یوکابت نظری(مادر شهید عادل کرمی): وقتی خبر شهادتش را به من دادند گفتم او به آرزویش رسید. روز خاکسپاری پیکرش را به خانه آوردند هر چه التماس کردم رویش را باز کنید تا یک بار دیگر چهره جگر گوشه ام را ببینم راضی نشدند خودم را بر روی جنازه انداختم به ناچار رویش را باز کردند من منتظر دیدن صورت عادل و آخرین بوسه بر لبانش بودم اما ... مشما کنار رفت ناگهان رگ های بریده گلویش ظاهر شد و من جایی را بوسیدم که هرگز تصور نمی کردم. عادل من بی سر و دست به خانه برگشته بود. حال هر وقت دلم هوای عادل را می کند برایش فاتحه و 5مرتبه آیه امن یجیب می خوانم.
ای کاش هرگز تابوت عادل را باز نمی کردم
خواهر با اشک چشم به بیان وقایع آخرین وداع با برادر ادامه داد: عادل یک طوطی در پشت بام منزل داشت آن روزی که پیکر برادرم را آوردند همه به سر و سینه می زدند ناگهان متوجه شدم طوطی خود را به در و دیوار قفس می کوبد آنقدر این کار را تکرار کرد تا مرد . برادر بزرگ عادل متوجه شد که خواهر دیگر نمی تواند ادامه دهد از تلخ ترین لحظه زندگیش گفت. 14فروردین بود که به ما خبر دادند به معراج شهدا برویم به همراه پدرم رفتیم . تابوت ها را کنارهم چیده بودند تابوت عادل را پیدا کردم بی تاب و بی قرار دیدن عادل با عجله در تابوت را باز کردم کاری که بارها آرزو کردم ای کاش انجامش نمی دادم. پدرم کنار من ایستاده بود. مشما را کنار زدم در آن لحظه با جسم بی سر عادل روبرو شدیم . لباس بسیجی اش غرق در خون و گلی بود. دست نداشت و پایش هم زخمی شده بود. به خود آمدم رو به پدر نمی دانستم چه بگویم تا تسلی این مصیبت باشد گفتم پدرجان بگو عادل جان شهادتت مبارک. پدرم از ابتدا تا انتهای خاکسپاری حتی یک قطره هم اشک نریخت. عادل وصیت کرده بود اگر شهید شدم نه برایم گریه کنید و نه لباس مشکی بپوشید چون نمی خواهم دشمنان شاد شوند.
معجزه تدفین
برادر به مراسم تدفین عادل و معجزه آن اشاره کردو ادامه داد: عادل همیشه می گفت اگر من شهید شدم مرا در قطعه 24 دفن کنید وقتی پیکر پاکش را به بهشت زهرا بردند من از مسئول آن زمان خواستم تا در این قطعه قبری به ما بدهند اما گفت پر شده است و یک قبر در قطعه 26 به ما داد. تابوت عادل بر روی سر و دست دوستان و آشنایان حمل می شد از قطعه 24 می گذشتیم در آن قطعه خانواده ای مشغول خاکسپاری فرزند شهیدشان بودند ناگهان پدر آن شهید ما را صدا زد و گفت تابوت را به کجا می برید گفتیم قطعه 26 گفت کنار قبر فرزند من یک قبر خالی است که نفر قبلی هم شهید بوده و برای این که به وصیت شهید عمل کنند نبش قبر کردند و به شهر خود بازگرداندند، و این قبر شهید شماست با خشنودی عادل را در آرامگاه مورد علاقه اش به خاک سپردیم.
نامه ی آخر عادل
خواهر در رابطه با نامه ی یکی مانده به آخرش که برای خانواده نوشته بود"مخصوص پدرم"، من پدر را خیلی اذیت کردم برایش بخوانید حاج آقایی که یک بار هم به من تو نگفته بود و با من تندی نکرده بود، اگر فرزند خوبی برایش نبودم حلالم کند اگر لیاقت شهادت داشته باشم می دانم که بدون اجازه ی پدر و مادر وارد بهشت نمی شوم، در پاکت 2500 تومان پول فرستاده بود در نامه ذکر کرده بود این پول را به ما در جبهه به عنوان حقوق می دادند که من نیازی با آن نداشتم و به پدر و مادرم بدهید.
خواب مادر
مادر درباره خوابی که دیده بود برایمان گفت خواب دیدم به شهرستان رفتم و دیدم عروسی برادر زاده ام است و من کادویی برایشان نبرده بودم بعد چند لحظه به برادرم گفت کسی صدایت می کند دیدم عادل از طرفی اشاره می کند که مادر بیا و یک بسته اسکناس داد که عکس کربلا رویش چاپ شده بود، و به عادل گفتم که این که پول ما نیست و عادل رو به من کرد و گفت اصل پول همین است. خواب دیگر مادر این بود یک نفر در خانه را دق الباب کرد و در را باز کردم دیدم عادل کت و شلوار کرم رنگ بر تن با یک خانم محجبه و یک دختربچه ی کوچک پشت در ایستادند از عادل پرسیدم "اینها چه کسانی هستند؟ عادل گفت:همسر و فرزندم هستند"، یوکابت اعتقاد داشت که پسرش در بهشت با یکی از حوریان بهشتی همنشین شده است.
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید حسین رجبی فرد
تاریخ ومحل شهادت 62/1/4 جوانرود کردستان ,ساکن محله زاهدی خ شهید نامدار ,مزار شهید قطعه 28 ردیف 87 شماره 6
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید حسین رجبی فرد
تاریخ ومحل شهادت 62/1/4 جوانرود کردستان ,ساکن محله زاهدی خ شهید نامدار ,مزار شهید قطعه 28 ردیف 87 شماره 6
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید حسین رجبی فرد
تاریخ ومحل شهادت 62/1/4 جوانرود کردستان ,ساکن محله زاهدی خ شهید نامدار ,مزار شهید قطعه 28 ردیف 87 شماره 6
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
مختصری از زندگینامه ووصیتنامه شهید حسین رجبی فرد :
شهید رجبی فرد متولد 46/2/1بود
شهید از زبان مادر : از همان اول پسری آرام و سربه زیر بود. اخلاق و رفتارش آنقدر خوب بود که هیچوقت کسی از او نرنجید. من و پدرش همیشه از او راضی بودیم. نه فقط ما که همه همسایه ها و اهالی محل قبولش داشتند. قبل از سن تکلیف در نماز جماعت و برنامه های مسجد شرکت می کرد. وقتی هم به شهرک ولیعصر(عج) نقل مکان کردیم قبل از همه با بچه های مسجد حضرت ابوالفضل(ع) و بسیج ارتباط برقرار کرد و خیلی از اوقاتش را آنجا می گذراند. خواهر نیز درباره برادر شهیدش میگوید: هفت سال از حسین کوچک تر بودم و تنها خواهرش. علاقه زیادی به من داشت و هر وقت به خانه می آمد حتما چیزی برای من و برادر کوچکترم خریده بود که با آن شاد می شدیم. مادر ادامه می دهد: هیچوقت از علاقه اش برای جبهه رفتن حرف نمی زد. اما خوب یادم هست وقتی فیلم شهادت حسین فهمیده را پخش میکردند با دقت به تلویزیون خیره می شد و می گفت: ببینید! فقط 13 سالش بود. خوش بحالش! هیچوقت موضوع رفتن به جبهه را در خانه مطرح نکرد اما پنهان از ما در تدارک رفتن بود. همین که خیالش از قبولی در مدرسه راحت شد با دوستانش دست به کار شده بود. شناسنامه اش را دستکاری کرد تا برای اعزام به مشکل برنخورد. آن روزها کمتر می دیدیمش اما هر وقت می پرسیدیم کجایی می گفت: مسجد، هیئت و... بالاخره یک روز گفت: مامان! هر کاری داری بگو. هرچه می خواهی بگو بخرم. گفتم: خبری شده؟ گفت: می خواهم بروم پادگان برای گذراندن دوره آموزش نظامی. رفت و 3- 4 روز گذشت اما خبری از او نشد. از پسر بزرگم خواستم سراغی از حسین بگیرد. وقتی برگشت گفت: حسین با دوستانش رفته جبهه. چند روز بعد اولین نامه اش آمد که نوشته بود: عشق جبهه به سرم افتاده بود. حلالم کنید که این طور بی خبر رفتم. یک ماه و نیم از اعزامش گذشته بود که یکی از دوستان هم محله ای حسین به مرخصی آمد. تا دیدمش گفتم: پس حسین کو؟ گفت: نوبتی است. من که برگردم حسین می آید. بعد از چند روز که به جبهه برگشت به جای حسین با خبر شهادت او روبرو شد. همرزمان حسین تعریف می کردند: در مناطق کوهستانی جوانرود کردستان در تاریخ 62/1/4 حرکت می کردیم و به گمانمان کاملا استتار کرده بودیم غافل از اینکه کاملا زیر دید دشمن بودیم. وقتی معلوم شد عملیات لو رفته فرمان عقب نشینی داده شد. در اثنای درگیری وقتی کمین گرفتیم و از شدت آتش اندکی کاسته شد، دیدیم یکی از نیروها زخمی شده و در میان معرکه باقی مانده. فرمانده گفت : چه کسی می تواند برود و آن مجروح را به عقب بیاورد؟ اولین کسی که داوطلب شد حسین بود. رفت و موفق شد همرزمش را به دوش بگیرد و حرکت کند اما در میان راه هدف خمپاره دشمن قرار گرفت و ترکش خمپاره قلبش را از تپش انداخت. آتش دشمن آنقدر سنگین بود که هر کس سراغ پیکر آن دو می رفت به همین سرنوشت دچار می شد. به همین دلیل پیکر حسین و همرزمش تا پایان عملیات زیر آتش دشمن ماند. فرازهایی از وصيتنامه شهيد حسين رجبى فرد : ... پس از تلاش و كوشش براى آمدن به جبهه درخواستم از خداوند متعال اين بود كه هميشه در كارها پيروزم كند و در راه دينى كه خداوند برايمان بوسيله جبرئيل براى حضرت محمد (ص) آورد، تلاش و كوشش پىگير كنم تا اينكه دين اسلام در تمامى جهان وسعت پيدا كند و در درجه دوم لياقت شهادت، شهادتى كه انسان از هرگونه گناه و زشتى پاكمىشود و از اين طريق ميتوان رضايت پروردگارى كه نعمتهاى فراوان به ما داده است بدست آورد. دوست ندارم كه در خانه بدون هيچ كوشش در راه خدا با هوا و هوسرانى در بستر بميرم. دوست دارم كه بذرى در اين دنيا كاشته باشم تا اينكه در آن دنيا برداشت كنم. اگر خداوند تبارك و تعالى نعمت نصيبم كرد و شهيد شدم وصيت من بر پدر و مادرم اين است كه شما مرا با رنج و بىخوابى از نوزادى تا اين سن و سال بزرگ كرديد، براى من گريه نكنيد بلكه خوشحال و سرافراز دعاگوى امام و از آن اطاعت كنيد زيرا ما همه از او هستيم و باز بسوى او باز خواهيم گشت. مادران و پدران شهيدان ! ديگر شجاع و راست قامت باشيد. اگر از شهيد شدن ناراحت باشيد دشمنان اسلام از اين ضعف شما استفاده و خوشحال مي شوند. از برادرانم ميخواهم كه ادامه دهنده راه شهيدان باشند ، از اسلام آخرين دينى كه خداوند بر ما عرضه كرده دفاع كنند و دشمنان را شناسائى
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید جاویدالاثر علی پاچله تاریخ ومحل شهادت 61/1/4 خوزستان عملیات فتح المبین
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید جاویدالاثر علی پاچله تاریخ ومحل شهادت 61/1/4 خوزستان عملیات فتح المبین
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید دانشجوی پلیس قضایی محمد آقایی تاریخ ومحل شهادت 67/1/5 شاخ شمیران عملیات بیت المقدس چهار ,برادر شهید سلیمان آقایی ,ساکن خ طالقانی ,جنب خ شهید به خیال،مزار شهید قطعه 53 ردیف 5 شماره 124
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
بسیجی شهید دانشجوی پلیس قضایی محمد آقایی تاریخ ومحل شهادت 67/1/5 شاخ شمیران عملیات بیت المقدس چهار ,برادر شهید سلیمان آقایی ,ساکن خ طالقانی ,جنب خ شهید به خیال،مزار شهید قطعه 53 ردیف 5 شماره 124
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
برادران شهید محمد وسلیمان آقایی
,محمد 67/1/5 شاخ شمیران ,دربندیخان عراق بشهادت رسیدند و,سلیمان 64/12/1 فاو ان القصر بشهادت رسیدند وتاشهریور78 جاویدالاثر بودند،مزار شهید محمد آقایی قطعه 53ردیف 5شماره 124 مزار شهید سلیمان آقایی ،قطعه28 ردیف 85 شماره 22مکرر
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
برادران شهید محمد وسلیمان آقایی
,محمد 67/1/5 شاخ شمیران ,دربندیخان عراق بشهادت رسیدند و,سلیمان 64/12/1 فاو ان القصر بشهادت رسیدند وتاشهریور78 جاویدالاثر بودند،مزار شهید محمد آقایی قطعه 53ردیف 5شماره 124 مزار شهید سلیمان آقایی ،قطعه28 ردیف 85 شماره 22مکرر
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر
مختصری از زندگینامه شهید محمد آقایی,
شهید محمد آقایی که هنگام شهادت دو فرزند داشت، از قافله عاشورائیان بود. میگفت به جبهه میروم تا حرم امام حسین(ع) را آزاد کنم تا همه بتوانند به راحتی ایشان را زیارت کنند. محمد آقایی نوروز سال 67 به شهادت رسید و به دیدار مولایش شتافت. متن زیر روایتهای خانم آجودانی خواهر دو شهید و همسر شهید محمد آقایی است که در گفت و گو با ما گوشههایی از خاطرات شهید آقایی را بیان میکند.
عاشق حسین(ع)
محمد متولد سال 40 بود. اصالت میانهای داشت اما در تهران زندگی میکرد. قبل از اینکه ازدواج کنیم، میدانستم که وصلت من با یک جوان اهل جبهه و جنگ است. همسرم از سال 63 که به سربازی رفت، تقریبا چهار سال تمام ارتباطش را با جبهه قطع نکرد. بعد از خدمت سربازی هم به صورت داوطلبانه به جبهه میرفت. میگفت دوست دارم همراه دیگر رزمندهها کربلا را آزاد کنیم تا مردم بتوانند به زیارت آقا امام حسین(ع) بروند. خودش هم عاشق آقا بود و در مراسم عزاداری ماه محرم سنگ تمام میگذاشت. همسرم کلاً به اهل بیت ارادت ویژهای داشت و اگر نمیتوانست به زیارت امام حسین(ع) نائل شود، سالی دو بار ما را به زیارت امام رضا(ع) میبرد. آن زمان رفتن به مشهد به راحتی امروز نبود. با این وجود همسرم هر کاری داشت و هر طوری که میشد، سفر به مشهدش ترک نمیشد.
پلیس قضایی
محمد دانشجوی دانشکده قضایی بود و طبق رشته تحصیلیاش در پلیس قضایی استخدام شد. اما مشغلههایی که در این حرفه داشت نیز باعث نشد که ارتباطش را با جبهه قطع کند. در هر فرصتی که پیش میآمد به منطقه برمیگشت و وظیفهاش را انجام میداد. غیر از دو سالی که سرباز بود، چهار بار دیگر هم داوطلبانه به جنگ رفت. حتی وقتی فرزند دوممان به دنیا آمد، محمد در منطقه عملیاتی بود.
حسین یا زینب
ما یک فرزند پسر داشتیم که بحث جبهه رفتنهای محمد پیش آمد. وقتی چشمانتظار فرزند دوممان بودیم، همسرم به خاطر علاقهای که به امام حسین(ع) و اهلبیت ایشان داشت، سفارش کرد اگر بچه پسر بود نام حسین را رویش بگذاریم و اگر دختر شد، نام زینب را برایش انتخاب کنیم. اتفاقًا وقتی دخترمان به دنیا آمد، ماه محرم بود. همسرم آن موقع جبهه بود و طبق قراری که از قبل گذاشته بودیم، نام زینب را برای دخترمان انتخاب کردیم.
تکریم والدین
یکی از خصوصیات اخلاقی خوب محمد احترام به پدر و مادرش بود. ما زمان جنگ در شهرک ولیعصر(عج) تهران زندگی میکردیم. محله ما آن زمان آب لولهکشی نداشت و از پمپ فشار قوی استفاده میکردیم. خانه مادرشوهرم دو کوچه با ما فاصله داشت. همسرم هر وقت مادرش آب نیاز داشت، میرفت و برای آنها آب میبرد. شب و روز هم نداشت. کافی بود احساس کند مادرش به چیزی نیاز دارد، سریع میرفت و کمکحالشان میشد. البته از این توجه و احترام ما هم سهمی داشتیم. همسرم وقتی صبح برای نماز بیدار میشد، دیگر نمیخوابید و زیارت عاشورا میخواند. بعد میرفت و نان تازه میگرفت و صبحانه آماده میکرد. سرآخر من و بچهها را بیدار میکرد تا دور هم صبحانه بخوریم. محمد خیلی به بچهها علاقه داشت و به من هم سفارش میکرد که با بچهها بازی کنم و نگذارم احساس تنهایی کنند.
شهادت در حلبچه
بار آخر که همسرم به جبهه رفت، 45 روز در منطقه بود. آنها در منطقه حلبچه مستقر بودند که روز پنجم فروردین ماه 1367، در ارتفاعات همین منطقه تیری به سر همسرم خورد و به شهادت رسید.
آن زمان تنها چهار و نیم سال بود که ما ازدواج کرده بودیم ولی خدا خواست تا محمد آقایی، این عاشق امام حسین(ع) را کربلایی کند و او را نزد خودش ببرد. هرچند همسرم نتوانست به زیارت مزار آقا امام حسین(ع) برود، اما راه و منش آقایش را رفت و با شهادت به دیدار مولایش شتافت. همسرم در وصیتنامهاش نوشته بود: به خانواده شهدا احترام بگذارید. نگذارید انقلاب و کشور به دست نامحرم سپرده شود. پیرو ولایت فقیه باشید و امام زمانتان را یاری دهید. امر به معروف و نهی از منکر را هرگز فراموش نکنید.
@javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر