هدایت شده از آکادمی جریان
#قرارشبانهمون🌙
••التـــــماس دعــــــــــا••
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
¹-قرآن را ختم کنید با قرائت سه بار سوره توحید🌱'!
²-پیامبران را شفیع خود گردانید با یک بار اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین🌱'!
³-مومنین را از خود راضی کنید🌱'!
یک بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات
⁴-یک حج و یک عمره به جا آورید🌱'!
یک بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر
⁵-اقامـه هزار رکعت نماز با سه بار خواندن:
یَفعَل الله ما یَشا بِقدرَتِهِ وَ یَحکُم ما یُرید بعزَتِه 🌱!
حیف نیست این اعمال پربرکت رو از دست بدیم؟🌿🙃
تازگیهاگناهنگاهبهنامحرمتومجازیعادی شدهدخترهمدامعکسپروفپسرهرونگاه
میکنهچشماشومیبندهمیگه:اخکاش چشاش این شکلی باشه..:/
#بهکجاچنینشتابان؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 پویش #هدیه_اسباب_بازی
🎙حاج عبدالرضاهلالی
🎙 محمدحسینپویانفر
🖋 حمید رمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دختر بچه خردسال زنگ زده به امام رضا:
📞...الو...میشه گوشیو بدین امام رضا...🙃💔
#استوری
#امام_رضایی
کانال عشاق الحسین 5.mp3
10.77M
•امام رضای خودم باش
🎙کربلایی سید محمد رضا نوشه ور
چهارشنبه های امام رضایی💛
مثل طاووس ک پَرش قسمت کرکس نشود
بردن نام #علی قسمت هر کس نشود
بله اینجوریاس:)
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
ملکه زیبایی قرقیزستان مسلمان شد و میگه تصمیم گرفتم حجاب به سر کنم!
و دخترای عفیف این سر زمین رو به بیحجابی تشویق میکنن که ملکه بشن!!
#حجاب
•••━━━━━━━━
اگـهمیبینیرفیقتدارهبهراهڪجمیره
بایدراهنـماشبشی؛بهعنـوانرفیقش
مسئولی وگرنهروزمحشـرپاتگـیره😣
اگهسڪوتڪنیوکمکشنڪنی..
همیـنآدمڪهدارهخطامیـره
روزحسـابرسیمیادجلوتـومیگیره
میگه:توڪهمیدونستیمندارماشتباهمیڪنم
چــرابهـمگوشزدنڪردی؟!🙁
چرادستمـونگرفتی؟؟
#بی_تفاوت_نباشیم✌
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••
اگر دنیا جوابم کرده ،دنیای جوابی تو
که این دارالشفا ازدرد، درمان بیشتر دارد
#چهارشنبههایامامرضایی
ﻧﻪ ﻣﺮﮒ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﺮﺳﻨﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ به خاطرش ﺷﺮﺍﻓﺘﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ . . .
#شما
https://eitaa.com/kjsjauuwouy/14301 سلام وقت بخیر من دارم رمان راض بابا رو میخونم خیلی قشنگه فقط یه چیزی زهرا کیه؟ همون که گفته کفنت از کربلا میاد
.
.
سلام همچنین🌿
من خیلی وقت هست که این کتاب رو خوندم یادم نیست😔
اگر که می دونید دوستمون رو راهنمایی کنید لطفاً 🙏
#شما
سلام وقت بخیر کاش لطف کنید رمان بیشتر بزارین تابستون هست و ما هم بی کار💔
.
.
سلام سعی می کنم بزارم😊
یادم میره بعضی از روزها😢
هدایت شده از آکادمی جریان
56_aqayi_tahdir_vaqeaa_.mp3
971.1K
﷽
کسی هر شب سوره واقعه را بخواند(:✨
.
۱) از فضیلت خواندن سوره واقعه رفع فقر و تنگدستی است
.
۲) سوره واقعه باعث ایجاد برکت در زندگی میشود
.
۳) محبوبیت نزد خدا از فواید سوره واقعه است
.
۴) یکی دیگر از برکات و خواص سوره واقعه آسانی مرگ و بخشش اموات است✨💫
هدایت شده از آکادمی جریان
#قرارشبانهمون🌙
••التـــــماس دعــــــــــا••
حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
¹-قرآن را ختم کنید با قرائت سه بار سوره توحید🌱'!
²-پیامبران را شفیع خود گردانید با یک بار اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین🌱'!
³-مومنین را از خود راضی کنید🌱'!
یک بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات
⁴-یک حج و یک عمره به جا آورید🌱'!
یک بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر
⁵-اقامـه هزار رکعت نماز با سه بار خواندن:
یَفعَل الله ما یَشا بِقدرَتِهِ وَ یَحکُم ما یُرید بعزَتِه 🌱!
حیف نیست این اعمال پربرکت رو از دست بدیم؟🌿🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیای منی حسین 💔
#رمان_پلاک_پنهان
#قسمت_هشتاد_و_ششم
سمانه کمیل را کنار زد و سریع وارد خانه شد ،با دیدن آرش با چشمان سرخ ازگریه و
رد دست کمیل بر روی گونه اش،حیرت زده و عصبی به طرف کمیل برگشت و گفت:
ــ اینجا چه خبره؟آرش چشه؟برا چی با اون وضع رفتی دنبالش،میدونی زندایی
نزدیک بود از ترس سکته کنه،اصلا برا چی اوردیش اینجا
آرش از جایش بلند شد و به سمت سمانه آمد و چادرش را در دست گرفت و با
التماس گفت:
ــ آجی سمانه توروخدا بهش بگو منو نندازه زندان آجی بهش بگو
کمیل ارش را هل داد و سمانه را به طرف خودش کشید و غرید:
ــ خفه شو احمق،آخرین بارت باشه بهش نزدیک میشی یا باهاش حرف میزنی
فهمیدی؟
اما آرش از ترس اینکه در زندان بیفتد از تقلا دست بردار نبود.
ــ آجی کمیل دوست داره،بهش بگی قبول میکنه آجی به خاطر مامانو بابام ،باور کن
مجبور بودم ،والا کی دوس داره اینکارو با خواهر و بردارش بکنه
سمانه که کم کم مسئله برای او حل می شد نا باور پیراهن کمیل در دستانش فشرده
شد و با بغض نالید:
ــ کمیل ،آرش دارع چی میگه
کمیل شانه ی سمانه را در آغوش گرفت و آرام زمزمه کرد:
ــ تو فقط آروم باش همه چیو خودم حل میکنم
و با عصبانیت رو به آرش گفت:
ــ تو هم تکلیفت معینه ،کاری میکنم هزار بار از به دنیا اومدنت پشیمون بشی،حالا
هم از جلو چشام گم شو
ــ توروخدا کمیل،جان سمانه اینکارو نکن ،اصلا به خاطر بابام،فکر کن همه بفهمن برا
بابام آبرو نمیمونه
آرش دست بر نقطه ضعف او گذاشت،کمیل عصبی فریاد زد:
ــ خفه شو،تو اگه نگران دایی بودی اینکارو نمیکردی
از سمانه جدا شد و بازوی آرش را در دست گرفت، و او را در حالی که او را قسم میداد
به طرف در برد:
ــ خودتو خسته نکن که نظرم عوض نمیشه،در را باز کرد و آرش را بیرون کرد و در
را بست ،سرش را به در چسباند و چشمانش را بست.
صدای فریاد و التماس و ضربه هایی که آرش به در می زد ،دل کمیل را خون می کرد
،اما او هم آدم است کم میآورد،بخصوص اگر نامردیی از خانواده ی خود ببیند،
با قرار گرفتن دست لرزان و سردی بر شانه اش آرام برگشت،که با چشمان اشکی و
سرخی مواجه شد.
می دانست سمانه الان چه حالی دارد،او هم داغون بود،نگاهشان در هم گره خورد.
کمیل زیر لب زمزمه کرد:
ــ سمانه دیگه کم اوردم
***
سمانه لیوان اب را جلوی کمیل گذاشت و کنارش نشست،کمیل عمیقا در فکر
بود،سمانه می دانست از چه چیزی عذاب می کشید،نگران دایی محمد بود و می
دانست اگر بین همه پیچیده شود که پسر سرهنگ رادمنش برای گروه خلافکاری
جاسوسی می کرده،دیگر آبرویی برای محمد نمی ماند.
"پسر نوح با بدان بنشست"
آرام صدایش کرد:
ــ کمیل
ــ جانم
ــ میخوای چیکار کنی
کمیل به مبل تکیه داد و نالید:
ــ نمیدونم،نمیدونم سمانه،به هر راه حلی که فکر میکنم آخرش میخوره به دایی
محمد،داغون میشه اگه بفهمه
سمانه دست مردانه ی کمیل را در دست گرفت وگفت:
ــ نمیخوای بگی این گروه کیه که آرشو مجبور به این کار کردنت؟اصلا چرا تو؟
کمیل پوزخندی زد و گفت:
ــ مجبور؟آرش پول لازم داشته ،اونا هم بهش پول میدادن در مقابل اون گزارش من
و عکسای تورو تحویل می داده
کمیل با تصور اینکه عکس های سمانه در روز عقد و دورهمی های خودمونی در دست
آن ها باشد و با چشمان کثیفشان ،همسر پاکش را نگاه می کردند،دستانش از زور
خشمـ در دستان سمانه مشت شد.
سمانه نگران نگاهی به او اونداخت و گفت:
ــ کمیل چی داره اذیتت میکنه،نگا صورتت از عصبانیت سرخ شده ،چرا منو محرمت
نمیدونی ؟
ــ تو محرمتر از هرکسی برام سمانه،اما بعضی حرف ها برای تو سنگینن،تودختری ،لطیفی،حساسی.
ــ قول میدم دیگه لطیف نباشم تو هم همه حرفاتو بزن ،باور کن تورو اینجوری
آشفته میبینم دلم خون میشه،باور کن ناراحتیت منو هم ناراحت میکنه
کمیل لبخند تلخی برروی لبانش نشست،اما تا می خواست جواب حرف های زیبای
سمانه را بدهد گوشی اش زنگ خورد.
شماره ناشناس بود،کمیل گوشی را برداشت و دکمه اتصال را لمس کرد:
ــ بله بفرمایید
ــ به به جناب سرگرد
ــ شما
به قَلَــــم فاطمه امیری زاده