کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در آغوش کشید ، برایشان چای ریخت ، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده ، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد .
کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت ؛
که غم و اندوه ، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند ،
که حالِ همه مان خوب خواهد شد ...
@jarchybanovan❤️
هدایت شده از گیزو میز/ آشپزی
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقویت عملکرد مغز از مهمترین خدماتی است که می توانید به خودتان ارائه دهید
پیشنهاد می شود تمرین ها روزی سه بار انجام شود
🆔 @Gizmiz_Tel 💯
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام رضا تو خودت میدونی من دیگه از چی بگم …❤️🩹
@jarchybanovan❤️
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانومی پاشو یه ناهار فوق العاده خوشمزه درست کنیم 😋
بزرگترین کانال بانوان 👇
@jarchybanovan
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍉🎊🍉🎊🍉🎊🍉
🔸جشن بزرگ شب یلدا در پارک بانوان شاهرود
🔗دوشنبه یکم دیماه ۱۴۰۴
بزرگترین کانال بانوان 👇
@jarchybanovan
┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پستامنوفن🤣🤣🤣
@jarchybanovan❤️
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯ما سامرا نرفته
🖤گدای تو می شويم
🕯ای مهربان امام
🖤فدای تو می شويم
🕯هادیِ خلق،
🖤ڪوری چشمان گمرهان
🕯پروانگان شمع
🖤عزای تو می شويم
🕯شهادت
🖤امام هادی (ع) تسلیت باد....
@jarchybanovan❤️
تحسین، چگونه؟
برای شکل دادن یک رفتار خوب در کودک لازم است از تحسین بجا و مناسب استفاده کرد.
رفتار او را تحسین کنید نه شخصیتش را؛ مثلاً نگویید «چه دختر خوبی، بگویید چه کار خوبی کردی»
کلیگویی نکنید؛ به جای «آفرین عزیزم!» بگویید «از این که صبح، رختخوابت را جمع کردی خیلی خوشحال شدم ممنونم»
پیشرفتهای کوچک او را نیز ستایش کنید؛ اگر بار اول فقط یکی از چند اسباببازیاش را جمع کرد تعریفش کنید و بگویید «چه خوب کردی که... بگذار کمکت کنم بقیه را هم جمع کنی»
خردسالها را بیشتر با آغوش گرفتن بوسیدن و کلمات مهرآمیز و بزرگترها را بیشتر غیر مستقیم تحسین کنید؛ مثلاً با یک لحن آمیخته به شوخی به دخترتان بگویید؛ عجب کدبانوی با سلیقهای اینجا بوده است
برای تحسین، از جملهها و روشهای تکراری استفاده نکنید.
بین رفتار پسندیده کودک و تحسین او فاصله نیندازید.
بعد از نهادینه شدن رفتار درست، تحسین را کمتر و در فواصل طولانی ترانجام دهید، ولی هیچ گاه قطع نکنید.
@jarchybanovan❤️
هدایت شده از جارچی شاهرود
CQACAgQAAx0CUyYOlAACKwNh_T8zgK7fbUdiqHI7heOImZeh9AACsAsAAgOQSFGspJQooPEL_CME.mp3
زمان:
حجم:
12.9M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یامولا لَکَ لَبَیک ... ✨
عشق من سامراته ، قبله من خاک پاته
بهشت رویایی من ، صحن و سراته
🎤 پویانفر
#ماه_رجب
#شهادت_امام_هادی علیه السلام
@jarchy0273
هدایت شده از جارچی شاهرود
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#چشمان_زغالی
#قسمت_صدوسیوشش
مجوز خروجش از این قفس با مرگ علیرضا صادر شد؛ خدا می داند که راضی به مرگش نبود اما سرنوشت بازی های خودش را داشت و به آینده نگری کسی اهمیت نمی داد. او راه خودش را می رفت و کار خودش را می کرد.بابت مرگ علیرضا خیلی ناراحت بود؛ علیرضا در حقش ظلم بزرگی کرد اما هرگز مرگش را نمی خواست. کاش می ماند و با آن بار عذاب وجدانی که هر بار می دیدش، و در چشمانش مشاهده می کرد، زیر خروار خروار خاک نمی خوابید.منصور درِ اتاق را باز کرد و بی هوا گفت: آیلار ما خیلی وقته منتظرتیم..صورت آیلار را که خیس اشک دید؛ با صورتی در هم جلو آمد. دست دور شانه خواهرش حلقه کرد و او را به خودش فشرد.آهسته و با صدای پر از بغض گفت: خدا بیامرزتش.آیلار بینی اش را بالا کشید و گفت: هیچ وقت راضی به مردنش نبودم... فارغ از این چند ماه منصور، علیرضا خیلی پسر عموی خوبی بود؛ همیشه هوامو داشت، همیشه دوستم داشت. هیچ وقت براش با لیلا فرقی نداشتم؛ هر چی برای اون خرید برای منم خرید. هرکاری برای اون کرد برای منم کرد... منصور توی این چندماه هر وقت دیدمش نگاهش پر از عذاب وجدان و شرمندگی بود.صدایش را کمی بالاتر برد و گفت: منصور این چند ماه توی این خونه و اتاق به من خیلی سخت گذشت خیلی... ولی هیچ وقت راضی به مردنش نبودم!زد زیر گریه. منصور خواهرش را در آغوش گرفت؛ روی سرش را بوسید و گفت: ما هممون علیرضا رو خیلی دوست داشتیم؛ما که تازه به هم نرسیده بودیم که با همین یک اشتباه علی همه خوبی هاش از یادمون بره. منم از دستش دلخور بودم ولی مگه میشه علیرضای مهربون و دوست داشتنی گذشته رو یادم بره؟ مگه میشه یادم بره چه بچگی خوبی با هم داشتیم؟ روزهای مدرسه یادم بره؟نوجونی و جوونی؟ آخ آیلار آخ! کی فکرشو می کرد علی به این زودی از بین ماها بره؟ هنوز خیلی جوون بود.آیلار آخرین نگاههایش را در اتاق چرخاند؛ همراه منصور از اتاق خارج شدند.به سمت اتاق ناهید رفت؛ از وقتی که به عنوان همسر علیرضا وارد این خانه شده بود، اولین بار بود که به اتاق او می رفت. در مراسم علیرضا خیلی هوایش را داشت اما هیچ وقت پا به خلوتش نگذاشته بود. قبل از اینکه به در ضربه بزند؛ ناهید در را باز کرد. انگار او هم قصد بیرون آمدن از اتاق را داشت و دخترک را که پشت در اتاق دید.با چشمان بی فروغ نگاهش کرد؛ امید چهل روزی میشد از نگاهش رفته بود. حتی شب عروسی آیلار و علیرضا هم نگاهش این همه خسته و ناامید نبود؛ صورتش تکیده و لاغر شده و رنگ و رویش حسابی پریده بود. جز شکمش که اندکی بالا آمده، همه بدنش لاغر شده و به قول محبوبه تمام گوشت تنش ریخته بود.ناهید نگاهش کرد و پرسید: داری میری؟آیلار دست از وارسی اندام و صورت تکیده ناهید برداشت؛ از وقتی زن علیرضا شد در مقابل این زن احساس شرمندگی می کرد.پاسخ داد: آره... ناهید اومدم بهت بگم من هیچ وقت نمی خواستم زندگیتو خراب کنم یا اینکه شوهرتو ازت بگیرم. ناهید با چشمانی که اشک پرشان کرده بود، گفت: ما در حقت بدی کردیم؛ من، مادرم، علیرضا...آیلار سر تکان داد. فراموش کن.ناهید همچنان چشم از آیلار بر نمی داشت؛ آیلار حس کرد باید یک چیزهایی را به هوویش بگوید.گفت: علیرضا خیلی دوستت داشت؛ روز آخر با هم از خونه رفتیم بیرون. بهم گفت میره کوه برات یک مقدار داروی گیاهی بیاره؛ می گفت میخوام ناهید بیشتر از دارو گیاهی استفاده کنه... بهش گفتم دیشب صدات و شنیدم که بهش گفتی بره خونهشون. چرا اذیتش می کنی؟ بهم گفت «من بدون ناهید نمی تونم زندگی کنم ولی باید تنبیه بشه؛ من بهش اطمینان کردم و ازش دلخورم. چند روز بره خونه باباش بمونه، یاد بگیره نباید حرف خلوت و از خونه بیرون ببره. میرم دنبالش»؛ حتی بهم گفت برو از مادرت برای ناهید یک شیشه ترشی آلبالو بگیر، هوس ترشی های مادرتو کرده. ناهید میان گریه خندید و پرسید: واقعاً اینا رو گفت؟آیلار هم لبخند زد: آره بخدا...سرش را پایین انداخت و ادامه داد: بخاطر همه چیز متاسفم ناهید؛ من نذاشتم چند ماه آخر از زندگیتون لذت ببرید...ولی... ولی خودت میدونی که با پای خودم نیومدم! ناهید در سکوت سر تکان داد؛ آیلار زیر لب خداحافظی گفت و از هوویش جدا شد و همراه منصور از پله ها پایین رفت. ناهید هم با نگاهش بدرقه اش کرد.همین روزها او هم باید وسایلش را جمع می کرد و می رفت.زمان خداحافظی با خانواده، عمویش همایون، گفت: آیلار باغ و زمینی از علیرضا مونده که یک بخشیش میرسه به تو.آیلار نگاهش را به صورت همایون دوخت؛ از او هم کینه به دل نداشت.همهی اهالی این خانه را می بخشید و بعد می رفت؛ خیلی وقت بود که مستقیم به صورت او نگاه نکرده بود اما اینبار خیره اش شد.چقدر پیر تر شده بود! چهل روز گذشته بود اما همایون به اندازه چند سال پیر شده بود؛ داغ اولاد جگر سوز است .
ادامه دارد...
@jarchy0273
حسین طاهریای گنج معرفت.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
♦️ای گنج معرفت دل سامرا سلام
ابن الجواد حضرت ابن الرضا سلام
ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی
ای آسمان علم خدا ایها النقی
🔹با نوای: حسین طاهری
@jarchybanovan❤️