢪزے‌،غزالہ‌میࢪزا‌پۅࢪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا