با توجه به استقبال و درخواست نویسندگان دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان تا
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ تمدید شد.
راه ارتباط با دبیرخانه تماس با
۰۹۱۹۲۷۰۰۴۸۰
ارسال پیام در پیامرسانهای تلگرام و ایتا
داستان نویسان میبایست داستانهای خود را در قالب فایل word با قلم bnazanin14 به آدرس الکترونیکی دبیرخانه و یا در صفحات ایتا و تلگرام دبیرخانه ارسال کنند و تاییدیه دریافت نمایند.
ja.shahidhadadiyan@gmail.com
✅جایزه ادبی شهید محمد حسین حدادیان جایزهای خصوصی و نذر فرهنگی است که توسط خانواده شهید برگزار میگردد.
https://eitaa.com/jashh2
بازتاب خبری تمدید دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
https://www.ibna.ir/news/506963
https://www.google.com/amp/s/khabarfarsi.com/ua/169713468
https://tehranpress.com/fa/news/59431/
https://www.ibna.ir/news/506963/
با توجه به استقبال و درخواست نویسندگان دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان تا
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ تمدید شد.
راه ارتباط با دبیرخانه تماس با
۰۹۱۹۲۷۰۰۴۸۰
ارسال پیام در پیامرسانهای تلگرام و ایتا
داستان نویسان میبایست داستانهای خود را در قالب فایل word با قلم bnazanin14 به آدرس الکترونیکی دبیرخانه و یا در صفحات ایتا و تلگرام دبیرخانه ارسال کنند و تاییدیه دریافت نمایند.
ja.shahidhadadiyan@gmail.com
✅جایزه ادبی شهید محمد حسین حدادیان جایزهای خصوصی و نذر فرهنگی است که توسط خانواده شهید برگزار میگردد.
https://eitaa.com/jashh2
رمان زندگیتان سرشار از داستانهای امیدبخش.
سال نو مبارک🍀
دبیرخانه دومین دوره جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
https://eitaa.com/jashh2
37.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای شناخت هر چه بیشتر شرکت کنندگان از فرقههای ضاله برخی از آنها در این ویدئو به اشتراک گذاشته میشود.
https://eitaa.com/jashh2
https://farhangi.aut.ac.ir/content/16756/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%DB%8C-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-_YW_PAR_OPEN_%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87_YW_PAR_CLOSE_
بازتاب رسانهای تمدید دومین دوسالانه جایزه ادبی در سایت دانشگاه صنعتی امیر کبیر
https://eitaa.com/shahidhadadian74
https://eitaa.com/jashh2
#تمدید
بنا به درخواستهای مکرر شرکتکنندگان در روزهای پایانیِ موعد مقرر
مهلت ارسال آثار
تا بیستم اردیبهشت ماه
تمدید شد.
https://eitaa.com/jashh2
قسم به قلم و آنچه که مینویسد
روز نویسنده بر معجزهگران کلمات مبارک.
دبیرخانه دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید حدادیان
https://eitaa.com/jashh2
هدایت شده از شهید محمدحسین حدادیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه
بیاد شهید عزیز محمدحسین حدادیان🌹
⚘زیارتنامه ی شهدا⚘
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
نامزدهای بخش نیمهنهایی دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان مشخص شد.
https://www.ibna.ir/news/516306/%D9%86%D8%A7%D9%85%D8%B2%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%86%DB%8C%D9%85%D9%87-%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF
https://eitaa.com/jashh2
آیین اختتامیه دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان و رونمایی از کتاب اولین دوره این دوسالانه برگزار میشود.
تاریخ: پنجشنبه ۱۸ مرداد ماه ۱۴۰۳
مکان: باغ کتاب تهران
زمان: ۱۰ صبح
https://eitaa.com/jashh2
دعوتید به مراسم اختتامیه دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان.
اختتامیه این دوره، همزمان با آیین رونمایی از کتاب مجموعه داستان برگزیدگان اولین دوره این دوسالانه برگزار میشود.
زمان: ۱۰ صبح روز پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳
مکان: باغ کتاب تهران
نگارستان(بلوکc)، طبقه همکف، سالن شماره ۸ آمفیتئاتر
https://eitaa.com/jashh2
https://www.mehrnews.com/news/6186561/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%AA%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86
https://defapress.ir/fa/news/682688/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%AA%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86
https://www.hawzahnews.com/news/1174861/برگزاری-اختتامیه-دومین-دوره-جایزه-ادبی-شهید-محمد-حسین-حدادیان
https://ana.ir/fa/news/925911/دومین-دوره-جایزه-ادبی-شهید-حدادیان-به-ایستگاه-پایانی-رسید-رونمایی-از-گلستان-هفتم-در-باغ-کتاب-تهران
https://iqna.ir/fa/news/4230185/داوری-نهایی-160-اثر-در-جایزه-ادبی-شهید-حدادیان
بازتاب خبری اختتامیه دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
و رونمایی از کتاب گلستان هفتم، مجموعه آثار برگزیده نخستین دوره این جایزه ادبی
https://eitaa.com/jashh2
انشاءالله
امروز پنجشنبه، ساعت ۸ صبح
در شبکه دو
برنامه صبحانه ایرانی، از جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان و کتاب گلستان هفتم خواهیم گفت.
https://eitaa.com/jashh2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معرفی_کتاب ۲۰۴
#تازه_های_کتاب_به_نشر
گلستـان هفتـم
۲۲ داستان از ۲۲ نویسنده
داستان - بزرگسال | این کتاب حاوی داستانهایی با موضوعات کمتر پرداخته شده از «فرقههای ضاله و عقاید انحرافی»است.
تمام داستانهای «گلستان هفتم» در نخستین دوره دو سالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان برگزیده شدهاند.
✅ ۱۰ داسـتان منتخب این کتاب، ماجرای به شهادت رسیدن محمدحسین حدادیان توسط دراویش گنابادی را با حفظ واقعیت و بهرهگیری از تخیل، از زوایای مختلف روایت کردند.
عرفانهای نوظهور، سلفی تکفیری، صوفیه، وهابیت، بهائیت، داعش و ... موضوع ۱۲ داستان دیگر کتاب است.
[۲۰۸صفحه
قطع رقعی
چاپ اول
قیمت پشت جلد ۱۱۰ هزار تومان]
📬لینک ثبت سفارش
https://B2n.ir/u10564
۰۹۰۲۷۶۵۲۰۰۸
📚مشاهده همه کتابهای بهنشر
www.behnashr.com
#انتشارات_به_نشر
#گلستان_هفتم
@behnashr
https://eitaa.com/jashh2
اختتامیه دومین دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان همزمان با رونمایی از کتاب ((گلستان هفتم))
مجموعه آثار برگزیدگان اولین دوره این جایزه ادبی
در باغ کتاب تهران برگزار شد.
مشروح این خبر را در لینکهای زیر بخوانید.
https://farsnews.ir/nastaran_kermani/1723111114955146287/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%AA%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86
www.qudsonline.ir/news/1004452/برگزیدگان-دومین-جایزه-ادبی-شهید-محمد-حسین-حدادیان-معرفی-شدند
https://www.mizanonline.ir/fa/amp/news/4787222
https://news.razavi.ir/fa/358813/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%AA%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86
https://farsnews.ir/nastaran_kermani/1723111114955146287/اختتامیه-جایزه-ادبی-شهید-محمدحسین-حدادیان
http://www.qudsonline.ir/news/1004452/برگزیدگان-دومین-جایزه-ادبی-شهید-محمد-حسین-حدادیان-معرفی-شدند
https://news.razavi.ir/fa/358813/اختتامیه-دومین-جایزه-شهید-محمدحسین-حدادیان
https://www.ibna.ir/news/517486/
وجود این-جایزه-نیاز-به-شجاعت-دارد
https://eitaa.com/jashh2
https://t.me/jshmhh13399
38.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیروز در برنامه صبحانه ایرانی
از شهید محمدحسین حدادیان گفتیم.
https://eitaa.com/jashh2
https://t.me/jshmhh13399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقطه شروع برگزاری جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
- به خانواده شهید این پیشنهاد را دادم تا یک جایزه ادبی نذر کنند
+ مهری غلام پور، نویسنده
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
کانال جایزه ادبی👇🏻
https://eitaa.com/jashh2
https://t.me/jshmhh13399
https://eitaa.com/shahidhadadian74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بخش آخر گفتوگو با برنامه صبحانه ایرانی از حقیقت جامعه اسلامیمان گفتیم.
https://eitaa.com/jashh2
https://t.me/jshmhh13399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیین رونمایی از کتاب #گلستان_هفتم
در باغ کتاب تهران برگزار شد.
این کتاب حاصل تلاش ۲۲ نویسنده است که در اولین دوره جایزه ادبی
شهید محمدحسین حدادیان برگزیده چاپ اثر شدهاند.
این کتاب به همت انتشارات بهنشر به چاپ رسیده است.
https://eitaa.com/jashh2
https://t.me/jshmhh13399
65.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزیدهای از آنچه که در گلستان هفتم میخوانید.
این کتاب حاصل تلاش ۲۲ نویسنده است که آثارشان در اولین دورهدوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان برگزیده شده است.
نویسندگانی که قصد شرکت در دوره بعدی جایزه ادبی را دارند، مطالعه این کتاب کمک بزرگی به آنان خواهد کرد.
#انتشارات_بهنشر
#گلستان_هفتم
#نذرفرهنگی
#شهیدحدادیان
#جایزهادبیشهیدمحمدحسینحدادیان
https://eitaa.com/jashh2
https://t.me/jshmhh13399
روایتهایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ
روایتهایی بیواسطه،
به قلم📝 خانم رقیه کریمی
نویسنده و مترجم جبهه مقاومت،
برگزیده اولین دوره
و داور دومین دوره
دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت اول
از صبح همه فهميده بوديم كه امروز شبيه روزهاي ديگر نیست. تا ديروز جنگ فقط در مناطق مرزی بود و مردم زندگی عادی شان را می کردند. بچه ها مدرسه می رفتند. مردها سر کار. زن ها قهوه حاضر می کردند و شب ها شب نشینی بود و اخبار جنگ. فقط روستاهای مرزی خالی شده بود و مردم جای روری نرفته بودند. مثلا از روستای میس الجبل یا خیام رفته بودند دیر قانون یا نبطیه.
اما حالا صدای جنگنده ها و بمباران یک لحظه قطع نمیشد. منتظر بودیم که شاید آرامتر بشود. نشد. با هر انفجار خانه ما انگار که دینامیت زیر پایه هایش گذاشته باشی می لرزید و انفجارها تمامی نداشت. حالا شوهرم هم تلفنش را جواب نمی داد و من نمی دانستم که باید چکار بکنم. از پنجره بیرون را نگاه کردم هر کس که می توانست برود زندگی اش را برداشته بود و می رفت. شوهرم جواب نمیداد. مشغول تلفن بودم كه دختر کوچکم چهار دست و پا رفت روی بالکن خانه و با انفجاری بزرگ نزدیک خانه ما صدای جیغش بلند شد. تمام شیشه ها ریخته بود و با وحشت بدون اینکه به فکر شیشه های شکسته باشم دویدم روی بالکن و محکم بغلش کردم. قلبش مثل گنجشکی کوچک می زد و وحشت زده نگاهم می کرد. فقط دعا می کردم که سالم باشد و دستم را که از صورتش بر می دارم خونی نباشد. حتی متوجه نشدم که شیشه پاهایم را بریده. تمام بالکن و سالن خانه جای پای خونی شده بود. دوباره زنگ زدم به شوهرم. نمی دانستم باید چکار کنم. من بودم و چهار دختر بچه کوچک و خواهرهایی که شوهرهایشان در جبهه بودند. همه نگاه ها به من بود. دوباره زنگ زدم اینبار جواب داد. گفت خودمان را برسانیم تا شهر صور . گفت آنجا منتظرمان است. حالا باید هر چه که لازم بود بر می داشتم. این وقت هاست که می فهمی خیلی چیزهایی که برایت روزی مهم بوده است دیگر مهم نیست. اینکه دوست داشتی رنگ اتاقت صورتی باشد یا کرمی. پرده های سالن چه شکلی باشد. حالا فرقی نمی کرد دیگر. حالا که قرار بود همه چیز را پشت سرت بگذاری و بروی. حالا که قرار بود شاید همه چیز بماند زیر آوار. چند تکه لباس برای بچه ها. چند لقمه نان و پنیر. چیز دیگری هم می خواستیم؟ حتى آب را هم فراموش كرديم. ذهنم یاری نمی کرد. چادرهايمان را سر كرديم آخرین لحظه که می خواستیم سوار ماشین بشویم دیدم خواهر بزرگترم نیست. به سرعت به خانه برگشتم و صدایش زدم
- منال ...
نشسته بود توی اتاق و گریه می کرد. می گفت نمی آید. می گفت اینجا خانه ماست. چرا باید خانه هایمان را رها کنیم. می گفت می خواهد همینجا بمیرد. در جنوب.
نه اینکه حرف هایش را نمی فهمیدم. می فهمیدم. من هم عاشق جنوب و سكوتش بودم. همانقدر كه عاشق ضاحيه و شلوغي هايش. شاید اگر وضع بهتری بود می نشستم کنارش و با هم گریه می کردیم. اما حالا وقتش نبود. صدای انفجار دیگری بلند شد و دود و گرد و خاک خانه را برداشت
داد زدم اینبار
- اینجا موندن تو چه کمکی به مقاومت می کنه؟ فکر می کردی مقاومت خوشحال میشه جنازه تو از زیر آوار بیرون بیاید؟
خواست حرفی بزند. نگذاشتم. می دانستم که می خواهد راضی ام کند که بماند. داد زدم
- جون بقيه رو به خطر ننداز . چادرت رو سرت کن ... باید بریم ... همین حالا
اینبار حرفی نزد. با گریه راه افتاد . دلم می خواست بغلش کنم. دلم می خواست با هم بنشینیم و گریه کنیم. برای خانه ای که شاید تا ساعتی بعد دیگر نبود. خانه اي كه دوستش داشتم. برای روستایی که داشت خالی می شد. اما حالا وقت این حرف ها نبود. باید خودمان را به صور می رساندیم. شوهرم آنجا منتظر بود ...
ادامه دارد ...
راوی : زنی از روستاهای جنوب لبنان
#زنانههاییازجنگ
https://t.me/jshmhh13399
https://eitaa.com/jashh2
https://eitaa.com/shahidhadadian74
روایتهایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ
روایتهایی بیواسطه،
به قلم📝 خانم رقیه کریمی
نویسنده و مترجم جبهه مقاومت،
برگزیده اولین دوره
و داور دومین دوره
دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت دوم
با دست پاچگی ماشين را از خانه بيرون آوردم. تمرکز نداشتم. حالا ديگر همه داخل ماشین بودند و فقط منتظر من بودند تا در خانه را ببندم. اصلا نمی دانم چطور خودشان را جا کردند توی ماشین. آن هم چه ماشینی. در حالت عادی هم به زور می رفت و جانم را گاهی به لبم می رساند. بنزین هم درست و حسابی نداشت و می ترسیدم که تا صور ما را نرساند و مجبور بشویم وسط راه ماشین را رها کنیم و پیاده برویم ...
از ماشین که پیاده شدم تازه فهمیدم که روستا دیگر آن روستا نیست. خانه همسایه ویران شده بود و حالا دیگر نه بوی مناقیشش کوچه را روی سرش می گذاشت و نه عطر قهوه اش صبح ها تا خانه ما می آمد
فقط بوی دود بود و دود. بعضی از آواره های سوری را می دیدم که حالا دوباره آواره شده بودند. ماشین هم نداشتند و نمی دانم چطور می خواستند از روستا بیرون بروند. در را که بستم زیر لب با خانه خداحافظی کردم. باز پشیمان شدم. سرم را تکانی دادم و گفتم: به زودی برمی گردیم.
جنوب برای من فقط یک تکه از جغرافیای کشورم نیست. جنوب برای من شبیه یک انسان است. روح دارد. جنوب برای من مثل مادری صبور و آرام بود. ضاحیه هم مثل نوجوانی بازیگوش ... پر از شور زندگی. حالا من زیر لب با جنوب حرف می زدم. با مادری که حالا زخمی شده بود دوباره. با خانه ام که کلیدش را محکم در بین انکشتانم گرفته بودم. خواهرم بوق زد. یعنی معطل نکن. نمی توانستم. می گویند وقتی که می خواهی بروی باید عزیزترین چیزهایت را با خودت ببری. من مگر می توانستم تمام جنوب را در ساک کوچکم جا کنم و با خودم ببرم؟ بی اراده اشک هایم جاری شده بود. حالا که رو به روی خانه ام ایستاده بودم و شاید برای آخرین بار می خواستم در آن را قفل کنم. می دانستم که دوباره بر می گردیم ... شک نداشتم. اینجا خانه ما بود. اصلا اگر می دانستم باقی ماندن ما سودی برای مقاومت دارد از خانه بیرون نمی رفتیم. اگر می دانستم که حتی مرگ ما کمکی به مقاومت می کند همانجا می ماندیم. همانجا می مردیم. برای یک لحظه همه چیز را دوباره مرور کردم. از روزی که به عنوان عروس این خانه بسم الله گفتم و پایم را به این خانه گذاشتم تا حالا که برای خداحافظی رو به رویش ایستاده ام لبخندی زدم و زیر لب گفتم
- حتی اگه خونه های ما رو ویران کنید. تا جنگ غزه را تمام نکنید نمی گذاریم به شمال فلسطین برگردید. این ماییم که تصمیم می گیریم نه شما. حسرت شمال فلسطین رو به دلتون می گذاریم.
خواهرم سرش را از ماشین بیرون آورد
- یه در بستن اینقدر مگه طول می کشه؟ زود باش. کلیدش رو اشتباه آوردی شاید
اشتباه نياورده بودم. كليد را به در انداختم و قفلش كردم. دوباره با خانه حرف مي زدم
- اگر برگشتم و نبودي اشکالی ندارد. فدای سر مقاومت ... اگر هم تو بودی و ما برنگشتیم ... باز هم فدای مقاومت
خواهرم دوباره صدایم کرد .
- زود باش الان ماشین رو می زنند. داري چکار می کنی؟
جنگنده ها بالای سرمان بودند و صدای انفجار یک لحظه قطع نمیشد
اشکهایم را پاک کردم و به سمت ماشین رفتم . ماشینی کوچک با ۹ زن و بچه کوچک که روی هم نشسته بودند. ماشینی که نمی دانستم تا صور خواهد رسید یا با تمام زن ها و بچه ها شکار جنگنده ها می شود. چند زن و بچه های قد و نیم قد. هفت ماهه ... دو ساله . ۵ ساله . بعد هم حتما اعلام می کردند که ماشین یکی از فرماندهان را زده اند. نگران بودم. نگران بچه ها ... نگران ماشین . نگران شوهرم که منتظرمان بود و شاید قبل از رسیدن ما شهید میشد. شاید هم ما قبل از رسیدن به او شهید می شدیم. نمی دانم. هیچ چیز دیگر قابل پیش بینی نبود . فقط باید توکل می کردی
سوار ماشین که شدم برای آخرین بار نگاه خانه ام کردم. کلید در را محکم بین دست هایم فشار دادم. می دانستم که سرنوشت کلیدهای ما به سرنوشت کلید خانه فلسطینی ها دچار نمی شود. زنگ نمی زند. ما حتما بر می گشتیم. با پیروزی . هر چند واقعا نمی دانستم این جنگ وحشی کی ممکن است به آخر برسد . اما از شیشه ماشین برای آخرین بار نگاه خانه کردم و زیر لب گفتم
- دوباره برمی گردیم
ادامه دارد ...
راوي : زنی از یکی از روستاهای جنوب لبنان
#زنانههاییازجنگ
https://t.me/jshmhh13399
https://eitaa.com/jashh2
https://eitaa.com/shahidhadadian74
روایتهایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ
روایتهایی بیواسطه،
با مصاحبه و قلم 📝 خانم رقیه کریمی
نویسنده و مترجم جبهه مقاومت ،
برگزیده اولین دوره
و داور دومین دوره
دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
🍃جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت سوم
باورم نمیشد که با آن شلوغي و دود و ماشین های سوخته ای که بین راه جا خوش کرده بودند تا صور رسیده باشیم. به ورودی شهر که رسیدیم ناخود آگاه زیر لب صلوات فرستادم. انگار که بار بزرگی از دوشم برداشته باشند. باري كه داشت روي شانه هايم سنگینی می کرد. جان هشت زن و بچه کوچک که بی صدا در هم فشرده نشسته بودند و زیر لب دعا می خواندند. همه ساکت بودند و هر کدام از خواهرهایم یکی از بچه ها را محکم در آغوشش گرفته بود. انگار بچه ها هم فهمیده بودند که اوضاع مثل همیشه نیست. ساکت بودند. آن مسیر کوتاه برایم مثل یک سال گذشت. عبور از بین ماشین های سوخته ای که بین راه مانده بودند. خانه های ویران ... شوهرم همانجایی که گفته بود منتظر بود. کنار پل ورودی شهر . یعنی بدترین جای ممکن. اما من فقط همان جا را خوب بلد بودم. حالا دیگر همه چیز را به خودش می سپردم. از ماشین که پیاده شدم لبخند زد. مثل همیشه که می خواست دلشوره هایم را آرام کند. اینبار لباس روحانیت نپوشیده بود.
اجازه نداد حرفی بزنم. سریع سویچ ماشینش را به سمتم گرفت و گفت:
- با این ماشین برید. بزرگتره. بنزین هم زدم. خیالت راحت تا جبیل خونه مادرت می رسید .
خانه مادرم؟ جبیل؟ چرا خودم یاد آنجا نیفتاده بودم؟ از خانه که بیرون زدیم فقط می خواستیم که از روستا بیرون برویم و اصلا به اینکه کجا قرار است برویم فکري نكرده بوديم. باید به جبیل می رفتیم. خانه مادرم.
اما چرا می گوید بروید؟ مگر خودش نمی آید با ما؟
با نگرانی پرسیدم
- خودت با ما نمیای؟
سرش را تکان داد و گفت می دانی که نمی توانم. می دانستم از اینجا که برود نه لباس روحانیت می پوشد و نه لباس عادی. لباس جنگ می پوشد. نزديك بود بغضم بشكند. اما خودم را به زحمت كنترل كردم. همه داشتند با مردهایشان از شهر بیرون می زدند و حالا قرار بود من این زن و بچه ها را تنهايي و بدون هيچ مردی تا جبیل ببرم. خواستم بگویم نمی توانم. خواستم بگویم تنهایم نگذار. خواستم بگویم این زن و بچه ها را به چه کسی می سپاری و می روی؟ خواستم بگویم با ما بیا. لا اقل تا جبیل بیا. من نمی توانم ... اما نگفتم. فقط در سکوت نگاهش می کردم. یاد زن هایی افتادم که در کوفه با گریه جلوی شوهرهایشان را گرفتند. زن هایی نگذاشتند شوهرشان به حسین ملحق بشود. دل شوهر هایشان را لرزاندند . پاهایشان را. نه من نمی خواستم شبیه آنها باشم. یاد روز عاشورا افتادم. یاد مادر وهب مسیحی. یاد همسر جوانش. یاد روزی افتادم که برای اولین بار همسرم را دیدم. من همسر شهید بودم. همسرم در سوریه شهید شده بود. در القصیر و من مانده بودم ودختری شش ماه ماهه با نیازهای ویژه. زنی بیست و دو ساله و دختری مریض و ضاحیه. بعد از شهید دیگر نمی خواستم ازدواج کنم. اما همسرم را که دیدم دقیقا شبیه او بود. حرف هایش. رفتارش. فاطمه دختر مریضم را مثل دختر خودش می دانست. حالا یعنی باید برای دومین بار منتظر خبر شهادت همسرم می شدم؟ چرا تعجب کرده بودم؟ من که خوب می دانستم زنی که تصمیم می گیرد با یک رزمنده ازدواج کند خوب می داند باید هر لحظه منتظر خبر شهادتش باشد. باید قوی باشد. کم نیاورد. زن ها و بچه ها از ماشین بیرون آمدند. ریحانه دختر ۵ ساله ام بی خیال جنگ محکم پاهای پدرش را بغل کرد و زینب از بغل خواهرم می خواست خودش را بیندازد بغل شوهرم.
هنوز نگاه همسرم می کردم. هنوز مانده بودم سرگردان بین شهر صور و کوفه و کربلا ... من به همسرم احتیاج داشتم. در شرایط عادی تا جبیل چند ساعت راه بود. من تا حالا این همه رانندگی نکرده بودم. اصلا من از رانندگی خوشم نمیامد. همسرم مجبورم کرد که رانندگی یاد بگیرم . همیشه می گفتم خودت هستی. احتیاجی ندارم. می خندید و می گفت شاید روزی نباشم. باید بلد باشی. یعنی شوهرم این روزها را می دید؟ نمی دانم.
دست هایم را محکم گرفت بین دست هایش انگار که می دانست نگرانی عالم به جانم ریخته و حرفی نمی زنم :
- نگران نباش.
سرم را تکانی دادم و با دستانی که می لرزید سویچ ماشین را از دستش گرفتم .
جنگنده ها بالای سرمان بودند. شهر بوی دود می داد. صدای انفجار قطع نمی شد. هر کس به سمتی می رفت. باید به سمت جبیل می رفتم. بدون همسرم. از شیشه ماشین نگاهش کردم. انگار که برای آخرین بار بخواهم نگاهش کنم. لبخند می زد و دست تکان می داد. دخترها از ماشين صدايش مي زدند. خواستم لبخند بزنم. گریه امانم نمی داد ديگر.
ادامه دارد ...
راوی : زنی از جنوب لبنان
#زنانههاییازجنگ
https://t.me/jshmhh13399
https://eitaa.com/jashh2
https://eitaa.com/shahidhadadian74
روایتهایی زنانه از قلب لبنان و در دل جنگ
روایتهایی بیواسطه،
با مصاحبه و قلم 📝 خانم رقیه کریمی
نویسنده و مترجم جبهه مقاومت ،
برگزیده اولین دوره
و داور دومین دوره
دوسالانه جایزه ادبی شهید محمدحسین حدادیان
🍃 جنگ به روستای ما آمد 🍃
قسمت چهارم
می دانستم که شاید این دیدار آخرین دیدار بین ما باشد. ماشین که به راه افتاد اشک هایم را پاک کردم. وقت گریه نبود. باید گریه را می گذاشتم برای وقتی دیگر. من باید این زن ها و بچه ها را سالم به جبیل می رساندم.
هنوز گیج بودم و اصلا نمی دانستم باید به کدام طرف بروم. جوان هایی کنار جاده خودجوش مردم را راهنمایی می کردند. قبل از اینکه به بزرگراه برسیم ماشین را به جاده فرعی انداختم. خیال می کردم اینطور سرعتمان بیشتر می شود و کمتر در ترافیک می مانیم. هنوز هم باورم نمی شود این من بودم که از آن سربالایی تند بالا کشیدم. بوی لاستیک و لنت سوخته پر شده بود توی ماشین. سرم گیج می رفت. خواهرم نزدیک بود بالا بیاورد. خودم هم تهوع شدید داشتم. بچه ها گریه می کردند. چاره ای نبود. آنروز فهمیدم در درون تمام آدم ها انگار آدم دیگری هم پنهان شده است. آدمی که فقط در شرایط سخت خودش را نشان می دهد. وقت ناچاری. باورم نمی شود این من بودم که با چند زن و بچه مثل راننده های حرفه ای مسابقات اینطور از دره و تپه بالا می کشیدم. بچه ها روی هم می افتادند و فکر کنم سر خواهرم جند باری به شیشه خورد. اما بچه ها را محکم بغل کرده بودند. بعد هم صدای جنگنده ها. باور می کنی؟ انگار گرمای عبور موشک از بالای سرمان را حس کردم. دقیقا نمی دانم کجا خورد اما دود و ترکش بود که به سمت ما می آمد. دقیقا مثل کشاورزی که به زمین شخم زده اش گندم می پاشد. جیغ دود گریه. وقت ایستادن نبود. وقت ترسیدن نبود. من باید از دل دود و آتش عبور می کردم و به بزرگراه می رسیدم. حالا در بزرگراه بودیم و من هنوز باورم نمی شد که این من بودم که از آن انفجار و دود و آتش و سربالایی تند ماشین را به جاده اصلی رساندم. چطور از هوش نرفتم؟ چطور همان جا ترمز نکردم و دست هایم را روی سرم نگذاشتم و جیغ نزدم؟ اصلا ماشین چطور چپ نکرد؟ نمی دانم ... بزرگراه جنوب - بیروت گاهی ترافیک سنگینی دارد. اما این بار شبیه هیچ ترافیکی نبود. از آن ترافیک هایی که شاید تا آخر عمرت شبیه آن را نبینی. اما نه ... در جنگ 33 روزه هم مردم همین طور از جنوب خارج شدند و دوباره پس از پیروزی با همین ترافیک سنگین به جنوب برگشتند. پیر مردی کنار جاده ایستاده بود و دست نوشته ای را با لبخند بالا گرفته بود. "با پیروزی و سربلند بر می گردید" این جمله را که دیدم بغضم شکست و آرام گریه کردم. چقدر به این جمله احتیاج داشتم. چقدر به این جمله احتیاج داشتیم. نه فقط من .. نه فقط خواهرهای من ... همه ما به این جمله احتیاج داشتیم تا روحیه هایمان بالا برود. من داشتم نگاه آن مردی می کردم که با ظاهر ساده و لباس های کهنه اش به تنهایی نقش بزرگترین روان شناسان عالم را برای ما اجرا می کرد. دل هایمان را محکم می کرد. ما می دانستیم که پیروز می شویم. ما می دانستیم که دوباره بر می گردیم. اما همه ما به این جمله احتیاج داشتیم. احتیاج داشتیم یکی به ما یادآوری کند. به اینکه با پیروزی بر می گردید. آن پیر مرد کنار جاده که بود؟ نمی دانم. اما آن لحظه برای تمام ما شبیه یک فرشته بود. فرشته ای که آمده بود تا دل های خسته ما را محکم کند.
ادامه دارد ...
راوي : زني از جنوب لبنان
#زنانههاییازجنگ
https://t.me/jshmhh13399
https://eitaa.com/jashh2
https://eitaa.com/shahidhadadian74
مرگی جز شهادت برای او برازنده نبود.
به مناسبت شهادت شهید سید هاشم صفیالدین
سه سال پیش جایزه ام را از سید هاشم صفی الدین گرفتم. می دانستم که فارسی بلد است ۲۰ سال قبل وقتی دانشجوی ترم اول بودم سید هاشم صفی الدین را دیده بودم . ۲۰ سال قبل در ضاحیه بیروت برای ما دانشجوهای ایرانی به فارسی صحبت کرد. بعضی خسته بودند و خوابشان برده بود. و من یک دختر نوجوان ۱۹ ساله که تمام وجودم پر بود از عشق مقاومت سراپا گوش بودم و حرف های سید را گوش می کردم.
می دانستم که سید هاشم قشنگ فارسی حرف می زند ...
سالها بعد هم برای عزاداری شب های محرم به مجمع سیدالشهداء رفتم. باز هم سراپا گوش بودم و سید هاشم سخنرانی می کرد. اینبار عربی می فهمیدم
حالا مجمع سید الشهداء هم ویران شده است دیگر
جایزه ام را که داد به عربی تشکر نکردم . فارسی حرف زدم. من در نگاه سید هاشم صفی الدین تمام برق خوشحالی از منتخب شدن یک ایرانی را دیدم. هیچ وقت برق نگاهش را فراموش نمی کنم
جای خالی تو هم سخت پر می شود سید هاشم ...
#شهادت
#مقاومت
#زبانفارسی
https://t.me/jshmhh13399https://eitaa.com/shahidhadadian74
https://eitaa.com/jashh2