eitaa logo
جان و جهان
498 دنبال‌کننده
826 عکس
38 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
✍بخش اول ؛ همیشه اولین‌ها در خاطر می‌مانند. در هفت سالگی اولین کتابی که خواندم مجموعه داستانی از تولد تا وفات پیامبر(ص) بود که از مادرم هدیه گرفتم و آن کتاب‌ها عشقی که پدر و مادرم ذره ذره سال‌های پیش از آن در قلبم کاشته بودند، در وجودم بارور کرد. سال‌های سال بعد، من مادر سی ساله‌ای بودم که رسالت مادریم را در انتقال این عشق به سه فرزندم می دیدم. روزی شبیه همان روزهای هفت سالگی‌ام، در قالب یک مادر دست پسرک هفت ساله‌ام را گرفتم، به کتاب‌فروشی رفتیم و کتاب‌هایی مناسب سن پسرم درباره‌ی پیامبر خریدیم و شروع کردیم به خواندن... به داستان‌ جنگ خندق که رسیدیم پسرکم پرسید: مامان چرا به سلمان می‌گفتند سلمان فارسی؟ مگه پیامبر و یارانشون عرب نبودند؟! و این‌سوال ساده شروع یک حرکت بود برای من. برای مادری که می خواهد عشق پیامبر(ص) را در قلب فرزندش بکارد، چه کسی بهتر از سلمان فارسی؟! کودک با قهرمان داستان همراه می‌شود و هر چه اشتراکات کودک با او بیشتر باشد بیشتر با او هم ذات پنداری می‌کند. سلمان فارسی از عزیزترین اصحاب پیامبر(ص) بود. کسی که عشق به پیامبر و اهل بیت را در سراسر زندگی او می‌بینیم . سلمان یک الگوی ایرانی اسلامی کامل است برای یک کودک یا نوجوان ایرانی مسلمان. برای پسرکم گفتم که سلمان در اصل یک پسر ایرانی به اسم روزبه بود که در جستجوی پیامبر خاتم سختی راه را به دوش کشید. اما من هنوز خیلی چیزها در مورد ایشان نمی‌دانستم‌. با امیرعلی تصمیم گرفتیم در مورد سلمان فارسی تحقیق کنیم و کتابی برای هدیه به کتابخانه مدرسه بنویسیم. 🔹ادامه دارد ...
✍بخش دوم ؛ به همراه پسرکم با روزبه ایرانی همسفر شدیم. خواندیم و دیدیم و نوشتیم که از دل خانواده‌ای ثروتمند و آتش پرست به مسیحیت و خدا پرستی رسید. از تفاوت‌های خداپرستی و آتش‌پرستی حرف زدیم. از دریچه چشم روزبه راهبی را دیدیم که او را به ظهور پیامبری امین و پرهیزگار نوید داد . با روزبه همراه شدیم و روزی را دیدیم که برای یافتن‌ پیامبری که نادیده عاشقش شده بود پای در راهی سخت و دشوار گذاشت؛ اسیر شد و در پوشش یک ‌برده از فراز درخت نخل مژده‌ی ظهور پیامبر خاتم را شنید و به دنبال او رفت تا نشانه‌های نبوت را در او جستجو کند. پیامبری امین و راستگو با علامتی از پیامبری بین دو کتفش که صدقه را نمی‌پذیرد اما هدیه را دوست دارد. از داستان عشق روزبه و سلمان فارسی شدنش نوشتیم تا آنجا که پیامبرمان در وصفشان فرمودند: سلمان دریایی ست که کم نمی شود و گنجی ست که از بین نمی رود. سلمان از ما اهل بیت است که همواره حکمت و برهان از وی می‌جوشد. ما یکبار دیگر همراه سلمان ایمان آوردیم به خدای محمد(ص) و شهادت دادیم به پیامبری محمد (ص) اسم کتابمان را گذاشتیم داستان روزبه. من‌ نقاشی‌های کتاب را کشیدم. امیرعلی کتاب را با خط خودش نوشت. پدر مهربان خانه ویراستار کتابمان شد و آن را به کتابخانه مدرسه هدیه دادیم تا بچه های بیشتری سلمان فارسی را به عنوان یک الگوی ایرانی اسلامی و یک‌یار وفادار برای پیامبر بشناسند. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 💠 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshid=YmMyMTA2M2Y=)  💠
بخش اول ؛ اعمال حج که تمام شد، شهر مکه کمی خلوت‌تر شده بود و ما می‌توانستیم برای انجام طواف‌های مستحبی به مسجدالحرام برویم. اوقات زیادی در گوشه و کنار این مسجد عزیز به زندگی و اهداف و ارزش‌هایش، به آخرت و دنیا و ما فیها فکر می‌کردم. آن روزها تازه یادم افتاد که دو‌ پسر بچه را در خانه گذاشته‌ام و آمده‌ام حجاز تا حاجی شوم و برگردم. حس مادریم دو هفته‌ای در اعماق وجودم پنهان شده بود و ابرازی نمی‌کرد تا وقتی به میقات می‌روم دلتنگ فرزندانم نباشم... اما حالا کم کم داشت با دیدن بچه‌های کوچکی که با خانواده برای اعمال عمره آمده بودند خودنمایی می‌کرد. یک مادر همیشه مادر است حتی اگر فرزندانش کنارش نباشند. نمی‌گذاشتم دلتنگی همه‌ی فضای دلم را پر کند؛ حیف بود، اینجا باید فقط من باشم و خدا! وقتی با کعبه‌ی عزیز خداحافظی کردیم و به مدینه آمدیم با مادری هم اتاق شدم که ۴ دختر قد و نیم قد داشت. با هم از دنیای مادری‌هایمان می‌گفتیم؛ او از محبت دختران می‌گفت و من دلم ضعف می‌رفت برای داشتن یک دختر! یک شب در مسجد النبی بعد از زیارت روضه‌ی رضوان خواست تا رازی به من بگوید! گفت: الان همین‌جا اگر از پیامبر عزیز یک دختر بخواهی شک‌ نکن خواهی گرفت! از ادبیاتش خنده‌ام گرفت، رازی برای گرفتن یک دختر از نبی!!! حس می‌کردم اینجور تعیین تکلیف کردن‌ها دور از تعبد است؛ ولی این آرزو عمیقا از دلم گذشت و به زبان نیامد. دلتنگی برای بچه‌ها هی بیشتر و بیشتر می‌شد و من سر ریز احساساتم را می‌ریختم توی دعاهایم؛ 🔹ادامه دارد...
✍بخش دوم ؛ برای عاقبت بخیری‌شان، برای موفقیتشان، برای اینکه عبد خدا و محب اهل بیت شوند و... مگر نه اینکه دعای مادر در حق فرزندش به استحابت نزدیک است. مگر نه اینکه در خانه رسول الله، هدیه استجابت دعا می‌دهند. من در کنار دعا برای پسرانم برای دختری که از رسول الله هدیه خواسته بودم هم دعا می‌کردم. برای بچه‌هایشان هم؛ برای همه ذریه‌ای که من مادرشان خواهم بود هم. حالا این دختر سه ساله‌ام که من او را هدیه رسول الله میدانم برایم شده یادآور روزهای تکرار نشدنی حج! یادآور پیمان‌هایم با خدا و رسولش... با ما در جان و جهان همراه باشید:🌱 💠 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshid=YmMyMTA2M2Y=)  💠
تو مرا مبعوث می‏خواهی. برانگیخته! رسول اقلیم کوچک خودم! و من می‏گریزم، از تمام آنچه مرا به نام تو می‏خواند. عید مبعث بر شما مبارک! 🌿 امروز بنا بر وعده‌ی داده شده اسامی منتخبین جشنواره روایت‌نویسی ویژه ایام دهه‌ی فجر، اعلام خواهد شد. 😍 برای خواندن روایت‌های منتشر شده در کانال کافی است روی این عبارت بزنید:
در ایام‌الله دهه‌ی فجر، از شما مخاطبین محترم کانال‌های [جان‌و‌جهان](ble.ir/janojahan) و [دورهمگرام](ble.ir/dorehamgram) خواستیم تا در جریان جشنواره‌ی روایت‌نویسی امتداد نور ۵۷ برای مان از انقلاب و امام و رهبر عزیزمان بنویسید. روایت‌هایی که به دست‌مان رسید، هر کدام از تلألو شعاعی از نور می گفت. نوری که در سال ۵۷ درخشیده بود و امتدادش زندگی‌ نگارنده را روشن کرده و دلیلش برای سربازی امام و رهبر شده بود. شور و عشقی که در تک تک روایت ها نمودار بود، ارزشمندترین و دلچسب ترین رهاورد این جشنواره بود. اما به اقتضای مسابقه، ما ناچار به انتخاب پنج روایت منتخب از بین حدود پنجاه روایت بودیم. نهایتا با در نظر گرفتن رعایت اصول فنی و بیان مفاهیم خواسته شده در محورهای جشنواره، روایت‌های زیر (از هر دو مجموعه) به عنوان روایت‌های برگزیده انتخاب شدند: 🖌 روایت خانم میم.دال 🖌 روایت خانم سعیده باغستانی 🖌 روایت خانم نگین فراهانی 🖌 روایت خانم غزاله طوسی 🖌 روایت خانم فاطمه سادات مظلومی همچنین از خانم فهیمه صمدی برای نگارش روایت به عنوان پرمخاطب ترین روایت جشنواره، که به علت حجم از رقابت کنار گذاشته شد، تقدیر و تشکر می کنیم. ضمن تبریک به افراد منتخب، قدردان همراهی شما مخاطبین خوب‌مان هستیم.🌹 با ما در جان و جهان همراه باشید:🌱 💠 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshid=YmMyMTA2M2Y=)  💠
فرا رسیدن اسفند و آغاز عملیات خانه‌تکانی! ؟!😎😅
فرا رسیدن اسفند و آغاز عملیات خانه‌تکانی! ؟!😎 تجربیات خود از این عملیات پیچیده در آخرین ماه سال را برای‌مان به آیدی @azadehrahimi بفرستید و با ما در کانال جان و جهان همراه باشید.🌿 💠 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshid=YmMyMTA2M2Y=)  💠
ارث فرزندان من عشق حسین بن علی است از خدا در روضه‌ها نسل حسینی خواستیم 🌱 با ما در جان و جهان همراه باشید: 💠 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan https://instagram.com/janojahan.madaraneh?igshid=YmMyMTA2M2Y=)  💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚪️بخش اول … عیدم مبارک. روزم با تولد شما عید شد. با یاد شما نورباران شد. لفظ سجّاد در دلم قند آب کرد. هی فکر کردم به کلمه ها و ترکیب های تازه ای که شما به من هدیه داده اید. از «واعمر قلبی بطاعتک» شروع شد... همین صلوات شعبانیه که این روزها می خوانیم. دلم ویرانه بود. دورخودم می چرخیدم و دست از پا درازتر می نشستم کنار. بعد از چند روز خواندن، این بار که رسیدم به اینجای دعا، نسخه ام را گرفتم. حالا منم و تجویز طبیب توی دستم. نسخه را عمل میکنم تا شفا بگیرم؟ این طبیب از آن دوارهاست، از آن مهربان تر از پدر و مادرها، از آن شفیق تر از رفیق ها. مدام برایم کلمه می فرستد تا نور بخورم، و نسخه ام خاک خورده گوشه طاقچه نماند. نه فقط خودش، که ریشه سخن در همه این خاندان محکم شده است. «الهی و قدافنیت عمری فی شرة السهو عنک» بعد من اینجا ایستادم. پر از خوف و رجا. رجا چون این کلمات از پدر شما بود، زمزمه همه ی پدران و پسران شما. خوف چون وصف حال واقعی من بود. رفتم جمله بعد. «الهی و انا عبدک و ابن عبدک قائم بین یدیک» همین بود. من همین بودم. کلمه های شما راوی ام بودند. «اذ العفو نعت لکرمک» این جمله بود که از خاک سیاه بلندم می کرد. ⚡️ ادامه دارد…
⚪️بخش دوم … «الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک». هان! کار من از نسخه گرفتن و در خانه ی طبیب را کوبیدن، گذشته است. نیرویی نیست، عزمی نیست. مرض در همه جوارح و جوانحم ریشه دوانده. خوره ناامیدی نفَسم را بریده. «و الحقنی بنور عزک الابهج» مرا به روشنای نشاط آفرین بزرگی ات برسان. بعد یاد دعای هفتم آمد. همنشین دو سال از زندگی ما. مجلس درس هر روزه ی دوران کرونا. رفتم تا دعا برای فرزندان. دعا برای پدر و مادر. دعا برای مرزداران. دعا در هنگام ذکر مرگ. دعا برای دوستان. دعای مکارم الاخلاق. مناجات خمس عشرة. آقا چقدر شیرینید شما. چقدر کلمات خوب به کمالشان می رسند، وقتی شما با هم ترکیب شان بکنید. ما شفایافتگان معجزه کلام شماییم، امام سجّاد جان، جانان ما. 🌱 سخن از جان و جهان در جان و جهان http://eitaa.com/janojahanmadarane (https://ble.ir/janojahan) https://rubika.ir/janojahaan