eitaa logo
جنت المهدی۳۱۳
3.2هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
20.8هزار ویدیو
520 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به بهانه سالروز @jannatolmahdi313 ای از ... فکر می‌کنم همون اوایل جنگ بود که با دکتر در یکی از پروازهایم به منطقه جنگی آشنا شدم. واحد عملیات گفته بود آقای رو به کابین آورده و به‌اصطلاح تحویلش بگیرید! من به‌ شخصه نخستین باری بود که با چنین پیغام عجیبی از سوی واحد عملیات مواجه می‌شدم ! آخه، بالاترین مقام رسمی هم که سوار قارقارکمون می‌شد، کسی به ما نمی‌گفت که او رو به کابین آورده یا تحویل بگیریم ... معمولاً به‌ خواست و اراده خلبان و یا گروه پروازی شخصی رو به کابین دعوت می‌کردیم. اما عجیب‌تر آن که وقتی لودمستر هواپیما از آقای خواهش می‌کنه که به کابین تشریف بیاره، او با بزرگواری خاص خودش تشکر کرده و گفته بود: جایم همین پائین راحت است ... . حس کنجکاوی‌ام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم. وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم، صلابت خاصی در چهره‌اش دیدم ... کلام او که با سادگی خاصی ادا می‌شد به دل می‌چسبید، خلاصه دست او رو گرفته و به کابین آوردم. و این اولین باب آشنایی‌ام با او بود. بعدها هروقت او را در مأموریت‌هایم می‌دیدم، انگار که سالها همدیگر رو می‌شناسیم و صمیمانه دقایقی همدیگر رو در می‌گرفتیم. بدین سان دوستی من با آغاز شد. طولی نکشید که به‌ عنوان وزیر دفاع منصوب شد. راستش رو بخواهید بعد از این انتصاب دیگه کمتر سعی می‌کردم به او نزدیک شده و مثل سابق حال و روزش رو جویا شوم. چون دوست نداشتم همکارانم این ارتباط رو پاچه‌خواری تصور کنند! @jannatolmahdi313 اگه اشتباه نکنم در غائله کردستان بود که برای حمل مجروح به اون منطقه رفته بودیم. این بار هم قبل از پرواز دکتر با خانم جوانی پای هواپیما اومد. در همون نگاه نخست احساس کردم که از آشنایان او باید باشد. خیلی گرم و دوستانه با من برخورد کرد. هردوی آنها رو به کابین هواپیما دعوت کردم. هنوز تیک‌آف نکرده بودیم. من رو به همون خانم که فهمیدم همسرش است معرفی کرد. اهل بود. همین جوری با دکتر و همسرش غرق صحبت بودم که ناگهان دیدم از کیف دستی‌اش یک کتاب با جلدی آبی بیرون آورده و در حال نوشتن در داخل جلدش است ... بعد از این که امضایش تموم شد با لبخند خاصی تحویل من داده و گفت: چون گفتی اهل مطالعه هستی این رو از من داشته باش! نام کتاب بود. وقتی به درون جلدش نگاه کردم دیدم نوشته: تقدیم به دوست بسیار عزیزم آقای بهروز مدرسی ... انگار همین دیروز بود ... یادمه همسر دکتر چمران به من گفت: خیلی حوصله‌ام در کاخ نخست وزیری سر می‌رود ... کسی همزبون و همدم ندارم ...! بهش گفتم: می‌خواهی به همسرم بگم روزها بیاد پیش شما!؟ و او صمیمانه تشکر کرد. نمی‌دونم چند ماه یا چند سال از آشنایی من با و همسرش گذشته بود که در شب برادر ناتنی‌ام بودم که شنیدم دکتر شده است. بی‌اختیار زدم زیر ... و یواشکی به همسرم گفتم: من حالم خوب نیست، یک‌جور به مامانم ندا بده تا از مجلس به خونه بروم. و زدم بیرون ... . در یکی از خیابان‌های جیحون جنوبی بروبچه‌های بسیج و کمیته که راه رو برای بازبینی مسدود کرده بودند ... وقتی چراغ قوه به چشمان من انداختند و آنها را و قرمز دیدند، از من خواستند پیاده شوم! و برخورد تندی کردند! وقتی دلیل اعمال غیرطبیعی اونها رو پرسیدم، گفتند: به‌خاطر است! و ما یک زمانی از یاران نزدیک او بودیم. گفتم: امضای دکتر رو می‌شناسید!؟ و سپس از داشبورد ماشینم کتابی رو که امضا کرده بود نشون دادم ... نمی‌دونید چه منقلب شدند و با احترام خاصی بدرقه‌ام کردند. منبع: مشرق 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸 کـانال جـنـت الـمـهـدی۳۱۳👇••🇮🇷•• ╭═ ❁ 🍃 ๑ 🌷 ๑ 🍃 ❁ ═╮   🌸 @jannatolmahdi313🌸 ╰═ ❁ 🍃 ๑ 🌷 ๑ 🍃 ❁ ═╯