واکسن #کرونا را باید روی دولت روحانی آزمایش کرد.
اگر زنده موندن،
واکسن ایمن است.
اگر فوت کردن،
۸۵میلیون ایرانی ایمن میشن!
خدا شاهده🤣
😂😂😂😂
@javan_farda
🍃🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
#پسران_انقلاب
رسول اکرم؛
(صلی الله علیه و آله و سلم)
خداوند هفت نفر را لعنت کرده
یکی از آن ها مردی است
که نسبت به پوشش و عفت همسر خود
بی توجه است
@javan_farda
🕊
🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃
🍃🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊
🍃🕊
🕊
#دختران_انقلاب
بانوی من ..
مبادا پیام عاشورا را ..
فراموش کنی!
نانجیبان برای کشیدن ..
چادر زینب جنگیدند ..!
تو ..
مدافع چادر زهرا باش!
درست مثل زینب!
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
@javan_farda
🕊
🍃🕊
🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃
سلام به اعضای جدید خییییلی خیلی خوش اومدید☺️💙
و تشکر فراوااان از اعضای قدیم😍👍🏻
دوستان میتونید مطالبی که قبلا توی کانال بوده با #هشتک مورد نظر(مثلا #دختران_انقلاب یا #پسران_انقلاب) بازدید کنید.
خوشحال میشیم اگر نظری انتقادی پیشنهادی داشتید برای مدیر کانال ارسال کنید👇🏻😁
@rahbaram_zendegim
میدانید چرا وقتی دعا میکنیم چشمان خود را میبندیم؟
چون زیباترین چیزها در زندگی دیده نمیشوند...
بلکه فقط بادل احساس میشوند...
♥️
صبحتون بخیر
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم🌱
@javan_farda
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪند:🧐
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ⁉️
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ❎
ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ
مثل : ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩن ها، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم.
@javan_farda
بِحَمدِاللّه❤️🙂
هِیئَت #اِمام_حُسِین (ع) رَفتیم
و #کُرُونا نگرفتیم🙃❤️
#نشر_حداکثری
#ما_ملت_امام_حسینیم
@javan_farda
#تلنگرانہ
وقتی تو تنهایی میخوای 👤
یه گناهی بکنی⚠️
به جای چپ و راست👀
یه نگاه به بالا بنداز🙄😓
@javan_farda
چادر خاکــی نشانِ
مادری زینب است💖
ارث زهـــرا صورت
نیلوفری زینب است💖
خطـِ فکـرم برگرفته از
دمشق و کربلاست🖤
هرچــه دارم از دعای؛
مادری زینب است💖
#دختران_انقلاب
@javan_farda
ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻗـــﺎﻧـــﻮﻥ ﺩﺍﺭﺩ〰
ﺍلکی نیست
ﺑﺎﯾـﺪ 🔺محکم🔺 باشی
🔷متین🔹 باشی
🔻یک دل باشی ﻭ یک رنگ🔻
ﺑﺎﯾـﺪ 🔸تکیه گاه شوی🔸
ﺑﺎﯾـﺪ 🔺ﺳﻨﮕﯿـﻦ باشی🔺
ﻭ ﭘﺮ ﺭنگ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤـه ی ﺍﯾـﻦ ﻫﺎ
ﺑﺎﯾـﺪ "ﻣـﺮﺩ باشی...🍃
#پسران_انقلاب
@javan_farda
{•جوانفردا•}
❇️خب خب❇️ ⭕️توجه توجه⭕️ 😍چالش😍
🔸🔹دوستان فردا اعلام نتایج میشه 🔹🔸
چالش سین😉🙂
🌱اسم:گمنام
📚نام کتاب:همسایه آقا
📝توضیح مختصر از کتاب: زندگی نامه شهید جاویدالاثر علی آقا عبداللهی
♥️این کتاب رو دوست داشتم چون...
راجب رفیق شهیدم بود
حالا فرواردش کن😃
👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2100035640C263b70c5c4
💎 چه بسیارند عبرتها؛ و چه اندک اند عبرت گیرندگان
💎#امام_علی (علیه السلام)
ما أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ
📚نهج البلاغه، حکمت297
@javan_farda
چالش سین😉🙂
🌱اسم: شهید پر پرم
📚نام کتاب: دلم پرواز می خواهد
📝توضیح مختصر از کتاب:
در رابطه با آرزو و رویا های طرف ، و لحظه های زندگی و...
♥️این کتاب رو دوست داشتم چون...
تمام لحظه لحظه ی زندگی ما ، بافته های فرش عمر ما خواهد شد که برای هر کس منحصر به فرد است
حالا فرواردش کن😃
👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2100035640C263b70c5c4
حتما بخونید:
*🔥هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیه❗*
*✍️خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت*
✔️ ( این خاطره، در ویرایشِ جدید به شکل رایگان تنظیم و به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم .
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون مي آمدي، اين تعداد
از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند .
بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ...
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي .
تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم
هرچه گفتند قبول كردم
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم .
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم .
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم .
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم .
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد .
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
@javan_farda
گفتم:
کلید قفل شهــــادت شــکسته اســـــت
یا اندر این زمــانه،
در بــاغ بسته اســت؟
خندید و گفت:
ساده نباش این قفس پرست
در بسته نــیست
پال و پر ما شکسته است
#شهیدانه
@javan_farda
-خواهرم بیداری ؟!😔
بیقرارم اینَك پشت خطم ، وصلی؟!😓
خواهرم با تو سخن میگویم . .😢
اگر آقای غریبم آید و بگوید دختر . .
سالها پشتِ در غیبت اگر من ماندم
این همه ندبه ی غربت خواندم ؛😖
همه اش وصل به گیسوی تو بود !
چه جوابی داری !😣
اگر آقا گوید :
از سر عشق خیالی که تو کردی آواز!
من ندارم سرباز...😥
چه جوابی داری ؟!
دختر شیعه هنوزم وصلی ؟
#امام_زمان(عج)
#دختران_انقلاب
@javan_farda
تاریخ تولد و تاریخ وفاٺ
دسٺ خودٺ نیسٺ
ولے تاریخ تحول دسٺ خودتھ :)
ڪے میخواے بشے
همونے ڪه خدا مےخواد؟!
?🌱
#ما_ملت_امام_حسینیم
@javan_farda
😊روش های خوب برای شاد زیستن😊
۴- روزی چند دقیقه تنها باشید. حتی برای پنج دقیقه به مغزتان استراحت بدهید و در یک اتاق دربسته یا یک محیط خلوت بنشینید و به چیزی فکر نکنید.
۵- از بدگویی نفستان خلاص شوید. گاهی نفستان می خواهد شما را از مردم جدا کند؛ به او این اجازه را ندهید.
۶- هر روز یک نوشته مثبت بخوانید. حالا خیلی هم طولانی نباشد که وقتتان را بگیرد. در حد یک پاراگراف کافی است.
@javan_farda
وقتی بیحوصله😞 هستید و انگیزه لازم را ندارید، راست بنشینید و لبخند بزرگی😄 بر چهره بنشانید؛ خواهید دید که واقعا شادتر میشوید؛ بنابراین، به جای اینکه به دنبال انگیزه و اشتیاق برای مطالعه کردن باشید، خود را مشتاق😁 و شاد نشان دهید. خواهید دید که اشتیاق لازم ایجاد میشود
@javan_farda
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ:
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻡ،
ﺳﻘﻒ ﮔﻔﺖ: ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ!
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﻔﺖ: ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ!
ﺳﺎﻋﺖ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ!
ﺁﻳﻴﻨﻪ ﮔﻔﺖ: ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﻴﻨﺪﻳﺶ!
ﺗﻘﻮﻳﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺵ!
ﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪﻑ ﻫﺎﻳﺖ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫُﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ!
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ، پتو ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ!!!
ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﺣﺮﻑ پتو ﺑﻪ ﺩﻟﻢ خیلی ﻧﺸﺴﺖ .!!! 😄😄😂😂😂
@javan_farda