eitaa logo
{•جوان‌‌فردا•}
449 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
706 ویدیو
33 فایل
نوجوانان مدیران آینده این کشورند✌🏻🍃 نظراتتون رو به ما منتقل کنید :) http://payamenashenas.ir/javan__farda • • • پشت صحنه👀 @javab_nashenas
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سکانسی از فیلم امام علی(ع): 🔹ابایزید! برای فرار از بدنامی توطئه به منبر برو و مردم را وادار به دعا کن؛ همه چیز را به گردن خدا بیاندازید! ❌جهانگیری: "برای کاهش قیمت‌ها دعا کنید!" ❌زنگنه: "قیمت دست خداست!" •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر اموالتان را سرقت کردند با سارقان بجنگید نه با اموالتان اگر انقلابتان را دزدیدند با سارقان بجنگید نه با انقلابتان •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈💫 یوم الله ۲۲ بهمن عید حقیقی ملت ایران گرامی باد✌️🎈🇮🇷🇮🇷 دست در دست هم برای وطن🤝🤟 @javan_farda
❤ \'\'بندھ‌دلم‌مۍخواهد این‌جواناݩ‌ِماشمادانشجویاݩ؛ حتّی‌دانش‌آموزانِ‌مدارس روی‌ریزترین‌پدیده‌های‌سیاسیِ‌دنیا فڪرڪنید وتحلیل‌بدهید(:🍃\'\' +سیاسی باشیم🙃 ( از نوع درستش😉✌🏻) •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
{•جوان‌‌فردا•}
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_شصت از بین ظلمت، شخصی که تمام وجودش آتش بود به من نزدیک می شد … قدش بلند بود و
این بار توی مراسم خواستگاری، حاج آقا هم باهام اومد … خواسته بودم چیزی در مورد علت اون اتفاق به حسنا نگن… نمی خواستم روی تصمیمش تاثیر بزاره … حقیقت این بود که خدا به من لطف داشت اما من لایق این لطف نبودم…🙂 رفتیم توی حیاط تا با هم صحبت کنیم … واقعا برام سخت بود اما اون حق داشت که بدونه … .😓 همه چیز رو خلاصه براش گفتم … از خانواده ام، سرگذشتم، زندان رفتنم و … حرفم که تموم شد هنوز سرش پایین بود … بدجور چهره اش گرفته بود … سکوت عمیقی بین ما حاکم شد … اونقدر عمیق و طولانی که کم کم داشت گریه ام می گرفت …😥 سرش رو آورد بالا و گفت: الان کی هستید؟ 🙂… یه تعمیرکار که داره درس می خونه بره دانشگاه … سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم … البته هنوز دبیرستان رو تموم نکردم … - خانواده انتخاب ما نیست … پدر و مادر انتخاب ما نیست … خودتون کی هستید؟ … الان کی هستید؟ … .🙃 تازه متوجه منظورش شدم … یه نفر که سعی می کنه، بنده خدا باشه و تمام تلاشش رو می کنه تا درست زندگی کنه … دوباره مکثی کرد و گفت: تا وقتی که این آدم، تلاشش رو می کنه؛ جواب منم مثبته …☺️ از خوشحالی گریه ام گرفته بود …😍😃 قرار شد یه مراسم ساده توی مسجد بگیریم و بعدش بریم ماه عسل … من پول زیادی نداشتم … البته این پیشنهاد حسنا بود … . چند روز بعد داشتیم لیست دعوت می نوشتیم … مادر حسنا واقعا خانم مهربانی بود … همین طور که مشغول بودیم یا تعجب پرسید: شما جز حاج آقا و خانواده اش، و خانواده حنیف هیچ دعوتی دیگه ای نداری؟ 🧐 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم … اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود …👤 پیداش کردم … 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد 🧓🏻… کنار خیابون گدایی می کرد … با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد … مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود … یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود … یک غذای گرم برای من درست نکرده بود … حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت … اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود … .🍷 تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم … لباسم رو گرفت و گفت … پسر جوون، یه کمکی بهم بکن …🖐🏻 نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم … اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم … . به زحمت می تونستم نگاهش کنم … بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود … به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش … . اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید … لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم … از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد … گریه ام گرفته بود … 😰هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم … و به پدر و مادر خود نیکی کنید 🌱… همون جا نشستم کنار خیابون … سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم … . اومد طرفم … روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن … سرم رو آوردم بالا … زل زدم توی چشم هاش … چقدر گذشت؛ نمی دونم … بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم: می خوای ببرمت یه جای خوب؟🙂 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
• .امام‌خمینی: خانم‌هاسربازانِ‌خط‌مقدم‌انقلاب‌بودند♡' . •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
{•جوان‌‌فردا•}
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_شصت‌و‌دوم برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم … اون شب، تمام مدت چه
دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم … تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم … یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام …💸 بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم … با خوشحالی، 10 دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد … اینو پسر قشنگ بهم داده … پسر قشنگ بهم داده …🏃‍♀😃 دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم … زدم بیرون … سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد … .😓 - تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم … یه بار با محبت صدام نکردی … حالا که … بهم میگی پسر قشنگ … نماز مغرب رسیدم مسجد … اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید … با خوشحالی دوید سمتم … 😇😃خیلی کلافه بودم … یهو حواسم جمع شد … خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم … نفسم بند اومد …🤭😔 حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می کرد … دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود … منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم … و مونده بودم چی بهش بگم … چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ … . چاره ای نبود … توکل کردم و گفتم …😟😣 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم … قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم … اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم … دیگه ندارمش … .😔 به زحمت آب دهنم رو قورت دادم … خنده اش گرفت …😅 شوخی می کنی😄؟ … یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد … شوخی نمی کنی …🙁 - چرا استنلی؟ … چی شد که همه اش رو خرج کردی؟ .😟 ملتمسانه بهش نگاه می کردم … سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده … هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم … مکث عمیقی کرد … شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟ . - برای من گفتنش … خیلی سخته … اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته …😓 بدجور بغض گلوش رو گرفته بود … پس تو هم بهم یه قولی بده … هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی … کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه … به زحمت بغضش رو قورت داد … با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم … تا بعد خدا بزرگه…😇 اون شب تا صبح توی مسجد موندم … توی تاریکی نشسته بودم … - خدایا! من به حرفت گوش کردم … خیلی سخت و دردناک بود … اما از کاری که کردم پشیمون نیستم … کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم … اما نمی دونم چرا دلم شکسته … خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود … به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن … به ما کمک کن تا من رو ببخشه … و به قلبش آرامش بده …❤️ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
_رضاه شاه _محمد رضا شاه _امیر کبیر _لطفعلی خان زند _ناصرالدین شاه _کریم خان زند _محمد علی شاه _اقامحمدخان قاجار _فتحعلی شاه _احمد شاه _ شاه عباس و ... ✅چرانام همه این پادشاهان عربیست؟ ✅چرانام یکی از این پادشاهان کورش، داریوش و یا یک اسم ایرانی مثل منوچهر، خسرو و ...نبوده است؟ _دویست سال پیش که ثبت احوال جمهوری اسلامی نبوده است . که به زور اسم مردم وپادشاهان را عربی بگذارد؟ ✅چرا یکی از این پادشاهان حتی در دوران پهلوی اقدام به باز سازی مقبره کورش کبیر درحد یک تفریحگاه نکرده‌اند؟ ✅چرا مدعیان کورش پرستی بجای کورش *بزرگ* به عربی می‌گویند کورش *کبیر* ؟ ✅چرا حافظ و سعدی حتی فردوسی یک بیت شعر در مدح *کورش* نه سروده‌اند و مگر این شاعران ایرانی نبودند؟ و یا کورش اینقدر کوچک بود که دیده نشد یا وجود خارجی نداشت؟ ✅چرا کورش پرستان با توجه به اینکه خود را از بازماندگان جنگ آوران و دلاوران امپراطوری ساسانیان و هخامنشیان میدانند، دویست سال گذشته یکنفر دشمن خارجی را تا اطراف مرزهای ایران تعقیب نکردن و در این ۴۰ سال هم جرائت عرض اندام و برای اثبات حقانیت کورش در برابر هیچ دشمنی را ندارند و حتی در دفاع مقدس هم حضور نداشتند در صورتی که مذهبیون برای اثبات حقانیتشان پس از چند صد سال تا مدیترانه دشمن را تعقیب و حتی هزاران شهید مانند سردار قاسم سلیمانی و حججی ها و.... را به داخل خاک همان اعراب وداعشی ها میفرستند وجوانمردانه در راه دین خودشان شجاعانه می‌جنگند و سر میدهند؟ ✅چرا کورش پرستان در وقت گرفتاری و یا بریدن ترمز ماشینشان به جای مدد گرفتن از کورش دست به دامان امام حسین علیه‌السلام وحضرت عباس علیه‌السلام ونوادگان انها می‌شوند؟ ✅چرا کورش پرستان حقوق زن ومرد را یکسان میدانند اما رفتن مردان به ترکیه و تایلند را افتخار ولی رفتن زنان به دبی را ننگ می‌دانند؟ ✅چرا کورش پرستان مدعی‌اند که حجاب را آخوندها اختراع کرده‌اند درصورتی که یک مجسمه زن بی حجاب در تخت جمشید وجود ندارد؟ پس حجاب و عفاف از ویژگی‌های زنان با شرف ایرانی بوده است. نه زور جمهوری اسلامی ✅چرا کورش پرستان که اینهمه دلاور وجنگ‌اور و قهرمان در بزرگترین امپراطوری ساسانیان، هخامنشیان داشتند در برابر اعراب متزور ترسو تسلیم شدند و یزدگرد سوم بدست ایرانیان کشته شد نه بدست اعراب آن زمان نه سلاحهای ساخت امریکا و اسراییل هم نبود تا به عربها کمک کنند. ✳️ در آخر اذعان می کنیم که ما ایرانی مسلمان هستیم نه به تمدن خود پشت می کنیم و نه به اسلام و آموزه های حیاتبخش آن، دشمنان چند سالی است با تحریک عواطف و تعصبات ملی گرایی سعی در بزرگ جلوه دادن کوروش و تضعیف آموزه های اسلام هستند هوشیار باشیم چرا فقط در این چند سال اخیر ؟؟ 🙏کمی تفکر!! عترت نیوز •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم …🤷🏻‍♂ رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست … اون اولین خانواده من بود …🙃 کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه …❤️ خیلی می ترسیدم … نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم … بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند … هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود … عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد …🧖🏻‍♀ کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد … . همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود … حتی اگر بهشتی وجود نداشت … قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم … 🌱 دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله … گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت … دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود …😃 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
اولین صبح زندگی مشترک مون … بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …🌷🌹 من ایستاده بودم و نگاهش می کردم … حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود … . بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود 💞… بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم … من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …😍☺️ صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …😅 با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت … و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم … حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ … 😟چه اتفاقی افتاد؟ … من کاری کردم؟ … سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … . با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم … - حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی … تو رحمت خدایی حسنا … دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم … .😭 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
قصد داشتم برم دانشگاه … با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد … .😄 من تجربه پدر داشتن رو نداشتم … مادر سالم و خوبی هم نداشتم … برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم 🤭 اما امروز خوشحال و شاکرم … و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم …😁 من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و … بدم … . مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم … چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن … .🙃 زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته … اما من آرامم … قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه …💛🧡 من و همسرم، هر دو کار می کنیم … و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم … وقتی همسرم از سر کار برمی گرده … با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها … برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه … . من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن … می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم … و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ … و من این جواب منه … نه … هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست …💖 اتحاد، عدالت، خودباوری … من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم … و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
☺️نظرتون رو در رابطه با این داستان بر اساس واقعیت به ما منتقل کنید😁 http://payamenashenas.ir/javan__farda امیدوارم اندفعه خوب تموم شده باشه🚶‍♀🚶🏻‍♂
شخصیت تو همونیه که تو خلوتت به خودت نشون میدی🙂
•| 🕊 آن‌ ڪَس‌ ڪِه‌ پَناهم‌ بِدهد باز [ 💚] است..:)
مومن باس شیک باشه😉
هدایت شده از پشت صحنه :/
+عالی بود...واقعا ممنون از داستان خوبتون...اولش خیلی بد بود🙊🙈 اما کم کم عالی شد ممنونننن✌ _ارادت😎✌️🏻 +واقعی بود جدی ؟ _بلی :/ +سلام خیلی قشنگ بود داستانتون اگه ما زرنگ و باهوش باشیم ازش درس میگیریم و نکته هایی بر میداریم باز هم رمان بزارید ممنونم _دقیقا...✋🏻 +سلام من از اول داستان دنبال کردمش خیلی قشنگ تمام شد خدا نگهدار زندگی همه جوونا باشع🤲 _سلام... انشاءالله🙂🤲🏻 +سلام داستان خیلی خوبی بود واقعا ممنونم بابت این داستان لطفاً این روند داستان رو ادامه بدید شپاس _ارادت✌️🏻😎 +عالی بود خدا خیرت بده ما رو هدایت میکنی .منکه میدونم تو مجری به توان خدایی😉 _سلامت باشی🙄✋🏻 +واقعا عالی بود و بی نظیر من از صبح همش تو ایتا منتظر رمان بودم فقط کاش حسنا میفهمید استنلی پول ماه عسل رو چی کار کرد😊 _شاید بعدا بفهمه🧐 +خییییییلی داستانتون عاالی بود حالا خیلی بیشتر قدر نعمتامو میدونم🙃 به خاطر‌داشتن رهبر عزیزمون و جمهوری اسلامی ایران و حاج قاسم ها و همت ها و باکری ها خدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم🥺😍😇 از این داستانای تلنگرآمیز بازم بزارین منو که خیلی به فکر برد👌🏻 ممنون بخاطر کانال عالی‌تون:) _ارادتمندیم😎✌️🏻 +خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود باورم نمیشد اینقدر خوب تموم بشه🥺💙😍 _انشاءلله زندگی همه مثل پایان این داستان قشنگ باشه🙂🙃 +☺️اقا یه رمان دیگه قول بدین بزارین دیگه اعهههه خیلی باحاله فقط اسمشو میگین میخام هدیه تولد به یکی بدم کتابشو بخرم دوس ندارم براش بفرستم _اسم داستان فرار از جهنم بود😁✊🏻 +سلام الان دیگه میتونید اسم رمان رو بگید فرار از جهنم البته من قبلا هم توی ناشناستون گفتم و گفتم که پیامم رو داخل کانال نگذارید🤓👻 _سلام بله بله در جریانم😂👋🏻 +سلام عالییییییییی بود خدا قوت _سلامت باشی 👀🌱 +داستان جهنم یا بهشتتون عالیییی بود... لطفا از این سری داستان ها همچنان بزارید... خداقوت _الحمدالله که راضی بودید😌🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭⊰❀•❀🌼❀•❀⊱ روز جمعه نامه ی اعمال ما را وا نکن حتم دارم واکنی حالت پریشان میشود 🥀 °~💫اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج💖~°