eitaa logo
نویسندگان جریان
493 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
119 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
👈بله آنچه که باعث این تکرار شود منحصر به موضوع داستانهاست‌. موضوعات در تمام دنیا مشترکند. همیشه نفرت در برابر عشق می ایستد، خیانت در برابر وفاداری قد علم می‌کند، ایثار و از خودگذشتگی در مقابل ترس و.... و بسیاری از این موضوعات. 🍀اما آنچه که به موضوعات روح می‌بخشد و آنها را متمایز از دیگری عرضه می کند، نوع نگاه شماست و زاویه نگاه شما به آن اتفاق. 🪟شما هر پنجره ای را که باز کنید باغ روبروی منزل تان را طور دیگری می بینید. پنجره شرقی منزل بخشی از باغ و یا باغچه را نشان‌تان می‌دهد. از پنجره اتاق خواب طبقه بالا طوری دیگری فضای مقابل تان را می‌بینید. پنجره آشپزخانه، راهرو، پله ها و... هر کدام بخش و زاویه متفاوتی از باغ را نشان تان می‌دهد. 👓پس نوع نگاه ما به حادثه‌ها، داستان ها را شکل می‌دهند و اولین سنگ بنای این سازه را در ذهن قرار می دهند. 📚 گشت‌و‌گذار در دنیای داستان ✍ انصاری زاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤داغ تشنگی جدش حسین علیه السلام سخت بر دلش مانده بود. با ظرف آب به بالین پدر رفت.. که داغ عطش پدر بر دلش نمانَد! و در آن لحظه ها… عجیب شبیه به عمو عباس (ع) شده بود، مهدی (عج)! “شهادت امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت” 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
«مسئله فرهنگ و مسئله صف‌آرایی فرهنگی در مقابل دشمن را جدی بگیرید. 📌این وظیفه ماست. این، آن چیزی است که بنده هم اگر در راه آن کشته شدم، احساس می‌کنم در راه خدا کشته شده‌ام. هر کس در این راه کشته شود، در راه خدا کشته شده و هر کس در این راه، زحمتی متحمل شود، در راه خدا متحمل شده است.» ۲۳آذر۱۳۷۸ 📘کتاب دغدغه‌های فرهنگی|ص ۱۲۴ 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
اندک اندک زرد می شوی، سست می شوی و از شاخه رها می گردی. 🍂 نور خورشید همچنان می تابد اما مهلت سبز بودنت به سر رسیده است. ⁦⛅ باران می بارد اما تو دیگر نمی توانی سیراب شوی. ⁦🌧️⁩ پاییز این گونه است، چیزی شبیه حال احتضار... . ⁦ آماده می شوی برای خشک شدن و عریان شدن و زیر سفیدی برف ها به خواب رفتن. ⁦ پاییز آماده شدن برای ورود به زمستان، فصل ارتحال است! منتظر تا روز معاد و رویش دوباره... 🌱🌱🌱🌱 ⁦✍️⁩انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤امام مهربانم کاری که کردی به معجزه می‌مانَد؛ عمرت در یک پادگان نظامی گذشت. و با این سختگیری باز هم از حصرهای انفرادی بی‌نصیب نبودی، با وجود این، گسترده‌ترین تشکیلات مخفی شیعه را تشکیل دادی تا نور کلام و هدایت شما و پدرانت به من و فرزندانم برسد. 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
باز هم سالی گذشت و چشممان رؤیت نکرد بی‌لیاقت بوده‌ایم و خبط‌های بی‌شمار دست‌ها را بر دو چشم و گوش ما بنهاده‌ایم جاهلیت را فغان کردیم مانند حمار ساکن غاریم و از حق و حقیقت بی‌خبر نقد اگر لب واکند، سر می‌بریم در بطن غار مهدی و منصور و حجت، قائم آل نبی اکثریت بوده‌ایم تا به کنون اهلِ شعار ماهیت را درک کردیم از تو اما بی‌وجود هستیِ جانِ تو را باور نداریم ای نگار چیستی با نیستی در ذهن ما در هم تنید گرچه هستی و شکستی در فراق و انتظار منتظر ماییم؟؟ قطعاً نه، تو دل‌خون گشته‌ای سال‌ها از هجر و جهل ما نگاهت گشته تار قرن‌ها کردیم نجوا زیر لب آقا بیا بر جهان ما، یقیناً می‌رسد فصلِ بهار لیک در بین زبان و عقل و دل هم فرق‌هاست از زمین تا آسمان توفیر دارد حرف و کار باعث ننگ، بانی جنگ در میان دوستان می‌زنیم ما دائماً بر آب اما بی‌گدار ✍🏻 مطهره ناطق 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
چرا باید خلاقانه بنویسیم؟ وقتی خلاقانه می نویسیم نوشتهٔ ما از عمق وجودمان بر می خیزد و از دل مان بلند می شود و «آنچه از دل بلند شود به دل نشیند.» دلیل دیگر این که خلاقانه قلم زدن از نگارش های کلیشه ای جلوگیری می کند. پس برای اثر گذاری بیشتر نوشته هایمان بر خوانندهٔ مطالبمان باید خلاقانه نوشت. و برای خلاق نوشتن مهمترین مهارتی که باید داشته باشیم، مهارت غلبه بر ترس است. بعد که با واهمه هایت مبارزه کردی و نوشتی و نوشتی، کم کم ترست فروکش می کند و تو دنیایی جدید را پیش روی مخاطبت باز کردی. دنیایی که تو آن را ساخته و پرداخته ای... . ✍مرضیه پوستچیان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
این روزها همه جا، پر است از بوی پاییز... در کوچه و خیابان، با دیدن کوله پشتی هایی که کودکان بر سر دوش خود دارند، متوجه می شوی که پاییز آمده و ماه مهرش جاری ست. سر که بلند می کنی و با دیدن درختان و برگ هایی که کم و بیش در حال تغییر هستند، می فهمی که فصل خزان است و کم کم باید منتظر باران برگ های رنگارنگ باشی. غروب که می شود، وقتی در راه خانه، نفس عمیق می کشی، سرمای لذت بخشی را حس می کنی که نشانه ی تمام شدن تابستان است. دل انگیز و زیباست، برعکس حسش، پاییز برای من گرم تر است، برای من پاییز فصل رسیدن است. رسیدن به رنگ های گرم بعد از یک فصل پر از رنگ سرد، رسیدن به فصل تلاش و دویدن بعد از یک رخوت و سکون... . ⁦✍️⁩ فاطمه ممشلی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب اول "کفش های سرگردان" نویسنده  : سهیلا فرجام ناشر : سوره ی مهر «روایت روزهای جنگ و آواره شدن زندگی ها هرچقدر هم تکرار شود، تکراری نمی شود. به تعداد خانه هایی که بر سر زنان خراب شد و خانه و زندگی هایی که دگرگون شد روایت وجود دارد. کفش های سرگردان روایت روزهای زندگی سهیلا فرجام است که با همسرش در بیمارستان مشغول کار هستند. روزهای زندگی او از شروع جنگ تا جدا شدن از بچه هایش برای رفتن به بیمارستان را در این کتاب می خوانید. یک روایت واقعی که تلخی و شیرینی و معنویت همراه با خستگی و فرسودگی از سختی هشت سال دفاع مقدس را باهم به تصویر کشیده است. کتاب را به نوجوانان و والدین آن ها توصیه می کنم.» ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم "در نوشتن برای کودکان آلبوم عکس های بچگی را دریابید" یکی از مسائلی که در نویسندگی کودک با آن مواجه می شویم، سوژه ی مناسب است. گاهی سوژه ی جذاب برای کودکان به نظرمان نمی آید و گاهی هم سوژه برای ما به عنوان بزرگسال جذاب است اما برای کودک قابل توجه نیست.😕 ✔️ یکی از راه های پیشنهادی برای سوژه یابی این است که سراغ آلبوم عکس های بچگیتان بروید.👦🏻👧🏻 آلبوم را ورق بزنید و عکس ها را خوب نگاه کنید. 👀 ❌وقتی به عکسی رسیدید که بیش از دیگر عکس ها نگاهش کردید یا با دیدن عکسی گفتید :"وای این جارو، آخی اون روز رو یادش بخیر و..." دست از ورق زدن بردارید. هر عکسی که توجه شما را بیش از دیگر عکس های آن صفحه جلب کرد می تواند سر نخ خوبی برای داستان نویسی باشد. چند لحظه صبر کنید و بیشتر به آن عکس دقت کنید.😃 🔻 بعد چشم هایتان را ببندید و وارد دنیای آن عکس بشوید.😌 دوباره آن صحنه و آن لحظه را ببینید و بشنوید. 🔻 سپس نوبت کاغذ و قلم است.📝 حالا بنویسید. 🧐از چه چیزی؟ بنویسید آن روز و آن لحظه چه احساسی داشتید؟ چند سالتان بود؟ قبل و بعد از عکس چه اتفاقاتی افتاده بود؟ ❗️توجه داشته باشید که تمام‌ احساسات و اتفاقات را باید از نگاه و زبان کودکی خود بنویسید. همان کودکی که در عکس حضور دارد، نه شخص بزرگسالی که اکنون هستید.❗️ ✅این تمرین را یک بار انجام بدهید آن وقت خواهید دید چطور سوژه های خوب در ذهنتان قطار می شوند. ✍ انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
نویسندگان جریان
#معرفی_کتاب_نوجوان 📚کتاب اول "کفش های سرگردان" نویسنده  : سهیلا فرجام ناشر : سوره ی مهر «روای
سلام، روزتون بخیر جریانی های عزیز... ان‌شاءالله که این پست‌های دوست داشتنی رو دنبال می‌کنید؟! مامان های عزیز و دغدغه‌مند ، خانم یعقوبی عزیز در طول هفته، کتاب‌های زیادی رو بررسی می کنن که کار خیلی از مامان ها رو در انتخاب کتاب برای بچه‌ها مون راحت کرده👌 ان‌شاءالله به مناسبت هفته‌ی دفاع مقدس دو تا کتاب دیگه هم این در زمینه معرفی می‌کنیم که طی هفته آینده براتون میذاریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚چگونه دایره لغات خود را افزایش دهیم؟ «ای کریمی که از خزانه‌ی غیب/ گَبر و ترسا وظیفه خور داری/ دوستان را کجا کنی محروم؟/ تو که با دشمن این نظر داری 🌱فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد و دایه‌ی ابرِ بهاری را فرموده تا بناتِ نبات در مهدِ زمین بپرورد. درختان را به خلعتِ نوروزی قبایِ سبزِ ورق در‌ بر گرفته و اطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیع کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عصاره‌ی نالی به قدرتِ او شهدِ فایق شده و تخمِ خرمائی به تربیتش نخلِ‌ باسق گشته.» 🍁🍁🍁 🌿گَبر: آتش‌پرست، بیرون از دین 🌿ترسا: نصرانی و مسیحی 🌿وظیفه‌خور: روزی خور 🌿خلعت: جامه 🌿موسوم: هنگام 🌿نال: نیشکر ( در اینجا نالی: مرکب از نال+ی وحدت که برای تحقیر آمده و یعنی نی ناچیز و حقیر) 🌿شهد فایق: شیرینی برگزیده و بهتر 🌿تخم خرما: هسته خرما 🌿باسق: بلند «گلستان سعدی» ✍هاشمی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🍁شاعر می‌گوید: پاییز عاشق است. تو اما، چه می‌گویی احساست، ذهنت، قلبت چه توصیفی از این فصل دارد! باور کن زندگی همین آمد و شد فصل‌ها و رنگ عوض کردن طبیعت است. گاهی به لطافت یک پاییز و گاهی به زیبایی و عمق یک خواب زمستانه زیباست. 🍁به قول سهراب؛ زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. آری زندگی سیبی است! همین که عطر نارنگی نوبر پیچید و فضا را عطرآگین کرد. همین که انارهایی از دلتنگی ترکیدند، خندان شدند و زمان دانه دانه کردن، به فکر فرو رفتی. همین که رسیده ترین خرمالو را انتخاب کردی و طعم گ‍ََس اش را مزه کردی. 🍁خانه، همان خانه است اما فصل جدید را با زیستی نو تجربه کن. کمدت را که مرتب کردی و لباس های پاییز و زمستان را آویزان می کنی، همزمان عشق، ایمان و گذشت را هم لابلای روز مرگی هایت بگذار. گذشته و آدم‌هایش را رها کن آن‌ها مثل برگ‌های پاییزی فرو می‌ریزند و تو تنها تجربیات و لحظات ناب را که همچون برگ زرینی هستند، برای خودت نگهدار. و تکرار کن که زندگی سیبی ست. 🍂 ✍سیده ناهید موسوی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
نشسته‌ام در مجلس شهادت امام رضا و ذاکر اهل‌بیت دارد روضه می‌خواند؛ ولی من، در دل خودم، روضه خوان دارم. گاهی یابن الشبیب می‌خوانم و گاهی پای برهنه دنبال حضرت می‌دوم به نماز برسم. این هروله مرا بازی گرفته و نمی‌دانم کجای تاریخ بایستم و آرام آرام اشک بریزم... ذاکر رسیده به آخرهای روضه‌اش و می‌گوید چه پایان‌بندی قشنگی دارد دو ماه عزای برای آل الله. و من هم می‌رسم به کنار درهای خانه‌ام وقتی دارم به همسرم می‌گویم: "مهریه‌ام را بخشیدم فقط بگذار بروم بدرقه جگر گوشه رسول خدا". و از خانه همسایه صدای بانوی خانه را می‌شنوم که می‌گوید: "مهرم حلال بگذار بروم جای مادر و خواهر امامم خاک عزا به سر کنم‌". نشسته‌ام خودم و زنان همسایه را در صفحات تاریخ نگاه می‌کنم که ایستاده‌ایم کنار در و عاجزانه و ملتمسانه همسران‌مان را نگاه می‌کنیم و مهریه‌مان را نه از سر اجبار که با میلِ تمام و اختیار می‌بخشیم و می‌روم تا با فاطمه معصومه مواسات کنیم در عزای برادرش. نشسته‌ام زنان را در کوچه پس کوچه‌های تاریخ تماشا می‌کنم که جای فاطمه زهرا نشسته‌اند کنار پیکر نیمه جان علی بن موسی الرضا که چونان مارگزیده به خود می‌پیچید و انگار این بار ابن شبیب دم گرفته و برای حضرت رضا آب طلب می‌کند. نشسته‌ام بانوان نوغان را تماشا می‌کنم که دامن‌ها را از شاخه‌های گل پر کرده‌اند و نه از سنگ، تا پیکر امام مهربان‌شان با احترام تشییع شود و امام را در میانه‌ گل‌‌هایی که از آسمان می‌بارد، وداع گویند. نشسته ام به تماشای آن روز که در دلگیرترین ساعات دنیا پیراهن کهنه‌ای به غارت رفت، خیمه‌هایی سوختند تا آن‌ روزی که زنان نوغان قیام کردند، در بدرقه ولی‌شان و نگذاشتند پیکرش در غربت بماند. نشسته‌ام به تماشای تمام تاریخ که هرگاه زنان به میدان آمدند، کاری کردند به قد و قواره تاریخ.... حالا دارم در کوچه پس کوچه‌های قُم قدم می‌زنم و صدای بانو را می‌شنوم که بانوان همسایه را به یاری می‌خواند برای پشتیبانیِ جنگ و جبهه‌ای در شهر به‌پا کرده تا جبهه‌ها بی‌یار و یاور نمانند. دارم را وقتی در کاخِ سرخ یکی از دو قدرت بزرگ آن روز جهان و در برابر نشسته و پیام‌بر امام است، نگاه می‌کنم و یادم می‌افتد که پیشتر به امثال او گفته بود: "من شما را به رهبری قبول دارم". از هلند تا ایران هم‌قدم با می‌شوم وقتی حضور در هلند و پرداخت مالیات به آن دولت را _دولتی که حامی رژیم صهیونیستی است_ عین کمک به رژیم کودک‌کش دانست و از آسایش و آرامش ظاهری آن‌جا دست شست و کرد. نشسته‌ام از فراز تاریخ به زنِ با شرف و با استعداد ایرانی نگاه می‌کنم که یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین ضربه‌ها را به ادعا‌ها و دروغ‌های تمدن غربی زده و آن‌ها را به‌شدت عصبانی کرده‌است. دخترک نوجوان سینی چای را جلویم گرفته و بفرما می‌زند. چشمی به چای دارم و چشمی به لاک سیاهش و موهایی که بی‌ملاحظه حضور آقای ذاکر افشان و پریشان شده. چای را با آرامی برمی‌دارم و با دخترک حرف‌ها می‌زنم‌: "تو میراث‌دار همه این بانوان تاریخ‌سازی! باور کن نظام سلطه‌طلبِ غرب که به بهانه واهیِ حقوق زن، تو را به برهنگی می‌خواند، می‌خواهد نگاه‌های عطشناک هرزه خود را سیراب کند." چشمانش را خواندم به دیدن آزادی که اگر تعریف درستی داشت امروز دختران محجبه فرانسه هم حق درس خواندن داشتند نه آن‌که محروم بمانند به جرم آزادی در انتخاب. چشمانم به التماس به او می‌گوید: "تو خودت مهسایی و به اندازه مهسا قربانی شده‌ای حتی وقتی در میانه‌ مجلس اهل بیت آمده باشی." نگاهش می‌کنم و به او می‌گویم تو که هر روز ساعتی را در برابر آینه ایستاده‌ای. چطور ندیده‌ای دست‌های پرتوان را در دستان خودت؟ چگونه است که چشمان پر اقتدار را در نگاه خودت نمی‌بینی؟ باور نداری که تو حتی از بانو پر توان‌تری؟! قند را که برمی‌دارم دلم می‌خواهد قندان نیمه خالی را با طعم شیرین پر کنم تا دختر وطنم بداند من هم مثل او خونخواه مهسا امینی‌ها و حدیث‌ها و نیکاها هستم. من هم طلبکارم. از دنیایی که زن بودن را از ما گرفته‌است. گل خشک یادگاری بالای حرم امام رضا را از کیفم درمی‌آورم و کنار سینی چایش می‌کارم و لبخندی تقدیمش می‌کنم. نگاه او هم پر از مهربانی شده‌است. 🖋زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب دوم "آتیش پاره" نویسنده : فاطمه بختیاری ناشر : جمکران زهرا نه دختر جانباز است و نه دختر شهید. آن چه زهرا با آن درگیر است جبهه و جنگ نیست، اما نویسنده چالش های زهرا و رشد شخصیت اصلی داستان  را در بستر دوران دفاع مقدس و ارتباط او با مادر یک رزمنده به تصویر کشیده است. آتش پاره را که می خوانید هم با زهرا همراه شده اید و در عین حال فضای زندگی در شهر های دور از خط مقدم در دوران دفاع مقدس را تجربه می کنید. روانی متن و سبک قلم نویسنده طوری است که می توان کتاب را به 11ساله ها تا نوجوان های تازه کتاب خوان شده توصیه کرد. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبحی، سرحال و قبراق می دود و از کنارم رد میشود. من جای دخترش حساب میشوم؛ اما دیگر نای دویدن ندارم. سرعتم را کم میکنم، نرم میدوم و به هوای آب خوردن گوشه سالن ورزشی نفس نفس زنان قدم میزنم. دورِ هشتم دویدنش است که از کنارم رد میشود و دستی به پشتم میزند و در همان حال که از من دور میشود، توصیه میکند:« جا نمونی! بدو دیگه» کلافه از دردی که در ساق پاهایم حس میکنم دوباره نرم میدوم. هر صبح که میبینمش از خودم میپرسم من به خاطر نمره ورزش دانشگاهم مجبورم هر صبح اینجا بالا و پایین بپرم، این خانم که قبراق و سرحال است چه نیازی به این بالا و پایین پریدن ها دارد؟ دلم را به دریا میزنم. سرعتم را بیشتر میکنم تا به او برسم. سوالی که چند هفته است میخ مغزم شده را از خودش میپرسم. به سمتم لبخندی میزند بعد همانطور که میدود و کلماتش بریده بریده میشود میگوید: « خب معلومه دیگه! چون واجبه!» چشمهایم گرد میشود:« واقعا؟!» ادامه میدهد: «آره دیگه، چون باید سالم و روپا بمونم!» خنده ام میگیرد: « آهان! از اون جهت که خب آره معلومه واجبه!» دوباره به سمتم نگاه میکند و با لحن شوخ طبعی همیشگی اش میگوید: «هم از این جهت هم از جهتای دیگه!» فرق شوخی و جدی اش را نمیفهمم! خودش حالم را میفهمد. مربی امر می کند که از سرعت دویدنمان کم کنیم و نرم بدویم. به نشانه اطاعت به مربی سری تکان میدهد بعد رو به من چشمکی میزند و میگوید: « توی باغ ما نیستی ها!» و به قول خودش در باغ را می گشاید: