🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سی و یکم
❇شهريور 1390 بود. توي مسجدنشسته بوديم و با هادي و رفقاصحبت مي كرديم.
💟صحبت سر ادامه ي زندگي و كار و تحصيل بود. رفقا مي دانستند من طلبه ي حوزه ي علميه هستم و از من سؤال مي كردند.
🔗آخر بحث گفتم: آقا هادي شما توي همان بازار آهن مشغول هستي❓
🔳نگاه معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: مي خوام بيام بيرون‼
⭕گفتم: چرا؟ شما تازه توي بازار آهن جا افتادي، چند وقته اونجا كار ميكني و همه قبولت دارن.
🔲گفت: ميدونم. الان صاحبكار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما...
🔵سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس مي كنم عمر من داره اينطوري تلف ميشه.
🔶من از بچگي كار كردم و همه شغلي رو هم تجربه كردم. همه كاري رو بلدم و خوب مي تونم پول در بيارم. اما همه ي زندگي پول نيست.
⚫دوست دارم تحصیلات خودم رو ادامه بدم.
🔷نگاهي به صورت هادي انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، دبيرستان شما تمام نشده و ديپلم نگرفتي.
⬅ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سی و دوم
🔵هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غير حضوري درس می خوانم.
🔲 چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودي ديپلم مي گيرم.ُ
❇خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله، خيلي خوبه، خب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه.
✳هادي گفت: اينكه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نميخوام برم دانشگاه به چند علت.
1⃣مگه ما چقدر دكتر و مهندس ومتخصص مي خوايم. اين همه فارغ التحصیل داريم.
⚫پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه.
2⃣در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، مي تونيم از خارج وارد كنيم.
🔗اما اگه امثال شهيد مطهري نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم.
✴تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. براي همين با من مشورت مي كرد.
☑هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره.
♦من مي خوام علمي رو به دست بيارم كه لااقل براي اون دنياي من مفيد باشه.
◼از طرفي ما داريم توي مسجد وبسيج فعاليت مي كنيم هرچقدراطلاعات ديني ما كاملتر باشه بهتر مي تونيم بچه ها و جوانها رو ارشاد كنيم.
🔳مي دانستم که بيشتر اين حرفها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي مي زد.
🔵زماني که سيد علي زنده بود اين حرفها را شنيده بودم. هادي هم بارها در حوزه ي علميه ي امام القائم (عج)به ديدن سيد علي مي رفت.
⭕از وقتي سيد علي از دنيا رفت، هادي انسان ديگري شد. علاقهه به حوزه ي علميه از همان زمان در هادي ديده شد.
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سی و چهارم
💟از مدتها قبل شاهد بودم كه كتاب خصائص الحسينيه را در دست دارد و مشغول مطالعه است.
❇هادي مرتب مشغول مطالعه بود. عشق و شوري كه از زيارت امام حسين در قلب ما پديد آمده بود، در او چند برابر بود.
⭕به ما مي گفت: امام صادق فرموده اند: هر كس به زيارت امام حسين نرود تا بميرد،
🔗 درحاليكه خود را هم شيعه ي ما بداند، هرگز شيعه ي ما نيست. و اگر از اهل بهشت هم باشد، او مهمان بهشتيان است.
✳در جاي ديگري مي فرمايند: زيارت حسين بن علي بر هر كسي كه ايشان را از سوي خداوند،(امام)مي داندلازم و واجب است.
🔲هر كه تا هنگام مرگ، به زيارت حسين نرود، دين و ايمانش نقص دارد.
♦از طرفي كلام بزرگان را نيز به ما متذكر مي شد كه مي فرمودند: براي اينكه دين شما كامل شود و نقايص ايمان و مشكلات اخلاقي شما برطرف شود حتماً به كربلا برويد.
🔘خلاصه آنچنان در ما شور كربلا ايجاد كرد كه براي حركت كاروان لحظه شماري مي كرديم.
🌟شهريور ۱۳۹۰ بود. مقدمات كار فراهم شد. با تعدادي از بچه هاي کانون شهيد آويني از مسجد موسي ابن جعفر راهي کربلا شديم.
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سی و سوم
❇حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، ميدوني درسه اي حوزه به مراتب از دانشگاه سخت تره❓
⭕ ميدوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد ميشه؟ اگه به فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون.
🔲هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت مي برم.
💟اگر مشكل مالي پيدا كردم، ميرم كار مي كنم. ميرم يه فلافل فروشي وا ميكنم❗
🔗خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق جزم كرده.
🔶فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح رفتيم.
🔷مسئول پذيرش حوزه سؤالاتي را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم. پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي مي گيرم.
🔴بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاسها شركت كنيد تا ببينيم شرايط شما چطور است.
◼هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربالا هستم. خواهش ميكنم اجازه بدهيد كه...
💟مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد.
✴بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلای او موافقت شد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سی و پنجم
💟.....نه تنها من كه بيشتر رفقا اعتقاد دارند كه هادي هر چه مي خواست در اين سفر به دست آورد.
♦ به نظر من آن اتفاقي که بايد براي هادي مي افتاد، در همين سفر رخ داد.
🔗در حرم ها که حضور مي يافتيم حال او با بقيه فرق مي کرد.
🔲 اين موضوع در سوز و صدا و حالات ايشان به خوبي مشخص بود.در زيارت ها بسيار عجيب و غريب بود.
⭕اتفاقي که در آن سفر افتاد، تحول عظيم در شخصيت هادي بود که ايشان را زير و رو کرد.
⚫بالاخره همه ي ما که در آن سفر حضور داشتيم اهل هيئت بوديم، اما همه احساس مي كرديم كه اين هادي با هادي قبل از سفر به كربلا خيلي تفاوت دارد.
🔵ديگر از آن جوان شوخ و خنده رو خبري نبود! او در کربلا فهميد كجا آمده و به خوبي از اين فرصت استفاده كرد.
✴پس از آن سفر بود كه با يكي از دوستان طلبه آشنا شد. از او خواست تا در تحصيل علوم ديني ياري اش کند.
✳بعد از سفر كربلا راهي حوزه ي علميه ي حاج ابوالفتح شد. ما ديگر كمتر او را مي ديديم.
♦يك بار من به ديدن او در محل حوزه ي علميه رفتم. قرار شد با موتور هادي برگرديم.
☑در مسير برگشت بوديم كه چند خانم بدحجاب را ديد.
🔳جلوتر كه رفت با صداي بلند گفت: خواهرم حجابت رو حفظ كن. بعدحركت كرد.
⭕توي راه با حالتي دگرگون گفت: ديگه از اينجا خسته شدم. اين حجاب ها بوي حضرت زهرا نمي ده.
🔘اينجا مثلا محله هاي مذهبي تهران هست و اين وضعيت رو داره‼
⬅ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
#شما
سلام میدونستی خرروز کانالتو چی میکنم تا پارتای رمان پسرک فلافل فروشو وبزاریو بخونم؟ میدونستی با این کارت داری خاطرات یک شهید والامقامو زنده میکنی؟ اونوقت میگی چون چهارتاادم استقبال نکردن منصصرف شدم؟!!! نه اجی من پیگیر این رمان زیبا وشخصیت خوب این شهید هستم. پس رمان وبزارو از کارت منصرف نشو😘🌹 منتظرم رمان هستم اجی😘😘🙋🏻♀️
#من
سلام باشه چشم🦋🌹
#شما
رابطه ام با پسر ها معمولا در حد لازم باهاشون ارتباط بر قرار می کنم و نه صمیمی ام نه خیلی خشن ، با پسر ها شوخی نمی کنم و سعی می کنم تا حد امکان باهاشون ارتباط نگیرم اما در مواقع نیاز خط قرمز های خودم را حفظ می کنم . و بعد رابطه با پسر ها باید چه جوری باشه ؟ به نظرم ما بانوان نباید خودمون رو دسته کم بگیرم ، حجب و حیا و زیبایی که ما داریم هیچ مردی نداره پس بهتره خیلی رابطه صمیمانه و ببمیمیرم برات نداشته باشیم ، خیلی خشک و رسمی با مرد ها و پسر ها ارتباط بگیریم چون واقعا هیچ ***ومی نداره که باهم خیلی صمیمی باشیم این نظر منه
#من
موافقم👌🏻
https://eitaa.com/joinchat/4277534872Cca3283482a
دوستان گروه ختم مون حمایت کنید لطفاً😊🌿🌱
یهسلامبدیمبهآقامونصاحبالزمان!
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
و مَولاے الاَمان الاَمان🍃
✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلامُ
از من درباره خودم سوال کرد
گفتم:
-رزمنده بودم و عملیات دیده ام .مربی تاکتیکهم هستم و حالا راوی شده ام.
گل از گلش شکفت ؛بعد ها علت این شوقش را فهمیدم .برداشتی ناقص از راویان در چشم فرماندهان و بچه های عملیاتی وجد داشت،ان ها راویان را پاسدار های قلم به دست می دانستند که تخصص شان تنها خواندن و نوشتن است؛ادم هایی که زیاد هم اهل جنگ نیستند، اما بیشتر بچه های راوی از یگان های رزمی آمده و قلم به دست گرفته بودند.حاج قاسم آن روز با شوقی که در رفتارش محسوس بود به من فهماند که از «راوی رزمنده خوشش می آید .
(بر گرفته از کتاب حاج قاسم سلام )
#معرفی کتاب
#حاجقاسم 🥀