#روایت_خادمی
«دعوتی ِ مادر»
اول رفتیم خدمت جارو سنتی. جارو هایی که فرش های رواق آقا را لمس کرده بودند حالا دسته هایشان رسیدند به موکب جواد الائمه ملک آباد.
اینجا هم سوله با فرش های حرم مزین شده بود. قبلا فقط نظارهگر شستن حیاط با این مدل جارو بودم. حالا تو گودی میدان سرعت گرفته بودم. مچ دستم درد می گرفت و گاهی با ناشی بازی دو دستی جارو می زدم.
دوست داشتم جلوی پا زائر آقا را تمیز کنم. تند می آمدیم جلو. وقتی غبارها با پر جارو جا به جا می شدند، دلم لرزید. با خودم گفتم: «اقا جون یعنی میشه دل منم از زنگار گناه و هوای نفس دور کنی؟ دل همه رو صیقل بده»
بلندگو هم فیض می رسوند: «صحن تو از جنت حق برترِ یا سلطان. هرکی میاد دعوتیِ مادره یا سلطان ...مددی سلطان... مددی سلطان ...مددی سلطان»
باید سنگ تمام بذاریم. مهمان داریم. چه مهمانی، دعویِ مادر... مادر جان من آدم این کارها نبودم اما مشتاقم در دستگاه شما خودم را به صف های جلو نزدیک کنم. کم ما را زیاد کنید. ان شالله قوت و توفیق نوکری رزق همیشگی ما باشد.
✍️خانم بهناز ثریایی
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«ارسالی از بهشت»
خادمی فرش های توی صحن عتیق را جارو می کشید.
نذر کردم و دویدم .خواهش کردم اجازه بدهد قالیی را که از جمع تمام قالی های توی حسینیه روستا هم بزرگتر بود جارو بکشم.
اشک هایم با گردو خاک فرش زیر پای زوار قاطی شد.
هنوز جارو کشیدن فرش تمام نشده بود که صدای زنگ تماس تلفنم بلند شد.
روی فرش و جارو به دست سجده شکر به جا آوردم
دخترم از جراحی سرطان جان سالم بدر برده بود.
همان خادم سر رسید. زیر بغلم را گرفت تا بتوانم بلند شوم و تابلوی کوچکی از تکه ای فرش حرم را به من داد.
چشمانم دوباره بارانی شد.
✍️ هما ایران پور
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_خادمی
«عشق بازی گمنام ها»
از راه رسیده بودیم،شوق زیارت امان نداد به جایی جز حرم فکر کنیم.
از ورودی مشهد ، تابلوهای <حرم مطهر> را دنبال کردیم تا رسیدیم به ملجأ درماندگان.
قبل از هر دعا و نماز و زیارتی،نیاز به وضو بود؛برای همین از اولین خادم سراغِ سرویس بهداشتی را گرفتیم.
وارد سرویسهای بهداشتی که شدیم، دوستم با خنده گفت : از اتاق من تمیزتره!
دقیقتر نگاه کردم؛راست می گفت.
زمین از تمیزی برق می کشید.
دنبال علت تمیزی چشم چرخاندم و یافتمش!
در اتاقک نشسته بود.
همیشه نام خادم الرضا که می آمد،لباس های سورمه ای اتو کشیده یا چوب پر های سبزرنگ در ذهنم مجسم میشد؛ اما این بار فرق داشت!
حسابی توی فکر بودم و غبطه خوردم به خادمی اش که به چشم کسی نمی آمد.
از شهید حججی آموخته بودم که گمنام ها را خدا بهتر می خرد.
با جمله ی «تو که هنوز وضو نگرفتی!» به خودم آمدم.
وضو گرفتیم و به سمت صحن انقلاب راه افتادیم.
حسرت خادمی بدجور به دلم نشسته بود.روی فرش ها نشستیم و بغضم شکست.
باید راهی پیدا می کردم تا خودم را در زمره خادمان جای دهم.
کمی آنطرف تر دستمالی روی زمین افتاده بود.
برداشتمش و به خیال خادمی،به سطل زباله انداختمش.
هیچ وقت فکر نمی کردم کاری به این کوچکی،دلم را آرام کند...
✍محدثه امامی نیا
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
«رأفت»
پدرم روحیهٔ مبارز و قوی داشت اما این مریضی لامذهب که این حرفها سرش نمی شد.
دکترها میگفتند که حفظ روحیه با همین قدرت خیلی می تواند به درمان او کمک کند. اما سرطان این حرفها سرش نمی شد کار خودش را می کرد. روز به روز ضعیف تر وضعیف تر می شد. تنها روزنهٔ امیدی که دردلم بود غذای تبرک آشپزخانه حرم اقا علی ابن موسی الرضا (ع) بود. قسمت شد ومشرف شدیم.اولین کار بعداز زیارت رفتن دنبال غذای تبرکی بود.به پیشنهاد یکی از خدام برنامه گرفتن نذری راروی گوشی ام نصب کردم که به لیست گرفتن نذری اصافه شوم. کم کمش ده روز توی صف بودم ومن چندروز دیگر باید برمی گشتم. زمان ما کفاف گرفتن نذری رانمی داد. نمی خواستم بدون غذا برگردم .به تمام رواق ها و همه جای حرم سرمی زدم. هرکسی جوابی می داد. دوروز بعد وقتی اقامهٔ نماز مغرب وعشا به صحن آزادی می رفتم نیرویی عجیب مرا طرف خادمی کشاندومن از او سراغ آدرسی برای گرفتن غذارا گرفتم . مرد کوتاه قدی که جارو به دست با دستان پینه بسته مهربانی که از چشمانش میبارید ومرا به سمت آشپزخانهای راهنمایی کرد که فردا ۷ صبح باز میشد و برای من که ساعت ۱۲ همین شب باید از مشهد خارج می شدم فرصتی نبود ،من سردرگم و ناامید همچون درختی که پاییز تمام امیدش را به یغما برده باشد سر جایم نشستم و سر روی زانو گذاشتم پاهایم نای رفتن نداشت. خادم بزرگوار گفت چی شده دخترم؟با همان شیرینی بیانی که در صحبتهای اولش بود گفت دخترم غذای تبرک میخوایی؟ گفتم بله ،مریض دارم. خلوص نیت آن مرد تا ابد جلوی چشمانم ثبت شده است. گفت دخترم بلند شو، انشالله خدا شفا بده .من شامم ساعت ۹ میرسه دستم شما ۹:۳۰ بیا غذای منو ببر. متبرکه من شام نمیخورم. تمام دنیا مال من شده بود، دوست داشتم جیغ بزنم بپرم هوا داد بزنم خدایا شکرت ،دو دستم را به هم چسبانده بودم و مدام تشکر میکردم و اشک میریختم به نشانه قدردانی سر تعظیم فرود میآوردم. آن بنده خدا میگفت بیشتر شبها همینه و جالبتر اینکه حتماً یک غذای نذری جایگزین به دستش میرسد. میگفت که تا حالا نشده که گرسنه بماند و این روزی ما زوار هست که به دست ما میرسد. قرار ما شد ساعت ۹:۳۰ صحن قدس و تماسی که از طرف ایشان برقرار میشد. شماره ام را به ایشان داده بودم. نه و نیم صدای زنگ تلفن و من در صحن قدس منتظر غذای تبرک آقا و خادمی که بدون قبول کردن شام از طرف من با هر خواهشی که بود شام خودش را هدیه زوار آقا کرد. رافت و کرامت آقا با جان و دل این خادم سخت عجین شده بود.
✍️ مهری جلالوند از خرم اباد
#امام_رضا_علیه_السلام
#مشهدالرضا
#همه_خادم_رضاییم
🌊جریان؛ جمع بانوان نویسنده 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
« مجموعه عکس ۵ »
پیام یکی از اعضای عزیز کانال
در مورد عکس های بالا که زحمت کشیدند و برای شما فرستادند.
📸 خانم انسیه سپهرار، از کفشداران کشیک پنجم شب
#روایت_خادمی
@jaryaniha
«روایت در مسیر دکتر»
هم عاشق است، هم برای عشقش فرم دارد و هم هزینه می کند. و در تمام این مراحل؛ خستگی ناپذیر.
دلم نیامد نوشته اش را کپی کنم،
به قلم خودش و در پیام خودش قشنگ تر است.
در عکس بالا روایتش را که در روایت دکتر بردن بچه اش مستتر است می بینید.
به قلم خواهرم ✍️ فاطمه سادات نمازی
#روایت_خادمی
@jaryaniha
ایشان هم در اوج جوانی به سمت پیرغلام اهل بیت شدن گام برداشته.
مدت هاست هر شب جمعه در خیابان های اطراف حرم موکب دارند.
با همسر و دوستانشان هر شب جمعه جلوی زائر آقا خم و راست می شوند و لذت می برند. چنان لذتی که ما از شنیدنش و دیدن عکس ها و نوشته هایش سرشار می شویم.
https://eitaa.com/panjshanbe_hoseini
در مورد ایشان هم ترجیح دادم به قلم خودشان بخوانید.
خواهر ِ خادم اهل بیت ✍️ فاطمه بنی اسد
#روایت_خادمی
@jaryaniha
نویسندگان جریان
«هدف مشترک»
موقعی که موکبِ دههی سوم محرّم، توی شارستانِ واعظ طبسی رو برای ۱۰ شب قبول کردیم و قصد داشتیم غرفهی کودک بزنیم، اصلا فکرشو نکرده بودم که خب این بچه ها رو با چی سرگرم کنیم؟
کاردستی؟ گِلبازی؟ کتابخوانی؟ نقاشی؟ یا...
فقط میدونستم که قراره چنین غرفهای باشه،
حتی نمیدونستم کیا میخوان مربیِ بچهها باشن...
از خیلیا پرسوجو کردم، خصوصا کسایی که با بچهها بیشتر کار کرده بودن، هرکسی تجربیاتشو گفت.
یکم که گذشت تصمیم گرفتیم نقاشی و رنگآمیزی بذاریم🌈
کلّی به این در و اون در زدیم تا از کسانی که میشناختیم میز و صندلی کودکانه بگیریم و
فضا رو آماده کنیم.
ولی دیدیم صندلی جور میشه و میز نه...
هزینهها هم بالا بود،
چه میخواستیم میز و صندلی اجاره کنیم
و چه بریم بخریم!
چون وقتی میخوای یه غرفه بزنی، کلی کارِ ریز و درشت پیدا میشه که برای آماده سازی و زیباسازی و تهیهی مقدمات و مؤخرات و... و... و... باید بودجه داشته باشی.
🔸یکی از قشنگی های خادمی و موکبداری هم اینه که آدمای مختلف با طرز فکر و خلقوخو و استعدادهای متفاوت با کلّی عشق، کنارِ هم قرار میگیرن برای یه هدفِ مشترک🤝
فکراشونو روی هم میریزن،
یه چیزایی براساسِ موقعیت به ذهنشون میرسه و راههای قشنگی باز میشه...
اونجا هم همینجوری شد👌
یه خانومِ هنرمند و خوشفکر، خلاقیت به خرج دادن و واسه بچه ها میز درست کردن♥️
با چی؟!
با سبدِ میوه و چادر مشکیِ قدیمی و موکت😅👍
هم به صرفه بود،
هم خلاقیتِ ارزشمندی بود،
هم فضای جدیدتر و دوستانهتر و باصفاتری از اینکه بخوایم توی موکب میز و صندلی بچینیم، ایجاد کرد✅
فرش پهن کردیم و این میزهایی که با عشق درست شدن، زیردستیِ بچهها بود واسهی نقاشی😅
🔹یکی از درس هایی که برای ما داشت، این بود که امام حسین (ع)، همه رو دور خودشون جمع میکنن. به عبارتی:
💚حبّ الحسین یجمعنا💚
ولی این مهمه که بدونیم اگر کاری انجام میدیم، اگر چیزی به ذهنمون میرسه،
فقط عنایتِ خودشونه و بس،
ما فقط یه واسطهایم که توفیقِ خادمی رو بهمون عطا کردن💚
پس باید نیت کنیم،
حرکت کنیم و ازشون بخوایم که به کارمون برکت بدن و کمک کنن تا به نحو احسن انجام بشه...
اون وقت از جایی که فکرشو هم نمیکنیم، همه چی جفتوجور میشه♥️
#روایت_خادمی
✍️ خانم فاطمه بنی اسد
@jaryaniha
«آخرین روایت»
پویش روایت خادمی تمام شد.
ممنون از تک تک شما که خواندید، نوشتید، و روایت ها را منتشر کردید.🤗
🌱 قطعا شما سهام دار این حرکت خیر هستید. 🌱 حرکت خیری که هدفش تقویت فرهنگ زائرپذیری و خدمت به اهل بیت علیهم السلام بود.
ممنون که ما را شریک نیت های خوبتان کردید.🥰
ممنون که با نیت خیرتان به کانال خودتان، یعنی کانال جریان روح و زندگی دمیدید. 😍
جریان تفاوتش با کانال های دیگر همین است. اینکه به نگاه عمیق اعضایش و خوانندگانش آبیاری می شود و جریان راه می اندازد... . 🌊🌊🌊
روزی از روزهای پایان صفر بود، در اوج درد و غم و امید و انتظار _که خاصیت کارهای تشکیلاتی است_ خدا پویش روایت خادمی را در دست های ما گذاشت و شما دست گذاشتید در دست ما... همه با هم یکی شدیم برای رقم زدن یک حرکت فرهنگساز 🤝🤝🤝
امروز رسیدیم به روایت آخر، روایت ما، روایت جریان، روایت تمام کسانیست که برای ساختن آدم صبر کردند، و در مسیر پیشرفت آنها از خودخواهی ها، کم آوردن ها، مغرور شدن ها و... سیلی خوردند اما نه تنها متوقف نشدند که با تازیانهٔ هر تبری، جوانه های بسیار زدند.
جریان تا باشد، روایتش و حکایتش، چیزی جز روییدن و روییدن و روییدن نیست.
در این روییدن پر بار، خوشحال می شویم با هم بمانیم. منتظر فعالیت تک تک شما عزیزان در کانال هستیم.
یازهرا سلام الله🌹
✍️مریم درانی، مسئول گروه نویسندگان جریان
@jaryaniha
🎉🎊 الوعده وفا🎉🎊
اسامی ۵ نفر از شرکت کنندگان ارجمند، هفتهٔ آینده جهت دریافت هدیه متبرک اعلام خواهد شد.
✨شما می توانید در انتخاب بهترین روایت شرکت نمایید. ✨
🥳 حتی می توانید به دوستانتان کانال را معرفی نمایید. تشریف بیاورند روایت ها را بخوانند و ۵ روایت را انتخاب نمایند.
شما و دوستانتان می توانید نظرتان را در مورد داوری آثار به آدرس زیر ارسال نمایید:
🆔 @jaryanezendegi
💠 کافیست روی هشتگ #روایت_خادمی ضربه بزنید تا تمام روایت ها برای شما نمایش داده شود. پس از مطالعه، نام روایت های منتخبتان را که به صورت «......» در ابتدای هر روایت وجود دارد، برای ما ارسال نمایید.
با ارسال روایت خود به گروه های دوستانه، ایشان را دعوت نمایید تا در داوری آثار مشارکت کنند. 👌
یاعلی 🌹
التماس دعا
@jaryaniha
#ذره_بین
«معجون زیبای هفت رنگ»
فعال کردن مکانیزم استضعاف فکری به نفع صنعت بردگی نوین
✨فَاستَخَفَّ قومَه فَاطاعوه ....
و فرعون قومش را به خواری کشاند برای همین از او اطاعت کردند.✨
این فیلم مربوط به هفته مد نیویورک است. پسری با لباسی که از حوله سر و پلاستیک زباله تشکیل شده وارد می شود. مردم طبیعی رفتار می کنند. انگار نه انگار. ناگهان مردی به پسر حمله می کند. نه او یک تماشا چی که غیرتش به جوش آمده نیست. نه او نمی خواهد از حریم انسان و عزتمندی اش دفاع کند. او پلیس است و پسر را به خاطر بی اجازه وارد شدن روی سِن بازداشت می کند.
مستکبرین برای حکومت و اعمال قدرت یک استراتژی مهم دارند و آن استضعاف مردم است. استضعاف به صورت های مختلف، که یکی از بدترین آن ها استضعاف فکری است.
استضعاف فکری: یعنی ضعیف نگه داشتن، درگیر کردن انسان ها به مسائل پست و کم ارزش که ارزش و توانمندی و جایگاه خود را فراموش کنند.
یعنی: با پرت کردن حواسشان جلو رشد انسان ها را گرفتن
پس انسان ها را سطح پایین تربیت کردند و عزت نفسشان را از بین بردند و برای کارشان با لفظ آزادی توجیه تراشیدند.
این فیلم هم همین را می گوید. پسر کیسه زباله پوشیده و برایش مهم نیست کیسه زباله مال آشغال هاست. دیگران هم می گویند: چه اشکالی دارد؟ او آزاد است. می تواند در حد آشغال باشد.
به ز ز آ فکر می کنم. جنبشی که اگر از آن رقص و مشروب و برهنگی را بگیریم در چنته اش هیچ ندارد. آزادی آزادی اش هم برای استثمار انسان هاست. نظام غرب می خواهد با ضعیف کردن مهم ترین نیروی تربیت کننده جامعه اسلامی یعنی زن، راحت بر آن حکومت کند و از همین شهوت رانی ها و شهوت پرستی ها دلار به جیب بزند. رسانه ها هم ابزار قدرتمندش هستند. مهلک ترین سم ها را به زیبا ترین شکل در معجونی هفت رنگ می ریزند و به خورد مردم می دهند. تا جایی که جادو شدگان از خود نپرسند چرا انسان باید کیسه زباله بپوشد؟
حالا ما به عنوان نویسنده ببینیم آیا در جهت استضعاف فکری آدم ها قلم می زنیم یا در جهت آزادی فکری ایشان؟
✍️نفیسه یل پور
#رسانه
#نویسنده
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بین ویدئوهایی که هفته گذشته دست به دست می چرخید، یکی از جک ترین ها این ویدئو بود! 😂
پسری که کیسه زباله پوشیده و...
ادامهٔ ماجرا را در فیلم ببینید و یادداشت تحلیلی خانم یل پور را با هشتگ #ذره_بین در کانال جریان با عنوان «معجون زیبای هفت رنگ» مطالعه بفرمایید.
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#اخبار_جریان
اخبار هیجان انگیز داریم 😉
فردا یکی از روایت های پویش #روایت_خادمی در روزنامهٔ شهرآرای مشهد چاپ میشه🥳
به نظرتون کدوم روایت، اولین روایتیه که رفته برای چاپ.... 🤗
@jaryaniha
#جریان_نوشت
وقتی اسم جریان به میان می آید؛
وقتی قرار می شود جریان را برای کسی توضیح دهم؛ معمولا چند سوال در مورد خودم می پرسند:
یکی از آن سوال ها این است:
رشته تون چیه؟ 🤔
و ما جریانی ها می گوییم:
«ما فارغ التحصیل دانشگاه کتاب پردازانیم.»
ما جریانی ها در کتاب پردازان بزرگ شدیم 🌱 و یکدیگر را یافتیم.🌳 البته قبل از اینکه به هم برسیم، به خودمان رسیدیم.🌸
✨✨کتاب پردازان ما را با خودآگاهی و تفکر آشنا کرد.
و ما را هدفمند و تشکیلاتی بار آورد.✨✨
ما نه تنها فارغالتحصیل کتاب پردازانیم که راز هر چه داریم در همین است.
اگر جمع سالمی هستیم،
اگر صمیمیتی تمام نشدنی داریم،
اگر با هم صادقیم،
اگر به رشد هم کمک می کنیم و بی تفاوت نیستیم،
اگر نسبت به هم ایثار داریم،
اگر خستگی ناپذیریم و... و... و...
اینها و خیلی چیزهای دیگر را در کلاس های استاد معماریانی و محیط کتاب پردازان آموختیم. البته در دل کلی داستان و مجزا و دعوا و آشتی 😅
یک روز باید با هم بنشینیم، چای بخوریم و از کتاب پردازان صحبت کنیم☕🥧😊
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#نویسندگی_خلاق
«شیر آب داغ»
هنگامی که شیر آب داغ را باز میکنید، گرم شدن آب بسته به اینکه لولهها چقدر سرد باشند معمولاً چند دقیقه طول میکشد. 🚰 اما اگر شیر آب را دوباره بعد از آن باز کنید، این بار بسیار زودتر گرم میشود. 🤗
خلاقیت نیز همینطور است و هیچ تفاوتی ندارد.
هرچقدر اجازه دهید باریکههای خلاقیت جریان پیدا کند، ایدههای داغ و بکر بیرون میریزد. دفعه بعد که شیر خلاقیت را باز کنید ایدههای بهتری جاری میشوند.
پس نگذارید جریان خلاقیت و ایده پردازی در وجود شما سرد شود!
خلاقیتتان را گرم نگه دارید. 🔥☺️
#نویسندگی
#خلاقیت
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#نویسندگی
☘نویسندگی با عجول بودن سازگارنیست☘
«برای تبدیل شدن برگ درخت توت به نخ ابریشم، خیلی باید زحمت کشید.
باید مرتب برای کرم ابریشم، برگ درخت توت آماده کنیم تا وقتی به پیله تبدیل شود و ابریشم درست کند.»
عاشقانه باید نوشت و عاقلانه باید خط زد.
عمیق بایدفکر کرد و شدید باید حس کرد.
گاهی با تبسم لبخند و گاهی همگام با قطرات اشک نوشت و نوشت.
آن قدر باید نوشت و خواند...
نوشت و اصلاح کرد...
نوشت و پاره کرد...
نوشت و....
تا قلم با هیجان قلب برای بیان حق بدود و بدود و جایی سرزمین خشک و بی طراوت دلی را با کاشت بذر حقیقت برخاسته از فطرت سرسبز و آباد کند.
✍مرضیه پوستچیان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
قرار بود امروز یکی از روایت های چاپ شده را رونمایی کنیم، اما به صلاحدید نشریه محترم، امروز یکی از یادداشت های دوستان به چاپ رسید.
یادداشت هدیه ای از امام رضا علیه السلام به قلم خانم فرشتیان را می توانید در فایل با کیفیت بعدی مطالعه بفرمایید.
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱