eitaa logo
جنت‌‌الحسین«ع»:)
1.3هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
هیئت مجازی جنت الحسین ع جنت الحسین ع=بهشت حسین ع🤍 نوع فعالیت: مذهبی، سیاسی، فرهنگی متولد شدیم: ۱۴۰۲/۱/۷ کپی: آزاده🌿 فقط جهت تبادلات و همسایگی و آیدی مدیر کانال: @mahva_128 https://daigo.ir/secret/4190850710 ناشناسمون🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداکنه،خدا برات بسازه🤍🕊 بی‌منت ، یهویی ، ابدی🤠👌🏻 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۳۷ 🍀 به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
هرگز فراموش نکن که هر روز از خدا تشکر کنی🤍🤍🤍
* 💞﷽💞 💗 خریدار عشق💗 قسمت52 - بریم خونه سجاد سجاد: چشم توی راه فقط چشمم به پلاک دور آینه بود و اشکام جاری شدن، سجاد حرفی نزد چون از درونم باخبر بود ،از عشقم نسبت به خودش بعد از رسیدن به خونه با حالی که داشتم همه فهمیدن که سجاد موضوع رو بهم گفت یه سلام کوتاهی کردمو رفتم توی اتاق لباسامو عوض کردمو یه گوشه نشستم بعد از مدتی سجاد وارد اتاق شد اومد کنارم نشست سجاد: بهار جانم،از اول هم قرار بود برم ،نه؟ تازه به قول خودت،مگه من لیاقت شهادت دارم؟ - تو اون نامه چی نوشتی؟ ننوشتی که خدا شهادت نصیبم کن... سجاد( خندید):یه رازه... - جون بهار بگو سجاد: از آقا خواستم ،که اگه لیاقتشو دارم شهید بشم... - یعنی من مهر تایید به شهادت و امضا کردم خدا نه.... سجاد: یعنی چی بهار؟ - من از اقا خواستم تو به آرزوت برسی باید بریم دوباره نامه بنویسم ،نمیشه بریم حرفمو پس بگیرم نباید همچین چیزی مینوشتم اشک هام امانم نمی داد سجاد بغلم کردو میگفت آروم باش بهار من ،آروم باش - چه طور آروم باشم سرمو رو پاهای سجاد گذاشتم و گریه میکردم نصفه های شب بیدار شدم ،متوجه شدم روی پاهای سجاد خوابم برده سجادم به خاطر اینکه بیدار نشم ،نشسته سرشو به میز تکیه داد و خوابید...
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت53 بلند شدم و آروم درو باز کردم و رفتم وضو گرفتم برگشتم اتاق دیدم سجاد بیدار شده و پاهاشو ماساژ میده... - بمیرم ،پاهات درد گرفت؟ سجاد: نه عزیزم ،فقط خوابیده ،اونم چه خوابی ،بی حس شده پام.... - ببخشید، نفهمیدم کی خوابم برد سجاد: اشکالی نداره،بعد ها تلافی میکنم... ( بعدا،مگه بعدی هم وجود داره) چادرمو سرم کردم و سجاده رو پهن کردم سجاد: التماس دعا خانووم - محتاجیم آقا بعد از خوندن نماز خوابمون نبرد کنار هم دراز کشیدیمو من فقط نگاهش میکردم شاید هیچ وقت نتونم دوباره ببینمش... -سجاد سجاد:جانم... -اون پلاکی که دور آینه ماشینت بود ،واسه کیه؟ سجاد:یه سال با بچه ها رفته بودیم راهیان نور، طلاییه که بودیم رفتم یه گوشه نشسته بودمو با شهدا درد و دل میکردم که چشمم به این پلاک افتاد هر موقع به این پلاک نگاه میکنم،میگم چقدر گمنام ها غریبن... واقعن راست گفتن که حضرت فاطمه گمنام میخره ( چشماش پر از اشک شد ) -تو هم دلت میخواد گمنام بشی؟ (آهی کشید):من که لیاقتشو ندارم.. - عشقت چند؟ سجاد: یعنی چی؟ - عشقت و خریدارم ... سجاد: فروشی نیست خانوم هدیه دادمش ( دستمو مشت کردم زدم به سینه اش): ای شیطون زیرآبی میری پس... سجاد: نه خیر اونی که بهش هدیه دادم الان روبه رومه.. - من بدون تو چیکار کنم سجاد... سجاد:( موهامو نوازش میکرد) من هیچ وقت تنهات نمیزارم ،همیشه کنارتم - چقدر کم زندگی کردیم سجاد: خودت گفتی که مدت زندگی مهم نیست ،یادت نیست ؟ - اون موقع فکر نمیکردم اینقدر دیوانه ات بشم سجاد: منم فکر نمیکردم اینقدر عاشقت بشم بهار ،تو بهترین اتفاق زندگیم بودی - پس چرا ... ( دستشو گذاشت روی دهنم) هیسسس،من زندگیمو اول از خدا بعد از اهل بیت و شهدا دارم،هیچ وقت نمیخوام بین دو راهی قرار بگیرم ،پشتم باش ،بزار با دل آروم برم بهار - باشه ،برو... ( نفسم بند اومده بود و آروم اشک میریختم)
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت54 روز موعود رسیده بود و ای کاش زمان کنترل داشت و من هی برمیگشتم عقب ،هی برمیگشتم عقب یه گوشه نشسته بودمو به سجاد نگاه میکردم ، یه ساک کوچیک تو دستش بود و وسایلش و جمع میکرد صدای زنگ در اومد،از پنجره نگاه کردم مامان و بابا وجواد و زهرا بودن برای خداحافظی با سجاده اومده بودن پاهام توان راه رفتن نداشت برگشتم نگاه کردم سجاد در حال پوشیدن لباسش بود با هر بستن دکمه پیراهنش جانم در میرفت نزدیکش شدم به چشمهای عسلیش خیره شدم چشمم به زنجیر دور گردنش افتاد از زیر پیراهنش بیرون آوردم همون پلاک ،بود پلاکی روش نوشته بود شهید گمنام سجاد دستمو گرفت و بوسید سرمو گذاشتم روی سینه اش و گریه میکردم بلند بلند گریه میکردم و میگفتم:مطمئنم خانم تو رو میخره سجاد خیلی دوستت دارم، سجاد خیلی دلم برات تنگ میشه ، میدونم دیگه نمیبینمت ،سجاد قول بده اون دنیا عروست باشم، ( سجادم بغضش شکست و گریه میکرد):بهار جان ،جان سجاد گریه نکن، چرا داری با اشکات قلبمو آتیش میزنی ، چرا داری توان رفتن و ازم میگیری،نزار دلم پیش تو باشه بلاخره بعد از کلی گریه ازش جدا شدم و رفتیم از اتاق بیرون مامان با دیدنم اومد جلو بغلم کرد دلش سوخت برای دخترش که دوماه هم نشده که ازدواج کرده بود...
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت55 رفتم روی تخت نزدیک حوض نشستم دیگه جانی برای ایستادن نداشتم سجاد شروع کرد به خداحافظی با همه مادر جون هم انگار خبر داشت که دیگه تک پسرشو نمیبینه ،پسری که با نذر و نیاز خدا بهش داده بود انگار فهمیده بود امانتی رو باید به صاحبش برگردونه چشمامو بستم و فقط به روزهایی باهم بودنمون فکر میکردم ،توی خیالم آینده رو هم با سجاد میدیدم با لمس دستی روی دستم چشمامو باز کردم مادر جون بود,کنارم نشست پیشونیمو بوسید یه ظرف آب دستش بود ،ظرف و سمت من گرفت. مادرجون: بلند شو مادر،تو که اینقدر ضعیف نبودی،پاشو پشت سر شوهرت آب بریز ،که انشاءالله به سلامت بره و برگرده ( اشکام جاری شد،انگار مادرجونم جز دلداری دادن چیزی نمیتونست بگه ،ای کاش من میتونستم اون قلب آتشینش و آروم کنم ) - چشم سجاد اومد سمت ما ،مادر جون با اومدن سجاد بلند شد و رفت سجاد رو کرد به فاطمه : فاطمه جان برو یه چادر بیار فاطمه : چشم همه چون محرمم بودن،حجاب نکردم ،ولی نمیدونستم چرا سجاد از فاطمه خواست بره چادر بیاره بعد از چند دقیقه فاطمه با چادر اومد سمت سجاد سجاد: دستت درد نکنه سجاد چادر و گذاشت روی سرم کنارم نشست سجاد:خانومی از اون حجاب قشنگا یی که میکنی بکن منظورشو نمیفهمیدم ،حتی حوصله پرسیدن هم نداشتم چادرو روی سرم مرتب کرد و حجاب کردم بعد سجاد گوشیشو از جیبش بیرون آورد و گرفت جلومون ،میخواست عکس بگیره،آخرین عکس دونفره مون... سجاد:بهارم یه لبخند بزن به زور لبخند زدم سجاد :۱٫۲٫۳ -چرا اینبار با گوشی خودت گرفتی؟ سجاد:(خندید):میخوام اینقدر عکستو نگاه کنم ،که اگه شهید شدم سراغ هیچ حوری نرم (با مشت زدم به بازوش):خیلی نامردی،تو منو به زور نگاه میکردی ،حالا میخوای زود با یه حوری بپری... سجاد:آخه شاید اون حوری هم مثل تو پاپیجم بشه ،چیکار کنم... -نگو اینو سجاد سجاد:الهی قربونت برم ،شوخی کردم،عکس گرفتم که دلتنگیهام کمتر بشه... -خیلی دوستت دارم سجاد سجاد:عع زشته خانوم ،دارن نگاهمون میکنن ،پاشو بریم ،دیرم شده -باشه ظرف آب و گرفتم دستمو رفتیم سمت بقیه سجاد ساکشو برداشت و در و باز کرد یه ماشین دم در منتظرش بود چادرمو مرتب کردم رفتم بیرون سجاد اومد سمتم و زیر گوشم گفت:مابیشتر خانومی ،یاعلی (با گفتن این حرفش)اشکام سرازیر شد سجاد سوار ماشین شد و حرکت کردن چشم دوخته بودم به ماشین،هی دورتر و دور تر میشد تا اینکه از نگاه محو شد...
چهارتا پارت امروزمون🫀
به یک ادمین نیاز داریم کسی هست؟ 👇 @mahva_128
پاسخ به سوال بعضیا که میگن مذهبی ها افسردن.. 😎😌>>
میگفت خسته ام میگفت حال دلم بده میگفت بعضی وقتا حس میکنم دلم داره میترکه! دلم تنگه ، خیلی تنگه 😭 یه چیزی بده آروم شم؛ دڪتر اما فقط یه جمله گفت: دلتنگی؛ قرص نمیخواد فقط خُـدا رو میخواد.❤️‍🩹 ‌
صبور باش که صبر تو فقط به توفیق خداست✨ ‌
‌ ۴ سخن خدا که هیچوقت نباید فراموش کنی :☁️🍃 - خداوند هر آنچه در قلب توست میداند سوره ملک آیه ۱۳ - نگذار حرف هایشان تو را ناراحت کند سوره یونس آیه ۶۵ - نترس من همیشه با تو هستم، تو را میشنوم و میبینم سوره طه آیه ۴۶ - من تو را به هر چه میخواهی میرسانم و کسی نمیتواند مانع من شود سوره یونس آیه ۱۰۷
🖇 🌿 چادرت مےتواند قشنگترین سر خط خبر ها باشد🌿 وقتے طُ میتوانے قشنگترین تیترِ دیدن خـدا باش
🫀چله زیارت عاشورا🫀 💫روز پانزدهم 💫 « وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُم » هر که به شما پناه آورد امان یافت🫀 🌹 @jannathoseyn🌹 ••
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
🫀چله زیارت عاشورا🫀 💫روز پانزدهم💫
یه جوری انتخاب کنید ۴ سال دیگه گاندو نسازن.
چه بسا چیزی را دوست دارید اما، به زیان شماست... سوره‌بقره/آیه۲۱۶
یہ مشڪلے‌ڪہ‌الان‌بین‌دخترخانماے مذهبےوجوددارہ،اینہ‌ڪہ‌تصورمیڪنن اگہ‌روےخوانندہ‌هاے مذهبےیامداح‌ها ڪراش‌بزنن،یابادوستاشون‌دربارشون صحبت ڪنن‌وبخندن‌اشڪال‌ندارہ،چون اون‌آقامذهبیہ🥲💔 آخہ‌این‌چہ‌تفڪریہ‌بزرگوار⁉️ بخدامرد،هرچقدرم‌ڪہ‌مذهبے‌باشہ‌بازم نامحرمہ....!!! قرارنیست‌چون‌مذهبیہ،دیگہ‌همش‌زل بزنیم‌بہ‌عڪسشون‌یامداحےونماهنگ هاشونوگوش‌ڪنیم‌وتوهم بزنیم(: ابجےجان...تویی‌ڪہ‌ظاهرت‌مثل‌مادرمون شدہ،بیاباطنت‌هم‌مثل‌مادرڪن،🥲 حرف زدن دربارہ‌نامحرم‌و ذوق‌ڪردن‌بهش‌در‌شأن تو نیست‌ابجی‌گلم🙃❤️
❲شیرینی‌گناه‌روخوب‌چشیدیم ولی‌شیرینی‌لبخند‌مهدےرو نچشیدیم‌🥀 کارم‌بہ‌جایی‌نرسه‌امام‌زمان بگہ‌خستم‌کرد(:💔😔
ـ ‹ من‌هنوزم‌ذڪرِ‌لالایے‌ِشبهایم‌علۍسٺ ، من‌همان‌طفلم‌ڪه‌بانام‌تو‌خوابش‌مےبرد › ‹ ؛ 🦋✨
کاری کنید وقتی کسی میبیندتون احساس کنه شهید میبینه . . :)! 😇 - شهید احمد کاظمی .
بادست کوچکش گره ها باز می کند طفل سه ساله یست که اعجاز می کند بال وپرش شکسته ولی او بدون بال باذکرنام فاطمه پرواز می کند