eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
3.3هزار دنبال‌کننده
107 عکس
15 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۹ فرماندهان جاسوس! ۱۹مهر: مدام از روایت جنگ جا می‌مانم؛ ازبس یک‌گوشم به تهران است یک‌گوشم اینجا! عملیات جنگ روانی «تهران-بیروت» نعل به نعل باهم عمل می‌کند. از لندن توییت‌زدن که گرای مکان ترور هنیه را از داخل ایران دادند. ایضا موساد سیدحسن را پس از ۴۲سال، وقتی ترور کرد که با یک سردار ایرانی جلسه داشت! بلافاصله رسانه‌های سعودی و ضدایرانی تیترشان «دستگیری قاآنی به اتهام جاسوسی» شد. امروز در بیروت همه از این دستگیری می‌گفتند. روان بدنه اجتماعی حزب‌الله مدام زیر بمباران این اخبار است. این همان خط رسانه‌ای اسراییل است که ایران را عامل ترورهای اخیر و فروختن حزب‌الله عنوان می‌کند. با بی‌خردی، دوماه فرماندهان سپاه را نافرمانِ رهبری خواندند و حالا خط هجمه یک قدم جلوتر آمد: «فرماندهان جاسوس» دیگر چقدر باید خوشبینانه بنگریم که این خط‌ها صرفا درگیری‌های جناحی داخلی و ناشی از عدم تحلیل است؟! مگر می‌شود همزمانی این عملیات روانی در تهران و بیروت را نادیده گرفت؟! صادقانه بگویم که بنای اتهام به جریان‌ها و جبهه انقلابی نیست. لکن میدان جنگ روانی اسراییل نشان می‌دهد که برخی خواسته یا ناخواسته در تور عملیات‌روانی قرار گرفته‌اند. همه باید مراقب باشیم. حزب‌الله پس از ضربات سنگین به پیکره‌اش، دیگر توان برون‌رفت از این جنگ روانی را ندارد. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی- ۱۰ ایستاده زیر پهپادها ۱۷مهر: سرصبحی مهدی گفت دو تاجر شیعه قطری و اماراتی ۱۰۰هزار دلار واریز کردند. همه ذوق کردیم. آواره‌ها یک‌میلیون نفری می‌شوند؛ از جنوب لبنان تا ضاحیه. در بیروت، ۲۰۰هزار نفر در مدارس شیعی، سنی و مسیحی و بیمارستان‌های متروکه و گاه پیاده‌روها جمع شدند.  گرچه نخودی هم در این جنگ نمی‌شود‌. غالب خانواده‌های آواره‌، حتما یک رزمنده در جبهه جنگ دارند؛ مردها در جبهه، زن‌وبچه‌ها آواره‌... حزب همزمان در دو جبهه مشغول است؛ جنگ زمینی در جنوب و ساماندهی آواره‌ها. اکثر آواره‌ها فقط با چند دست لباس از خانه زدند بیرون‌. تمیزند و مرتب‌. کلا زیست حزب‌ این‌گونه است‌. اصلا دوست ندارند تصویری مستاصل و درمانده ازشان ساخته شود. این را نوعی مقاومت دربرابر جنگ روانی اسراییل می‌دانند. حال فکر کنید ما جای آنها در جنگ بودیم، سلبرتی جماعت چه‌ به‌روز تصویر ایران و ایرانی می‌آورد! مسئول کمپ‌های آواره‌ها را یافتیم؛ شیخ‌ظاهر. حزب تشکیلات اجتماعی بسیار منسجمی دارد. هر کمپ تشکیلات خود را دارد‌. خانم‌ها میدان‌دارند. فضا شبیه پشت جبهه‌های جنگ خودمان شده. به چند مدرسه‌ شیعی، سنی و مسیحی رفتیم. صدای ویز ویز پهپادهای بالای بیروت آزار می‌دهد. هرچند خانواده در یک کلاس هستند‌. سالن را هم با چادر به چند قسمت تقسیم کردند. پیرمردی و پیرزنی نشسته‌اند. مدیر گفت پسرشان تازه در جنوب شهید شده. پیرمرد تا چشمم به مهدی افتاد زد زیر گریه. گفت پسرش شبیه او بوده. مهدی با بغض دستش را بوسید. خانمی رسید، مادر شهید را بغل کرد. هق‌هق گریه... آواره‌ها با دیدن ایرانی‌ها ذوق می‌کنند. گویی سندی است درمقابل جنگ روانی اسراییل که ایران پشت حزب را خالی کرده. دستشان خالیست ولی برایمان شکلات و چای می‌آورند. مجروحی از انفجار پیجرها روی تخت خوابیده. دو فرزند خردسالش کنارش. پیجر روی کمرش بوده. پهلویش شکافته. شیخ‌‌ظاهر لیست اولویت‌ها را داد: پتو، شیرخشک و خشکبار. رفتیم شمال بیروت؛ کارخانه تولید پتو. سفارش دادیم: ۱۰هزار پتو. @javadmogoei
روزهای جنگی-۱۱ در تاریکی شب؛ کاش حاتمی‌کیا و انتظامی هم اینجا بودند‌ ۱۷مهر: آمدیم ضاحیه. کار هر شب‌مان شده‌. تیم‌های چند نفره موتوریِ حزب‌الله گشت می‌زنند. امشب صدای تیراندازی می‌آید یا به‌سوی جاسوس است یا سارق. از یکی از خرابه‌ها صدا می‌آید. ۷-۸نفر نشستند. همه مسلح. اسپیکر کوچکی دارند. صدای دعای کمیل. و ریز ریز گریه... لکن اسلحه به دست این همان گریه حماسی‌ست. بعد، زیارت عاشورا با صدای فانی... بعد، دکلمه‌ای عربی خطاب به صاحب‌الزمان... با زیر صدای آهنگ از کرخه‌ تا راین... کاش حاتمی‌کیا و مجید انتظامی هم بودند، اینجا در ضاحیه... زیر این انفجارها... که ببیند شاهکارشان چگونه آرام می‌کنند مردان حزب‌الله را. چیزی نمی‌فهمم! اما نجواییست با یابن‌الحسن.. میزانسن، شبیه فیلم‌های آوینی از شب‌های عملیات است: نسیمی جان‌فزا می‌آید بوی کرب و بلا می‌آید این جماعت چه توکلی دارند! ایستاده سرپا زیر بمباران رهبری چون سیدحسن، از دست رفته بی‌خبر از سیدصفی‌الدین خانوادهایشان آواره زیر ویز ویز پهپادها در تاریکی شب نجوا می‌کنند با پسر فاطمه... نمی‌دانم فردا چند نفرشان زنده خواهند ماند دوست دارم تک تک‌شان را بغل کنم رویم نمی‌شود‌. آدم چقدر دلش می‌خواهد اینجا شهید شود... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی-۱۲ صدام اینها رو خوب می‌نوشت ۱۹مهر: هنوز خبر رسمی از سرنوشت سیدصفی‌الدین نیست. شد یک‌هفته. پهپادهای اسراییلی تیم‌های امدادی را می‌زنند تا کسی نزدیک محل انفجار نشود. خدا کند در پناه‌گاه‌ها، کپسول‌های اکسیژن زیاد باشد. عمده وقتم به خرج‌کردن دلارهای خیرین می‌گذرد، تا نوشتن. امروز رفتم کمپ آواره‌ها در بیمارستان الشرق‌الاوسط. ۱۱طبقه، بدون آسانسور و متروکه‌. سال‌هاست مخروبه شده. چند ایرانی در اتاقی دیدم. مهدی‌ خانجانی(طلبه قم)‌: «طبقه طبقه بیمارستان را تمیز و برق‌کشی و لوله‌کشی می‌کنیم و تحویل آواره‌ها میدیم.» ۱۰-۱۵نفری می‌شوند. هرکدام از یک شهری آمدند. محمد(طلبه-مهندس برق) از خرم‌آباد به همراه رفیقش محمود (معلم) آمدند. با ۳۰۰دلار از نجف خود را می‌رسانند به بیروت. در فرودگاه خانجانی را می‌بینند. اتاق کناری، ۳-۴ نفر جمع‌اند دور قلیان؛ دوسیب خالی! دو نفرشان برادرند. سیدکمیل: «من ۴تا بچه دارم، معین ۳تا. آقا که پیام داد ما راه افتادیم. که اگر این بی‌ناموس‌ها زمینی حمله کردند بریم جنوب. یه پولی گذاشتیم خانه و یاعلی. سابقه‌داریم! با برادرم چندسال سوریه جنگیدیم. چند شب در ضاحیه خوابیدیم تا بچه‌های اینجا را پیدا کردیم. فعلا مشغولیم به کارگری.» سید داوود پیرمرد است. ۶۰ساله. از جنگ تحمیلی، عراق و سوریه بوده تا الان! گفت ۱۸تیر۷۸ هم بودم! همان دسته معروف به گروه انصار. عکس نوه‌اش را نشان داد، با ذوق. پیرمرد سروحال و باروحیه‌ایست. کاظم بازنشسته ایران‌خودروست. از هشتگرد آمده. یکی دیگر متولد فرانسه است، درس‌خوانده استرالیا. دکترای‌IT. شگفت‌انگیزند آدم‌های این بیمارستان. هرکدام از گوشه‌ای خود را رساندند به قلب جنگ. هیچ‌کدام نه نظامی‌اند، نه حقوق‌بگیر! سیدکمیل می‌گوید «ماها شغل دولتی نداریم تا بوقتش دست‌وپایمان جایی گیر نکند.» نقل است پس از تصرف شهر فاو در عملیات والفجر۸، صدام گفته بود من اگر این بسیجی‌ها را داشتم دنیا را فتح می‌کردم! صدام راست می‌گفت کجای دنیا می‌توان این آدم‌ها را یافت؟ پاک‌باخته و رها، در این خرابه‌های جنگی، کیلومترها دور از وطن، آمده‌اند برای مقاومت @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی-۱۳ از کوی دانشگاه تا بیروت ۱۹مهر: در اتاق ایرانی‌ها، نشستیم به قلیان‌کشی که دکتر مهاجرانی سررسید! او هم دست کمی از اینها ندارد! پیرمرد از خیابان‌های لندن پاشده آمده در خرابه‌های بیروت، روایت مقاومت بنویسد! بسته گز از کیف درآورد: «از لندن آوردم! شنیدم چنین جمع ایرانی در اینجا جمع شده‌، آمدم حرف‌هایتان را بشنوم.» هرکسی قصه آمدنش را گفت. سیدداوود خواست ۱۸تیر و دهه۷۰ را بکشد وسط، سیدکمیل درگوشی اشاره کرد: «دکتر الان خودی و انقلابیه. باید جذب بشه!» من دکتر را انداختم به خاطره‌گویی. از نامه معروف آقای‌خامنه‌ای به او در سال۶۹ پرسیدم: «جنگ تمام‌شده بود، بوش‌پدر به ایران پیام مذاکره داده بود. من مقاله‌‌ای با تیتر «مذاکره مستقیم» نوشتم. حرفی از رابطه نزدم. آیت‌الله خامنه‌ای در نمازجمعه نسبت به رابطه با آمریکا واکنش نشان داد. ناگهان موجی از توهین و تکفیر علیه‌ام براه افتاد. میدان‌دار هم مهدی نصیری سردبیر کیهان بود. از بیت رهبری زنگ زدند گفتتد آقا بین دونماز نامه‌ای در حمایت از شما نوشته. آقا بزرگوارانه بخاطر توهین‌های سایرین از من عذرخواهی کردند.» دنیا چرخش‌ها دارد! حالا مهاجرانی در خرابه‌های بیروت فریاد مقاومت سر می‌دهد و نصیری رابطه که هیچ، می‌گوید باید تسلیم شویم! حرف بچه‌ها به زدن و نزدن موشک‌ها رسید، دکتر گفت رهبری در نمازجمعه حرف آخر را زد: «نه تعلل می‌کنیم نه شتاب‌زده.» بحث رسید به جلیلی-قالیباف. دکتر گفت «الان وقت این حرف‌ها نیست. بچسبید به مقاومت.» این جنگ عجیب ما را دور هم جمع کرده... @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۱۴ نگذارید این پرچم سرخ بر زمین بیافتد ۱۹مهر: امروز ۶۰هزار دلار دیگر واریز شد؛ یک خیر تهرانی. دوباره سفارش۱۰هزار پتوی دادیم. زمستان در پیش است‌. خبر آمد اسراییل انبار هلال‌احمر ایران در مرز سوریه-لبنان را زده. چند روز پیش هم چند تریلی کمک‌های عراق را در مرز سوریه زد. می‌خواهد لبنان را محاصره غذایی-دارویی کند‌. عین غزه‌. برخی آواره‌ها به لاذقیه و در زینبیه دمشق به حرم‌زینب(س) پناه بردند. برخی در شمال لبنان، برخی در خانه‌های اقوام سنی و مسیحی. اما تا کی؟ شیخ‌ظاهر: «حزب در اهل تسنن و مسیحی هم طرفدار دارد هم مخالف‌. اسراییل بدنبال ایجاد نارضایتی اجتماعی مخالفان علیه حزب است. و قدم بعد جنگ داخلی علیه بدنه‌اجتماعی حزب.» آواره‌ها می‌کوشند بار نباشند بر سایر طایفه‌ها. برخی روزها یک وعده غذایی هست. ولی اثری از استیصال نیست. کمپ‌ها منظم و بدون مزاحمت است. با این‌حال، در چشم مخالفان حزب، مزاحم و گاه دشمن‌اند. اسراییل با همین هدف تک‌خانه‌هایی را در خارج ضاحیه می‌زند. برای احساس ناامنی سایر طوایف و ایجاد نارضایتی اجتماعی علیه حزب. حزب همزمان در دو جبهه می‌جنگد؛ رزم نظامی در جبهه جنوب علیه اسراییل و جبهه ساماندهی آوار‌ها در شهرها. گرچه حزب انبارهای غذایی مخفی دارد، اما این جنگِ یکی دوماهه نیست. بالاخره یک‌میلیون آواره کم خواهند آورد. زندگی چندخانوار در یک اتاق ملال‌آور است‌. ایضا کمبود شیرخشک، خشکبار، خرج‌های روزانه و... غالب آواره‌ها، مردهایشان در جبهه جنوب‌اند‌. افتادن پرچم حزب در شهرها، یعنی شکست در جبهه شهری. پشت جبهه فرو بریزد، جبهه جنوب شکننده خواهد شد. سرپانگه‌داشتن جبهه شهری یعنی افزایش تاب‌آوری جبهه نظامی. در جنگ غزه، راه‌ها بسته و همه‌مان بدنبال راهی برای کمک بودیم. گرچه راه ارسال به لبنان نیز فعلا مسدود است اما اینجا همه چیز قابل خرید است. از کالا تا آدم! مهدی قمی خط واریز پول از تهران به یک صرافی در بیروت را راه انداخته. صراف کارمزدی نمی‌گیرد. همه کمک‌ها با هماهنگی کمیته اجتماعی حزب است. مراجع اجازه مصرف خمس در راه مقاومت را داده‌اند‌. یاعلی بگویید، و نگذارید پرچم حزب در شهرها پایین بیافتد‌: بانک شهر جواد موگویی شبا: IR ۲۵۰۶ ۱۰۰۰ ۰۰۰۷  ۰۰۱۰ ۰۴۰۱ ۰۲۵۲ پی‌نوشت: ۱-به‌علت محدودیت‌بانکی فقط باید از شبا واریز کنید‌. ۲- هر سه ما به‌خرج شخصی خود آمده‌ایم. و کلیه کمک‌های نقدی صرف آواره‌ها خواهد شد. @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
روزهای جنگی-۱۵ انفجار پیجرها گازهای سمی ۱۹مهر: قرار گذاشتیم در کافه قلیونی. مسلط به فارسی، ساکن ضاحیه و با سابقه چندساله در حزب. هنوز شروع نکرده، صدای انفجار آمد. العربی زد وفیق صفا ترور شد. ابوسعید گفت «مسئول حفاظت حزب است. العربی، اول از همه سوژه ترورها را اعلام می‌کند. به اسراییلی‌ها وصل است.» با دور تند پک می‌زند به سیگار: «دوماه قبل ۱۶هزار پیجر خریده بودند. ۴هزارتا را پخش و بقیه در انبار بود. بچه‌های من همیشه سر بازی با پیجر دعوا داشتند. موقع خواب‌ هم می‌گذاشتم کنار بالشت خودم و بچه‌هایم. پیجرهای جدید نسبت به قبلی‌ها بزرگتر بود. با دکمه‌های سفتی که حتما نیاز به دو دست باشد. آن‌روز روبروی رفیقم نشسته بودم. پیجر توی کیفم بود. زنگ خورد. نمی‌دانم چرا اعتنا نکردم. یکهو رو به رفیقم ترکید. سروصورتش پر ترکش شد. پیام‌ با خط ریز آمده بود که بچه‌ها حتما بگیرند جلوی صورتشان. اگر دکمهOK را می‌زدی آنی و اگر نه، ۲-۳ثانیه بعد خودش منفجر می‌شد. خدا رحم کرد. پیجر من همیشه دست بچه‌هایم بود. در بقاع، پدری کنار دخترش بوده‌. با انفجار پیجر در جیبش، صورت دخترش متلاشی می‌شود. همسرم می‌گفت «من تو آشپزخانه بودم که هر دو سه‌ثانیه صدای یک انفجار می‌شنیدم! سرم را از پنجره بیرون کردم، دیدم یک ماشین رفته توی درخت! یکی افتاده توی جوب! یکی کنار دیوار ناله می‌زند!» آن روز مثل فیلم‌های آخرزمانی بود. در ضاحیه جلوی هر بلوکی می‌رفتی رد خون روی زمین بود. انفجارها، آسیب‌‌های یکسان نداده. برخی پیجرها شارژ نداشته و اصلا خاموش بوده یا همراه‌ بچه‌ها نبوده. برخی گوشه اتاقی یا جایی بوده. یا از جیب درنیاورده، منفجر شده. تعدادی کمی دو چشم‌نابینا شدند. برخی یک‌چشم و برخی فقط قطع انگشت یا جراحت ران و شکم. بستگی به موقعیت پیجر و چگونگی پاسخ به زنگ آن بوده. فردایش بی‌سیم‌ها هم ترکید. با پیجرها خریداری شده بودند. تا یک روز همه در شوک بودند. اما بلافاصله ارتباطات‌ برقرار شد. تا اینکه سید را زدند. من تو ماشین بودم. یکهو ماشینم از زمین بلند شد! از شدت انفجار. من بالا سر پیکر چندتا از شهدای کنار سید رفتم. بدن‌ها همه سالم بود. اما صورت‌ها همه کبود و سیاه با لب‌های ورم کرده. همه از خفگی گاز سمی شهید شده بودند‌. الان همه چیز ممنوع است. شبکه ارتباطی کند شده اما امن‌تر است.» @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
روزهای جنگی-۱۶ دفن‌های شبانه اینجا بوی بقیع می‌آید ۲۰مهر: شب‌ها چراغ خاموش می‌رویم روضه‌الحورا؛ مزارشهدای حزب. همه هستند: فواد شکر، نبیل یحیی، سمیر توفیق، کرکی و... . فرماندهان ردیف کنار هم. چه شکوهی، باید احترام نظامی گذاشت. فرمانده کرکی، همان که در جنگ ۳۳روزه خواب حضرت‌زهرا دیده بود: «شب جمعه بود. دیدم حضرت‌زهرا و سیده‌زینب با من در یک اتاق هستند. نمی‌دانم خواب بودم یا بیدار. به خانم گفتم ما خیلی در بد وضعیتی هستیم. بحران خیلی سخته. خانم گفت «من همیشه برای شما دعا می‌کنم و هیچ وقت شما را ترک نکردم.» گفتم این فرمایش شما برای همه مسلمانان و شیعیان عمومیت داره. مستقیما برای ما یک کاری کنید. اما باز خانم با کلمات قشنگی همان دعاهای عمومی را داشتند و تاکید کردند من برای همه دعا می‌کنم برای شما هم دعا می‌کنم. رو کردم به سیده‌زینب. گفتم شما برای ما کاری کنید. ایشان اشاره کردند که از مادرم بخواهید. دوباره به خانم گفتم شما از سلاله نور هستید. مردم خسته شدند. حد بضاعت ما یک کاری کنید علیه نیروی هوایی ارتش اسراییل. خانم فرموند «به مجاهدین بگویید که من حتما برای‌شان یک کاری می‌کنم.» بعد دستمالی از داخل عبای‌شان درآوردند و در هوا چرخاندند. و یک بسم‌الله‌ گفتند و دوباره برگردانند داخل عبای‌شان. اشک‌بار از خواب پریدم. یک‌ساعت بعد خبر آمد یک بالگرد سیکورسکی صهیونیست‌ها منهدم شده.» در ظلمات صدای قرآن می‌آید. یک‌نفر هرشب می‌آید اینجا تلاوت می‌کند. نشستیم کنارش. گلزارهای اینجا همیشه معطر، تمیز و پر است از دسته‌های گل. حتی الان وسط جنگ. شبیه بهشت است در رویاها. سید امیرحسینی(مداح) و عرب‌خالقی (مداح)، بی‌آزار(روحانی) هم رسیدند. روضه‌خوانی به‌پا شد. چندتن از گشتی‌های حزب هم می‌ر‌سند‌، مسلح‌اند. فارسی نفهمیده، اشک می‌ریزند! یاد اربعین افتادم کنار پاکستانی‌ها. اردو نفهمیده اشک می‌ریختند ایرانی‌ها! اعجاز روضه است دیگر. یک قبر تازه کنده شده. شهیدی در راه است. اینجا شبانه دفن می‌کنند شهدا را‌، از بیم شلیک پهپادها‌. چه مظلومیتی، در کوچه‌پس‌کوچه‌های خانه‌خودت شبانه دفنت کنند. غریبانه، نه تشییعی نه مراسمی در تاریکی شب. قبر سیدحسن اما معلوم نیست هنوز. چقدر اینجا بوی بقیع می‌دهد... سیدامیر روضه حضرت‌زهرا می‌خواند. گوشه گلزار، مزار یک ایرانی است: شهید سیدعلی زنجانی، تاریخ شهادت: ۱۳۹۸-سوریه. یاد تهران افتادم، بهشت‌زهرا قطعه۲۶ حسین قدیانی‌ کاش اینجا بود، قلمش سحر می‌کرد. گریه‌ام نمی‌آید! نشستم به سیگار و گوش‌دادن صدای علی‌اصغر و محمدحسین(پسرهایم) و فاطمه(دخترم) و خواندن فحش‌های مجازی! @javadmogoei