واااااای ییییی نهههههههههه! 😐.
آخه چرا اینجوری شد فقط اومدم بپیچم اون طرف.... این ماشینه از کجا اومد؟ آخه چرا الان باید تصادف بشه؟؟؟ 😱.
با خودم زمزمه می کنم... اگه شانس داشتیم که... سریع از ماشین پیاده میشم و نگاهی به ماشینی که باهاش برخورد کردم می اندازم.... نمی دونم اسمش چیه... فقط می نم باید ماشین گرون قیمتی باشه... کم کم دارم می ترسم، آب دهنم و قورت میدم و نگاهی به صاحب ماشین می اندازم....
صاحب ماشین مردی تقریبا 27 یا 26 ساله به نظر می رسد، او از ماشین پیاده می شود... زبون باز میکنم و میگم... ببخشین آقا تقصیر من بود؟
صاحب ماشین نیش خندی میزند و با اعتماد به نفس سرش را بالا می اندازد و میگوید.... نه خانم ماشینم خودش کج شد رفت تو جدول 😂😂😂.
با عصبانیت جلوتر میرم و داد میزنم...
ببخشین آقا لطفا حد خودتون و نگهدارین....وگرنه!
صاحب ماشین =وگرنه چی؟ هان؟ نکنه میخوای با این لباس ورزشیت من و شوت کنی کنار جدول؟؟؟
نفس عمیقی می کشم و در حالیکه خیلی عصبانی ام میگم.. چقدر میشه؟
صاحب ماشین بعد از شنیدن صدای من لبخندی میزند و با تمسخر موبایلش را از جیبش بیرون میآورد و با پلیس تماس میگیرد!
😢
یک هفته از ماجرای تصادف می گذرد...
یک هفته پیش پلیس اعلام کرد که من تقصیر کار هستم و باید نزدیک 100 میلیون تومان بپردازم.....
صاحب ماشین هم رضایت نداد و هم اکنون ماشین بنده در پارکینگ یکی از ساختمان ها خوابیده است.... تا زمانی که بتوانم 100میلیون تومان پول را بپردازم......
که هیچ وقت نمی توانم....
هم اکنون 15 میلیون بیشتر ندارم... و کاری از دستم بر نمیآید.....
تازه با همین حقوق کم اداره که در دست دارم باید پول عقب افتاده اجاره خانه را بپردازم و برای خانه خرید کنم که چند میلیون بیشتر نمیماند..... چه برسد به 100میلیون تومان! 😢.
حال خوبی ندارم.... نفس عمیقی می کشم... و به راننده تاکسی میگم.....
ببخشین آقا لطفا همینجا نگهدارین!
ممنون میشم🙂.
بعد از پرداخت پول تاکسی وارد اداره میشوم.... اما بعد از باز کردن درب اداره متوجه صدای بلندی میشوم......
معرفی رمان.....نام رمان =(هدیه زیارت)
نویسنده.... (فاطمه دانش پور)
رمان..... عاشقانه و مذهبی 💓.
برای....نوجوانان و بزرگسالان.....
خلاصه رمان....
مینا مرادی دختری 22 ساله در تهران زندگی میکند، او طی یک سال پیش پدر و مادرش را در تصادفی از دست داده و در همان تصادف فراموشی گرفته است!
او حتی تصویر مادرش را به یاد ندارد...
هم اکنون در اداره ای در کنار دوستش نگار، به عنوان منشی مشغول به کار است...
یک روز وقتی برای تفریح به پارک می رود با فردی تصادف می کند...
آن فرد یا صاحب ماشین رضایت نمی دهد و ماشین مینا جایی در پارکینگ زندانی می شود تا مینا بتواند نزدیک 100 میلیون تومان پول را پرداخت کند.... تا بتواند ماشین خود را آزاد کند و صاحب ماشین یا کامران نجمی پور راضی به رضایت شود... اما چنین پولی برای پرداخت ندارد....
یک روز وقتی به اداره می رود با اتفاق عجیبی روبهرو می شود... صدای جیغ بچه ها و یک کیک تولد روی میز.... از همه مهم تر شخصی را میبیند که با لبخند و کلاه تولدی به سمت او میآید.......
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگرانہ
سوال دختر خانم ۱۵سالہ از
#استادرائفیپور
⚠️من ڪہ دوست پسر ندارم...⁉️
ازدستندید💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدگرفتن واسه سگ ها!😐
یه مش اسکل مفسد فی الارض برای سگ ها تولد میگیرن اون وقت خیلیاهستن شب ها گشنه میخوابن!😒
#جاهلیتمدرن
#تولدبرایسگ