هدایت شده از Fatemeh
رمان( هدیه زیارت) 💟😉.
قسمت دوم #.
بعد از باز کردن درب اداره با اتفاق عجیبی رو به رو می شوم....
جیغ پر سر و صدای بچه ها و یه کیک تولد روی میز!
خدای من.... تولد منه؟؟
باورم نمیشه! اصلا فراموش کرده بودم....
نگار جلو میاد و یه کلاه تولد روی سرم میزاره و من و می بوسه... و بقیه با دیدن لپ های سرخ من خندشون میگیره و برام دست میزنن....
روی کیک نوشته شده.... همکار عزیز تولدت مبارک.... ❤️💟.
با هیجان و خوشحالی زیاد به سمت کیک میرم و شمع رو فوت می کنم وو بعد همه شروع نسکنن به دست زدن...
میون تعدادی از همکاران.. کسی رو میبینم که هیلی آشناست و اون دور وایساده... آروم آروم چشمام و درشت تر می کنم و یه سمتش میرم....
باورم نمیشه.... اون.... اون.... اون...
صاحب ماشینه... کسی که یک هفته پیش باهاش تصادف کردم!
اون اینجا چی کار میکنه؟؟
واقعا نمی فهمم.....
تک سرفه ای میزنم و خندم و جمع می کنم، بعد ابروهام و می اندازم بالا و میرم سمتش ومیگم...
ببخشید شما اینجا چی کار می کنین؟
صاحب ماشین لبخندی میزند ودستی
به کتش میکشد و می گوید....
وای.... چه تصادفی، البته من از چند روز پیش خبر داشتم که اینجا کار می کنین، اما نمی دونستم وقتی قراره به جای آقای مهلایی چند روزی رو اینجا بگذرونم شما رو ببینم!
ینی شما دیروز من و ندیدین؟ آهان راستی شما دیروز اینجا نبودین...
راستی خانم مرادی.... تولدتون مبارک. 😏
با تعجب بهش نگاه می کنم...
ببخشید شما به جای آقای مهلایی (یکی از کارمند های اداره) اومدین؟ برای همیشه؟...
نگار به طرف من می آید و لبخندی می زند، دستانش را بر روی شانه هایم میگذارد... =عزیزم، ایشون آقای نجمی پور هستند.. و چند روزی به جای آقای مهلایی اینجا کار می کنند... راستش آقای مهلایی یه سفر چند روزه رفتن و زود بر میگردن....
سرم را تکان می دهم... آهان!
_نگار =نمی دونستم شما آقای نجمی پور و میشناسی ها...
بعدا باید باهام حرف بزنی!
_من=باشه...
آقای نجمی پور =خب... اینم کادوی تولدتون... بفرمایین! امیدوارم بپسندینش....
نگاهی به پلاستیکی که توی دستش گرفته می اندازم... نه به اون لجبازی ها و رضایت ندادنش!
نه به اینکه برای یه منشی که روز اول توی ادره میبینتش کادوی تولد میاره...
به زور لبخندی میزنم و هدیه رو از دستش می گیرم... ممنونم...
هدایت شده از Fatemeh
ادامه#....
چند ساعتی میشه که رسیدم خونه و لباس هام و عوض کردم....
حالا نوبت باز کردن تموم کادو هایی هست که این همه وقت منتظرشون بودم!
دونه دونه شروع می کنم به باز کردن کادو ها... اول کادوی نگار.... واااای خدای من همون عطری که دوست داشتن با بوی خوبش.،.... کادوی بقیه.... وااای این و ببین یه لباس صورتی خونگیه!
چه قشنگ 😁.
وایسا برم کادوی نجمی پور و باز کنم.... آقای خسیس جلوی همه خودش و خوب نشون میده، اون وقت 100 میلیون تومان پول ازم میخواد....پلاستیک و میارم و کادو رو باز می کنم........
اما داخلش چیزی جز یک پاکت نامه نیست!
با تعجب پاکت نامه رو باز می کنم و کاغذی رو ازش بیرون میارم....
ینی توش چی می تونه نوشته باشه؟؟.
شروع می کنم به خوندن.....
اگه می خوای آبروت نریزه به من زنگ بزن!
شماره =09194667866
کامران نجمی پور.....
با عصبانیت تمام یه مشت محکم روی میز میزنم و درد و توی استخون هام احساس می کنم....
آخه چرا؟؟؟.
این هیچی تو کلش نیست! از همون اول از قیافش پیدا بود!
اگه می خوای آبروت نریزه ینی چی؟؟.
خیلی زود موبایلم و روشن می کنم و شمارش و میگیرم.... پسره ی.....
فکر کرده می توه تهدیدم کنه....
هیچ شکری نمی تونه بخوره!
بعد از شنیدن یه آهنگ حوصله سر بر صدای نجمی پور و می شنوم....
الو سلام.... بفرمایین؟
_سلام.... معنی این کارا چیه، آقای نجمی پور؟؟ هان؟.
نجمی پور.... ببخشین منظورتون چیه؟.
_من=خوب می فهمین که منظورم چیه!
لطفا خودتون و به اون راه نزنین....
ماجرا پاکت نامه رو میگم، ینی چی آبروت؟..
نجمی پور.... آهان! خب راستش پشت تلفن نمیشه! باید ببینمتون....
الان اگه آدرس پیامک کنم میاین؟ کاری ندارین؟
من..... نه کاری ندارم، کجا بیام؟.
نجمی پور... آدرس و پیامک می کنم... فعلا!
سریع گوشی و قطع می کنم و سمت اتقم میرم.... باید بفهمم این پسره حرفش چیه، زود یه سال زرد با مانتوی زرد و شلوار لی تنگ می پوشم و یه چند را ریمل می زنم و م. بایلم و بر می دارم و از پله ها پایین میرم...
بعد پیامک کاران و سین می کنم و سوار ماشین میشم تا راه بیفتم اون جایی که باید برم!
ادامه#....
چند ساعتی میشه که رسیدم خونه و لباس هام و عوض کردم....
حالا نوبت باز کردن تموم کادو هایی هست که این همه وقت منتظرشون بودم!
دونه دونه شروع می کنم به باز کردن کادو ها... اول کادوی نگار.... واااای خدای من همون عطری که دوست داشتن با بوی خوبش.،.... کادوی بقیه.... وااای این و ببین یه لباس صورتی خونگیه!
چه قشنگ 😁.
وایسا برم کادوی نجمی پور و باز کنم.... آقای خسیس جلوی همه خودش و خوب نشون میده، اون وقت 100 میلیون تومان پول ازم میخواد....پلاستیک و میارم و کادو رو باز می کنم........
اما داخلش چیزی جز یک پاکت نامه نیست!
با تعجب پاکت نامه رو باز می کنم و کاغذی رو ازش بیرون میارم....
ینی توش چی می تونه نوشته باشه؟؟.
شروع می کنم به خوندن.....
اگه می خوای آبروت نریزه به من زنگ بزن!
شماره =09194667866
کامران نجمی پور.....
با عصبانیت تمام یه مشت محکم روی میز میزنم و درد و توی استخون هام احساس می کنم....
آخه چرا؟؟؟.
این هیچی تو کلش نیست! از همون اول از قیافش پیدا بود!
اگه می خوای آبروت نریزه ینی چی؟؟.
خیلی زود موبایلم و روشن می کنم و شمارش و میگیرم.... پسره ی.....
فکر کرده می توه تهدیدم کنه....
هیچ شکری نمی تونه بخوره!
بعد از شنیدن یه آهنگ حوصله سر بر صدای نجمی پور و می شنوم....
الو سلام.... بفرمایین؟
_سلام.... معنی این کارا چیه، آقای نجمی پور؟؟ هان؟.
نجمی پور.... ببخشین منظورتون چیه؟.
_من=خوب می فهمین که منظورم چیه!
لطفا خودتون و به اون راه نزنین....
ماجرا پاکت نامه رو میگم، ینی چی آبروت؟..
نجمی پور.... آهان! خب راستش پشت تلفن نمیشه! باید ببینمتون....
الان اگه آدرس پیامک کنم میاین؟ کاری ندارین؟
من..... نه کاری ندارم، کجا بیام؟.
نجمی پور... آدرس و پیامک می کنم... فعلا!
سریع گوشی و قطع می کنم و سمت اتقم میرم.... باید بفهمم این پسره حرفش چیه، زود یه سال زرد با مانتوی زرد و شلوار لی تنگ می پوشم و یه چند را ریمل می زنم و م. بایلم و بر می دارم و از پله ها پایین میرم...
بعد پیامک کاران و سین می کنم و سوار ماشین میشم تا راه بیفتم اون جایی که باید برم!