مختصری از زندگینامه شهید حسن پالاش :
حسن درماه صفر 1340 در شهر تهران پا به عرصه وجود نهاد. اگر چه خانواده اش از نظر مادی درسطح پایین قرار داشتند ،از لحاظ اعتقادی و معنوی بالابودند.
پدرش که ابتدا، دریک مغازه خواربارفروشی کار می کرد، سپس کارگر نانوایی شد و بعداز مدتی به شغل اولیه خویش روی آورد "حسن"را از سنین کودکی همراه خود به هیاتها و جلسات مذهبی می برد.
پدر و پسر هردو در نمازهای جماعت شرکت می کردند و از معنویات دیگر مسجداین سنگر اسلامی بهره می گرفتند.
"حسن " پس از طی دوران تحصیل ابتدائی و راهنمائی به هنرستان رفت و چون در یک خانواده ی کارگری پا به عرصه ی گیتی نهاده بود و ازهمان ابتدای زندگی این دنیا ، عملاً مزه فقر را حس کرده در رشته برق هنرستان هم بود .روزهای تعطیلی و ساعات بی کاری در منازل به سیم کشی ساختمان ،نصب اف اف و سیم پیچی دینام می پرداخت تا چرخ اقتصاد خانواده را به حرکت بیشتری وادار نماید .
در جریان انقلاب ، وی مثل بیشتر مردم تحت ستم رژیم طاغوتی هوشیارتر شد : تبلیغات گسترده ای را علیه نظام ستم شاهی آغاز نمود ، بطوریکه مأ موران پاسگاه ژاندارمری محل سکونتشان واقع در جاده ساوه اورابه شدت تحت نظر داشتند و حسن مجبور شده بود در خانه عمو ، خاله و سایر منسوبین خویش پنهان گردد تا به دام مزدوران آن رژیم گرفتار نشود .
اعلامیه ها ونوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) را تکثیر و به مشتاقان وعلاقمندان می رسانید تا آگاهی سیاسی مذهبی آنها بالاتر رود و در اکثر تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد .روزهای سرنوشت ساز 21 و22 بهمن سال 1357 در آزاد سازی پادگان جی از دست مأموران طاغوتی و سپردن آن به انقلابیون ، نقش فعالی داشت و پس از 48 ساعت دوری از اعضای خانواده ، با یک قبضه تفنگ ژ3 به میان آنها باز گشت و مژده تسخیر آن پادگان را، همراه دوستانش به آنان داد.
بعد از آنکه درخت مقدس انقلاب به بار نشست ، با جهاد سازندگی محل سکونتش همکاری زیادی داشت و درسال 1358 که از طرف برق منطقه ای بخش منیریه می خواستند ، برق به منازل اهالی ساکن کوی زاهدی سابق برسانند ، باکمبود نیرو مواجه بودند وی دواطلبانه پذیرفت و وسیله ای شد تا درکمترین فرصت بیش از سیصد خانوار از نعمت برق بهره مند گردند .می کوشید تا در محیط هنرستان منافقان را شناسایی وبه دیگران معرفی نماید .درانتخابات مجلس و ریاست جمهوری مأموریتهایی که از طرف فرمانداری به وی سپرده می شد با دقت و دلسوزی انجام می داد. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران به عضویت آن نهاد انقلابی در آمد و با وجود اینکه برگ معافت نظام پزشکی را داشت ، داوطلبانه ثبت نام نمود و پس از پایان دوره آموزش نظامی در مهر ماه 1359 به جبهه اعزام شد و د ر چند عملیات از جمله گیلانغرب حضوری فعال داشت و مدت چهارده ماهی که با مزدوران بعثی مبارزه ورزمی بی امان می نمود ، فقط سه با آن هم هر دفعه 4 روز به تهران آمد ودر آخرین مرخصی مادرش به وی گفته بود :« حسن جان دیگر بس است . » که وی پاسخ داده بود:« شما در جریان نیستید ، چگونه راضی می شوید ،مادران و خواهران مسلمان ما مورد تجاوز صدامیان کافر قرار بگیرند ومن دراینجا باشم ؟»
وبه این ترتیب رضایت مادر را جلب و برای آخرین مرتبه به میعادگاه عاشقان الله و روح الله شتافت و درتاریخ 60/9/20 یعنی ماه صفری که تولد یافته بود در اثر اصابت ترکش متجاوزان بعثی بشهادت رسید
بارسیدن این خبر به پدر دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت : خدایا این حسن رادر ماه صفر به ما عنایت فرمودی و در همین ماه نیز که شهادت امام بزگوارمان امام حسن (علیه السلام ) واقع گشته و به همین مناسبت اورا نامگذاری کرده بودیم ، از ما پس گرفتی . حالا از تو می خواهیم که لیاقت آن را به مابدهی که راه وی را انشاءالله ادامه بدهیم
مختصری از زندگینامه شهید حسین ابروتن :
شهید حسین ابروتن در سال 1331 در روستای صدرآباد شهرستان ساوه دیده
به جهان گشود. او سه خواهر و دو برادر داشت. دوره ابتدایی تحصیل خود را در
روستا گذراند و پس از آن همراه با پدر به کشاورزی در روستا مشغول شد. وی با
صوت دلنشینی قرآن می خواند و در مراسم جشن یا ختم در روستا قرآن تالوت می
کرد. شهید ابروتن در سن چهارده سالگی به تنهایی به تهران آمد و در نزد خواهرش
زندگی کرد. پس از مدتی به خاطر علاقه ای که به کارهای نظامی داشت جذب
ارتش شد و به دفاع از مرزهای کشور پرداخت.پس از پیروزی انقالب اسالمی ،
وی به عنوان کوماندوی نیروی زمینی ارتش فعالیت خود را در جهت دفاع از میهن
گسترش داد و پس از آغاز جنگ تحمیلی جزو اولین کسانی بود که از طریق ارتش
به جبهه اعزام شد. این شهید بزرگوار با شهیدان محمد منتظری و دکتر مصطفی
چمران ارتباط داشت و بنا بود برای دوره های نظامی ، همراه آنان به کشور لبنان
عزیمت کند که قبل از آن ، در بیستم آذر ماه سال 59 درحالی که سه ماه از آغاز
جنگ تحمیلی گذشته بود ، در منطقه سر پل ذهاب در حمله نیروهای بعثی به درجه
رفیع شهادت نائل شد.وی در طول این سه ماه فقط یک بار به مرخصی آمد . این
شهید بزرگوار خیلی به مادرش علاقه داشت و مادر هم در حق او بسیار دعا می کرد.
در آخرین نامه ای که به برادرش فرستاد می نویسد : به مادرم توجه و احترام بسیار
کنید که هر چه داریم از دعای مادرمان است . اگر در جبهه شهید شوم و برنگردم
هم می دانم که از دعای خیر مادرم است زیرا اوست که سعادت دو دنیا را برای من
می خواهد.
نامه همسر شهید که هیچ وقت به او نرسید
🔹آخرین نامهای که همسر شهید برای او نوشت و درست چند دقیقه بعد از شهادتش رسید و محتوای نامه چنین بود : "رستمعلی جان، امروز تو پدر شدی، من هول شدم، سلام، وای نمیدانی چقده قشنگه، بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی. من گفتم: تو بابا رستمعلی هستی. صاحب اختیاری. گذاشت مهدی. بخدا عین خودته. كشیده و سبزه و ناز، میای؟ باید بیای. شنیدم عملیات شده، رادیو گفت: فاو گرفتین، این فاو چی هست؟ چی داره كه ولت نمیكنه؟ تلویزیون نشان داد، هی نگاه كردم. آخه شماها همه مثل هم هستید. مهدی بهانه باباش و میگیره، تو رو جان مهدی بیا، دلم بد جوری تنگ شده. یه تكه پا بیا، بعد برو... جنگ كه فرار نمیكنه، ناسلامتی بابا شدیها. همه سلام دارند. زود میایی، منتظرتم خیلی... باشه" دوستت دارم... زهراء
شهید یدالله حیدری دوم فروردین ماه سال 1344 در روستاي اشترجین شهرستان اسدآباد از توابع همدان دیده به جهان گشود. پدرش آقا عزت الله کشاورز بود و با کار بر روی زمین کشاورزی و دامداری مخارج زندگی را تامین می کرد.
سال 1351 وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا مقطع سوم متوسطه ادامه داد. با آغاز جنگ تحمیلی به نیروی بسیج مستضعفین پیوست و روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
همراه با دیگر جوانان و نوجوانان سلحشور جبهه های نبرد حق علیه باطل در عملیات های مختلف شرکت کرد و حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا در 28 آذر ماه سال 1360 در منطقه عملیاتی گیلان غرب بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست.
مزار وي در گلزار شهداي شهرستان زادگاهش واقع است.
در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: اى نامردان زمان ما بدانيد كه حزب الله پرخروش تر از هميشه و با عزمى راسخ و ايمانى استوار همچنان پيرو فرامين الهى و انسان ساز امام خود بوده و هست و انگيزه اى كه باعث شد ما به جبهه بياييم فقط اسلام بود و در جبهه براى آن مى جنگيم كه محمد در احد و على در صفين و حسين سردار شهيدان در كربلا جنگيد.