eitaa logo
جنت‌‌الحسین«ع»:)
1.3هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
24 فایل
هیئت مجازی جنت الحسین ع جنت الحسین ع=بهشت حسین ع🤍 نوع فعالیت: مذهبی، سیاسی، فرهنگی متولد شدیم: ۱۴۰۲/۱/۷ کپی: آزاده🌿 فقط جهت تبادلات و همسایگی و آیدی مدیر کانال: @mahva_128 https://daigo.ir/secret/4190850710 ناشناسمون🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
بین تمام شلوغی های شهر و مشغله ها و مهمونی ها و خوش گذرونی ها آقا کجایی؟! اینکه ما حال خوبی داریم از دعا مهدی پسر فاطمه است 🥺🤲 آقا جان جمعه ها گذشت و تو نیامدی الهم عجل لولیک الفرج ❤️‍🩹
با موشک هایمان ، برسرتان خراب میشویم .
اگہ‌هنوزرفیقِ‌شہیدندارۍ‌‌این‌ کانالُ‌بهت‌پیشنهادمیکنم🥺↓↓ وقتے‌‌ازهمه‌ کس‌دل‌ بریدی‌این‌کانا‌ل به‌دادِت‌میرسه💔 • • →https://eitaa.com/joinchat/2874867990C7cbf8a7ac5 دوای‌دلتنگیت‌همین‌کانالِ🖇
شهید علی‌الهادی رو نمیشناسییی🤦🏻‍♀ اینجا گفته این شهید بزرگوار چه خواب هایی دیده💔 ッhttps://eitaa.com/joinchat/2874867990C7cbf8a7ac5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 یا حیدر دشمن و میلرزونه... 📲 ویژه برای و وضعیت 🎤 با نوای کربلایی حسین طاهری @jannathoseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنت‌‌الحسین«ع»:)
من نمیدونم بعضی ها چه پولی دارن که سالی ۱۰ و ۱۵ بار میرن مشهد و کربلا اصلا انگار مشهد و کربلا شده مس
ببخشید میخواستم جواب ناشناس قبل رو بدم. یعنی چی که حالا چند نفر میرن مشهد و کربلا بعضیا حرسشون میگیره خب عزیز من شما از کجا میدونی شاید یکی طلاهاش رو فردخته باشه و با کلی سختی رفته باشه شاید یکی اونقد پول داشته باشه که امروز کربلا باشه فردا بره مشهد البته اینو هم بگم که حتی کسی که میلیاردر هم باشه باید طلبیده بشه تا بره یه ذره روی این موضوع فکر کنین دقیق تر براتون جا میوفته حالا چون یکی پول کمی داره اون کسی که پول زیاد داره نباید بره زیارت ؟! بنظر من اگر از این حرفا میخواید بزنید روی مشهد و کربلا مثلالش رو نزنید بودن کسایی که با پول قرض کردن بعد از ۲۰ سال رفتن مشهد، به هیچ کس هم نگفتن چرا شما اینقدر میرید مشهد چرا اینقد میرید کربلا، تخدا رو شکرمیکنن حالاشمامیگیدسه چهار سال یه بارمیرید؟ • آرامش خودتون رو حفظ کنید😅،،، ممنون از پاسختون💫
روزهایِ‌بی‌مادری‌نزدیک‌است،💔(:
نام رمان: 🫀🫀 شروع از امروز با ما همراه باشین😍 کپی؟ با نام نویسنده مشکلی نداره🦋
✨✨ ✨ 👌 📝 هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت. هر جا میخواست میرفت و هر کار میخواست میکرد. می ماند یک آرزو: این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد. تنها کاري که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد... و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت توي خانه به خودمان بفروش. حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد.... پدر همیشه هواي ما رو داشت لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر. فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود. پدرم میگفت: هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید ... چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن. همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی. از کتابهاي توده اي خوشم نیومد. من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست. نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم. کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشون بدم اومد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها. به هواي درس خوندن با دوستان مینشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم. کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه... هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم. اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو... اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید بره.. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 در پشتی مدرسمون روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد. از اون در با چند تا از پسرا اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار مدرسه هم کمکمون می کرد. یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمون بود. لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش. میفهمیدم حرف هاش رو... به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم. مواظب بودم توي خونه لو نرم... 《پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها. فرشته می گفت: چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور. هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...! هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند. حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد... 》 16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن. چادر وروسري رو از سر من کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم... یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش... پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد... چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون... پرسید : اعلامیه داري ؟ کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم. گفتم:آره گفت :عضو کدوم گروهی گفتم: گروه چیه؟ اینها اعلامیه امامه کلاهش رو زد بالا.. -تو اعلامیه امام پخش میکنی؟ بهم برخورد...مگه من چم بود؟ چرا نمیتونستم این کار رو بکنم؟! گفت :وقتی حرف امام رو خودت اثر نداشته، چرا این کار رو میکنی این وضعه اومدي تظاهرات؟ و روش رو برگردوند... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨ ✨ 🌹 📝 من به خودم نگاه کردم روسری سرم نبود خب اون موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود ... لباسام نامرتب بود دستش رو دراز کرد و اعلامیه ها رو خواست بهش ندادم اونم گاز موتورش رو گرفت و گفت: - الان میبرم تحویلت میدم... از ترس اعلامیه ها رو دادم دستش . یکیش رو داد به خودم و گفت: -برو بخون هر وقت فهمیدی توی اینا چی نوشته بیا دنبال این کارا... نتونستم ساکت بمونم تا هرچی دلش میخواد بگه ... گفتم: شما که پیروخط امامید، امام نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه بعد این حرفها رو بزنید من هم چادر داشتم هم روسري اونا رو از سرم کشیدن گفت: راست میگی؟ گفتم: دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من بخوام به شما دروغ بگم؟ اعلامیه ها رو داد دستم و گفت بمونم تا برگرده... ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا میره و چه کار میخواد بکنه... با دو سه تا موتورسوار دیگه رفتن همون جا که من درگیر شده بودم حساب دو سه تا از مامورها رو رسیدن وشیشه ي ماشینشون رو خرد کردن بعد چادر و روسریم روکه همون جا افتاده بود برداشت و برگشت... نمیخواستم بدونه که دنبالش اومدم. دوییدم برم همونجایی که قرار بود منتظر بمونم... اما زودتر رسید چادر و روسري رو داد وگفت: - باید میفهمیدن چادر زن مسلمان رو نباید از سرش بکشن... اعلامیه ها رو گرفت و گفت: - این راهی که میای خطرناكه مواظب خودت باش خانوم کوچولو.... و رفت ... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋