eitaa logo
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
943 دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
14.7هزار ویدیو
84 فایل
امام خامنه ای: شما افسران جوان جبهه مقابله با جنگ نرم هستید. ارتباط با ادمین و انتقادات و پیشنهادات👇 https://eitaa.com/Sun_man313 🕪مسئول تبادلات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k
مشاهده در ایتا
دانلود
1_9789173.mp3
7.53M
🎙بشنوید👆 🎵قطره ای از فضائل و صفات حضرت(ام المومنین)خدیجه کبری 🎤حجت الاسلام بسیار زیبا و کامل 👈 وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها تسلیت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از شِگردهای مسئولینی که عملکرد درستی ندارند خرج کردن از اسم و نام رهبر انقلاب برای توجیه عملکرد خودشان است مثلا در این فیلم ببینید عطاالله مهاجرانی وزیر فراری دولت اصلاحات چگونه از رهبر انقلاب تعریف میکند. البته در این دولت هم هستند کسانی که از توصیه‌های رهبر انقلاب اینگونه تعریف می‌کنند ولی در عمل ضد توصیه‌های ایشان عمل می‌کنند 🆔👇👇👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🔴معمولا جام زهر در این دورهمی های شیطانی تهیه میشود... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔴معمولا جام زهر در این دورهمی های شیطانی تهیه میشود... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
کار خاصی ندارم فقط اومدم یه ذکر مصیبت بگم و برم 😉 ملت شریف ایران آیا یادتان هست... پارسال همین موقعها... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
کار خاصی ندارم فقط اومدم یه ذکر مصیبت بگم و برم 😉 ملت شریف ایران آیا یادتان هست... پارسال همین موقعها... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
⛔️ ملت #ایران اگر #باهوش نباشد.. اگر #تحلیل_سیاسی نداشته باشد..اگر گرفتار #جنگ_روانی و شعبده بازی دشمن شود.. اگر حواسش به #امنیت و #آرامش خود نباشد.. خواهد شد همان #افغانستان و #سوریه بخواهیم یا نخواهیم! باور کنیم یا نکنیم! دشمن برای #ایران دقیقا همین نقشه را دارد👆 خوابمان ببرد رفته ایم #آمریکا #اسرائیل #عربستان #یرموک #اعتصاب #شورش #اقتصاد #غذا #ترامپ #سرنگونی #برجام @javanan_enghelabi313
#مطالبات_حضرت_آقا_از_دولت 🔴خیانت طرف مقابل را توجیه نکنیم 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
👑 ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه مبارک نامه ای به مرجع تقلید آن زمان به این مضمون نوشت: 😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید! ☺آیت الله العظمی میرزای شیرازی درجواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود! ✍این 👆، حکایت برخی از این دون پایه ست! یکی به اینها بگه اگر نمی‌تونید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل جای خودتون رو به کسی بدید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز...! 😏 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
خب معلومه چون رییس جمهورشون به فکر معیشت مردم ماست!!😜 #محمدعلی_درریز 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔴 جوان دانشجویی که حدود سه چهار ماه در خوابگاه به سر می برد و حتی یک تلفن به و خانواده اش نزده است، چگونه میتواند در تشکیل خانواده از خود نشان دهد؟! ✅ او هنوز به لازم نرسیده است. 💟 جوانی که از خانواده خویش غافل است و به فکر نگرانی خود نیست و نمی تواند دیگران را درک کند، چگونه توانایی درک احساسات دختری را به عنوان همسرش خواهد داشت؟! 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_8 پرونده را باز کردم و شروع به مطالعه اش کردم. چون اصل داستان درباره این پرونده است و خ
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗 🖊 شهید شاهرودی نوشته بود: پرونده افشین را بررسی کردم. باید میرفتم سراغ خانوادش. یه خانواده معمولی که طرفای میدون امام حسین و بیمارستان امام حسین خونشون بود. خیلی معمولی. پدرش که فوت شده بود. مادرش هم در یه خونه سبزی پاک کنی و خوردکنی کار میکرد و یه نون بخور نمیر درمیاورد. افشین به خاطر شدت فقر و فشاری که در خونه بود، مجبور میشه ترک تحصیل کنه و به بهانه اینکه حوصله درس ندارم و حالا این همه دکتر و مهندس بیکار داریم و مگه حتما همه باید درس بخونند، در مغازه مکانیکی اوس جلال مشغول به کار میشه. همه ماجرا از جایی شروع میشه که علت کار کردن افشین را در آوردم. افشین یه خواهر داره که چهار سال از خودش بزرگتره. ینی حدودا 21 سالشه. به نام «افسانه» ... خیلی امروزی... ورزشکار... مانتویی ... باهوش... زیبا ... وقتی افسانه، دانشگاه آزاد رشته مهندسی عمران با اون شهریه های سنگینش قبول میشه، به مشکل مالی شدیدتری مواجه میشن. پولی که مادر در سبزی خوردکنی درمیاورده، حتی کفاف یومیه شون هم نمیکرده چه برسه به شهریه دانشگاه آزاد از اسلام افسانه! به هر بدختی بود، پول ترم اول و ثبت نامش را جور کردند. جور کردن همین پول هم کار افشین بود. افشین طبق قراردادی که با اوس جلال میبنده، متعهد میشه که سه ماه به صورت کاملا رایگان برای اوس جلال کار کنه تا بتونه دست مزدش را جلوجلو دریافت کنه و واسه شهریه افسانه هزینه کنه. ترم اول را گذروندند. افشین میگفت: «روز به روز، وضعیت ظاهری خواهرم داشت تغییر میکرد. هر روز آرایشش غلیظ تر میشد. من و مامانم تعجب میکردیم اما از بس دخترای بد حجاب تر و بد ترکیب تر از افسانه در دانشگاهشون و اطرافیان خودمون دیده بودیم، خیلی به افسانه گیر نمیدادیم. تا اینکه افسانه یه روز اومد خونه و گفت: اینجوری نمیشه! میخوام کار کنم. معنی نداره که فقط درس بخونم و شماها واسه شهریه دانشگاهم کار کنید. بهش گفتم: خوبه که! اتفاقا منم از تنهایی درمیام! افسانه که داشت شاخ درمیاورد گفت: تو از تنهایی در میایی؟! ینی چی؟! با خنده گفتم: چون اوس جلال یه شاگرد دیگه هم واسه تعویض روغنی میخواد باهاش حرف میزنم که تو را استخدام کنه و بیایی ور دست خودم وایسی یه لقمه نون در بیاریم! افسانه که دوزاریش افتاد که سر کاری بوده، ویشگونم گرفت و در و وری بهم گفت و خندیدیم.» چند روز میگذره... شاید کمتر از یه هفته... یه روز افسانه با خنده و شیرینی در را باز میکنه و میاد خونه. افشین و مامانش که تعجب کرده بودن، علت شیرینی و خوشحالی افسانه را میپرسند! افسانه میگه: «بالاخره یه کار آبرومند و با کلاس پیدا کردم. ایشالله میخوام دستم تو جیب خودم باشه و سربار داش کوچیکه گلم و مامان نانازم نباشم!» ازش میپرسن که کجاست؟ پیش کیا کار میکنی؟ چطوریه؟ ماهی چقدر بهت حقوق میدن؟ افسانه که با دمش داشته گردو میشکسته، با شور و ذوق بالایی میگه: «یکی از کارمندای دانشگاهمون میدونست که من دنبال کار میگردم. یکی دو روز پیش بهم گفت که افسانه خانم من واسه شما یه کار خوب سراغ دارم! چون کلاس و پریستیژ شما جوریه که به هر کاری نمیخورین و باید یه کار در حدّ توانمندی های شما باشه ... خلاصه... جونم واستون بگه که ازش پرسیدم چه کاریه؟ اگه گفتین؟!» افشین و مامانش که زبونشون بند اومده بود، گفتن: «زود باش دیگه! لوس نشو!» افسانه جواب میده: «اون آقاهه بهم پیشنهاد کار در یه مزون لباس داده! خیلی کار باحالیه !» مامانش میگه: «ینی بری پشت دخل؟ فروشنده بشی؟» افسانه با دلخوری میگه: «مامان! از تو انتظار نداشتم. ینی دختر خوشگلت بره پشت دخل بشینه؟! واقعا که!» افشین میگه: «جون بکن دیگه! چه کاریه؟!» افسانه گفت: «من کارم اینه که لباس ها را میپوشم و شو میدم!» ادامه دارد...🚸 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷🌷🌷
🖊 افشین و مامانش که خیلی تعجب کرده بودن میگن: «ینی چی شو میدم؟!» افسانه قهقهه زنان میگه: «قربون مامان و داداش دهاتیم بشم که اینقدر کلاسشون پایینه! خب معلومه... ینی چون ورزشکار و سرحال و مانکنی هستم، لباس ها را میپوشم و راه میرم و پول درمیارم!» افشین و مامانش چندان از این شغل ها و برنامه ها سر در نمیاوردن. فقط ازش سوال میپرسن: «پولش چطوره؟ کفاف کارت شارژت میده؟!» افسانه جواب میده: «کفاف کارت شارژم؟! ینی هیکل توپ من فقط در حدّ کارت شارژ می ارزه؟! ازت انتظار نداشتم داداشی!» مامانش میگه: «خیلی خب حالا توام! چه فورا به پر قباش برمیخوره؟! خب حالا پول و پلش چطوریه؟!» افسانه میگه: «تو خواب هم نمیبینین! کفش ماهی پونصد هزار تومن هست! اگر هم کارم را خوب انجام بدم، بیشتر هم میشه. حتی شاید بیمه هم بشم.» دهان افشین و مامان بیچاره اش تقریبا بسته میشه و نمیتونند دیگه حرفی بزنند. همین که افسانه تونسته خرج دانشگاه آزادش را دربیاره خیلی هم باید خدا را شکر میکردن. افشین نوشته بود: «افسانه روز به روز خوشحال تر و سر حال تر میشد. خیلی به خودش میرسید. یکی دو هفته ای که گذشت، هر شب با لباسای لوکس و جدید میومد خونه و حتی بعضی وقتها به زور و اصرار افسانه، مامانم هم لباسای گرون قیمت را میپوشید و از هم عکس میگرفتند. اینقدر کل زندگی ما سرگرم قر و فر افسانه خانم شده بود که غم و غصه هامون یادمون میرفت. جوری که حتی ما که خیلی واسه سالگرد بابامون حساس بودیم، اون سال دو سه روز بعدش یادمون اومد که یادبود بابام گذشته و واسش مراسم نگرفتیم. واسه من نه پول کار افسانه مهم بود و نه از خرج دانشگاه آزادش میترسیدم! چون نمرده بودم که! کار میکردم و میدادم. من فقط از این خوشحال بودم که مامانم داره میخنده و بعد از چند سال که از فوت بابام میگذشت، یه ته آرایش و رژ و خط چشمی به قیافه مامانم میدیدم و از این بابت خیلی احساس آرامش میکردم. چون همه زندگی ما با بدبختی گذشته بود. حالا با کار افسانه شرایطمون داشت عوض میشد. روحیه و رنگ و لعاب مامانمون هم بعضی از شب ها که افسانه اصرار میکرد خوب شده بود. وقتی حال مامان یه خونه خوب باشه، همه حالشون خوبه. افسانه هم همین که سرگرم هست و خوش میگذرونه و درساش هم میخونه و کارش هم گرفته خیلی آرومم میکرد. از شما چه پنهون، منم وقتی میدیدم که افسانه هر روز دو ساعت میره باشگاه و بدن و هیکلش هر روز ورزیده تر و جذاب تر میشه و حتی از زمانی که کار پیدا کرده، خوشکل تر هم شده، خوشم میومد و بیشتر دوسش داشتم. حدودا سه ماه به همین ترتیب گذشت. صبح تا ظهر دانشگاه. عصر هم باشگاه و مزون. بعدا فهمیدم که صاب کارش شرط گذاشته که اگر میخوای پیش من کار کنی و پول دربیاری، باید بری باشگاه و رژیمت هم با برنامه کارت در مزون پیش ببری و از این حرفها. سه چهار ماه که گذشت، افسانه هر شب بقیه شام و دسر مزون که اضاف اومده بود را هم با خودش میاورد خونه. چشممون به جمال پیتزا و پپرونی و شیرینی های با کلاس و انواع نوشیدنی های خارجی هم روشن شد. جوری شده بود که خدا را شکر میکردیم و مامانم احساس میکرد که در رحمت الهی به زندگیمون باز شده از بس داشت بهمون خوش میگذشت. تا اینکه یه شب، افسانه به جای اینکه ساعت 9 خونه باشه، دیر کرد و نیومد. مامانم واسش زنگ زد. افسانه گوشیو برداشت. معلوم بود که دور و برش خیلی شلوغه. به مامانم گفت امشب شو دارم... دیرتر میام. اون شب افسانه ساعت 10 نه... 11 نه... بلکه 2ونیم نصف شب اومد خونه. من که خوابم برده بود. صبح که بیدار شدم، مستقیم اول رفتم اتاق افسانه. دیدم مثل پری دریایی خوابیده. لباسی هم که پوشیده بود خیلی نظرمو جلب کرد... مامانم بهم گفت افسانه دیشب حدودای ساعت 3 اومده خونه. بچم کارش خیلی سخته. خیلی زحمت میکشه! صبحونه خوردم و میخواستم برم گاراژ اوس جلال، که مامانم گفت: دیشب افسانه یه پاکت بهم داده که بهت بدم. نمیدونم چیه؟ فقط گفته افشین بازش کنه! پاکت را گرفتم... یه کم سنگین بود... بازش کردم... چی میدیدم؟!! ... دیدم دو میلیون تومن تراول پنجاهی خشک و تا نخورده واسم گذاشته... یه کاغذم هم نوشته بود واسم... نوشته بود: اولین حقوق شو نایت (اجرای شبانه) خودمو تقدیم میکنم به داداش افشین گلم! خیلی خوشحال شدم... قبل از رفتنم، یه نگاه کردم که مامانم منو نبینه... وقتی مامانم رفت آشپرخونه... آروم رفتم تو اتاق افسانه... بهش نزدیک شدم... خواب خواب بود... صورتمو بردم نزدیک صورتش... یه بوس کوچولوی آروم کردم و از اتاقش اومدم بیرون و رفتم سر کار.» ادامه دارد...🚸 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷🌷🌷
🏴زیارت نامه حضرت خدیجه (س) : بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ ▪️اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاَْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَكِ بِما أَوْلاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَیْكِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ . ▪️سلام بر تو اى مادر مؤمنان، سلام بر تو اى همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو اى مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو اى نخست بانوى مؤمن، سلام بر تو اى آن كه دارائیش را در راه پیروزى اسلام و یارى سرور انبیا هزینه كرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو اى آن كه بر او جبرئیل درود فرستاد، و سلام خداى بزرگ را به او ابلاغ كرد، این فضل الهى گوارایت باد و سلام و رحمت و بركاتش بر تو باد 🏴 ▪️وفات ام المومنين حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها تسلیت باد.🏴 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
رئیس فراکسیون فرهنگیان مجلس: 🔹برکزاری آزمون استخدامی در آموزش و پرورش از طریق ماده ۲۸ تخلف است. 🔹هرگونه به‌کارگیری معلم جز از طریق دانشگاه فرهنگیان تخلف و ممنوع است. 🔹«تعطیلی زمستانه مدارس» کارشناسی علمی نشده است. fna.ir/bmkt7k 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
#مچگیری_ممنوع ⛔️ با مچگیری همسرتان، او را #راستگو نمیکنید. ❌ گشتن کیف ، جیب و موبایل ❌ کجا میری، کی میای ❌ رفتار کارآگاهی ✅ رفتاری نکنید که همسرتان حس کند دارد #غرورش شکسته میشود.... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💢حسینعلی حاجی دلیگانی : 🔹 لاریجانی عده‌ای از افراد را تحت مدیریت خود دارد و هر زمانی که بخواهد از آنها در مقابل اصولگرایان و اصلاح‌طلبان و امیدی‌ها استفاده می‌کند 🔸علی لاریجانی  با دولت بده‌بستان دارد، در طرح‌هایی که می‌خواهد به نفع دولت تمام شود با تمام وجود و تمام‌قد از دولت حمایت می‌کند 🔹در مجموع ریاست فعلی مجلس اصلا مستقلانه عمل نمی‌کند. 🆔👇👇👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🔴قهرمان نبود... رهبری ۹شرط رو به عنوان خط قرمز و تضمین سودآوری برجام برای ایران به تیم مذاکره کننده اعلام کرد، اما ظریف گفت نتونستیم خطوط قرمز رو کامل حفظ کنیم. به کسی که تو مذاکرات نتونسته خطوط قرمز کشورش رو حفظ یا تضمینی برای برجام بگیره میگن قهرمان دیپلماسی ؟ قطعا نه *جنلی* 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💕رابطه مثل الاکلنگ میمونه! بایدنوبتی یکی کوتاه بیاد... اگه همیشه فقط یک نفرکوتاه بیاد هردونفر زده میشن یکی ازبالاموندن ودیگری ازپایین موندن⭐️ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود ‌
💢 بهانه تراشی برای دین زدایی... #سکولار #دینمداری 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔻رهبری ۹ شرط مهم برای برجام‌گذاشتند نه "دولتِ روحانی" اجرا کرد نه "مجلسِ لاریجانی"، نظارت حالا از احمدی‌نژادیا گرفته تا حامیان‌ِدولت و اصلاحاتی‌ها، دنبال حواله هزینه شکست برجام به دوش رهبری هستند میگیم‌حافظه ندارید، شرافتتان هم لکه‌دار شده؟! *علی قلهکی* 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔺ولیعهد سابق عربستان خبر زخمی شدن بن سلمان در حادثه الخزامی را تایید کرد/ العالم 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🍃🌷 ‌✨آیت الله فاطمی نیا: حديث داريم كه اگر كسی پشت سر برادر مؤمنش جمله‌ای بگويد كه‌احترام او‌پايين بيايد از ولايت الله خارج ميشود آن وقت ما آنقدر راحت پشت سر يكديگر صحبت ميكنيم! 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
▪️ چه کسانی #ناصر_ملک_مطیعی را ممنوع التصویر کردند؟ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_10 افشین و مامانش که خیلی تعجب کرده بودن میگن: «ینی چی شو میدم؟!» افسانه قهقهه زنان می
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 🖊 افشین در مدتی که افسانه سر کار رفته بود، حتی تصمیم میگیره که از مامانشون خواهش کنند که دیگه سبزی پاک کنی نره و مثل بقیه مامانا توی خونه باشه. چون حقوق خودش و افسانه را برای زندگی سه نفرشون کافی میدونسته. این فکر را با افسانه هم مطرح میکنه. افسانه خیلی استقبال میکنه و حتی میگه توی همین فکر هم بوده اما پیشنهاد بهتری داره که بنظرش اگه مامان قبول کنه، خیلی عالی میشه! افشین مینویسه: شب با خستگی و کوفتگی رفتم خونه. اون شب، افسانه باز هم دیر اومد. اما نه ساعت 2 و3 نصف شب! حدودا ساعت طرفای 11 بود که سر و کله افسانه پیدا شد. مثل بقیه شب ها خوشحال و خندون و با کلی لباس واسه تمرین شو و تست پوشش. افسانه شامش را در مزون خورده بود... من داشتم میوه میخوردم... افسانه سر حرف را برداشت... گفت: «مامان! فردا جایی نرو که مهمون داریم! مامان گفت: باید برم... مهمون کیه؟ من به خانم جزیری (صاب کار اصلی مامان) قول دادم فردا کارای سبزی و میوه جلسه شیرینی خورون خواهرش را تموم کنم... بمونم خونه که چی؟ افسانه گفت: وای مامان! یه کلمه گفتم نرو! ببین چیکار میکنی؟! همچین میگه به خانم جزیری قول دادم هر کی ندونه فکر میکنه با رییس فراکسیون زنان مجلس قرار داری! والا... مامانم گفت: اسم مردم نیار اینجوری... خوبیت نداره دختر! نگفتی... کیه مهمونمون! اصلا مگه خودت نباید سر کار باشی؟ همینجوری واسه خودت مهمون دعوت کردی؟ افسانه رفت پیش مامانم نشست و دستشو گرفت و گفت: پاشو بریم اتاقم اول ببینم این ایمپایر تاپ مشکی جدیدی که آوردیم بهت میاد یا نه؟! مامانم خیلی وقت بود که دیگه مقاومتی در برابر تست لباس و آرایش و... نمیکرد و حتی به نظرم یه جورایی راضی هم بود... رفتند تو اتاق... نیم ساعت طول کشید... حوصلم سر رفت... منم داشتم میمردم از فضولی... پاشدم رفتم تو اتاق ببینم دارن چیکار میکنند... تا در اتاقو باز کردم، مامانمو 20 سال جوون تر دیدم... خیلی عوض شده بود... اینقدر عوض شده بود که از عمد، نگاه به افسانه کردم و گفتم: «مامان من خوابم میاد... شب بخیر!» بعدش هم رو کردم به طرف مامانم و گفتم: «شب بخیر افسانه جون!» متوجه این تیکه ی سنگینی که انداختم شدند و یهو صدای قهقهه شون رفت آسمون... خودمم که در حالتی بین بهت و خنده بودم، از اتاقشون رفتم بیرون... همینطور که رفتم بیرون و دراز کشیدم، میشنیدم که افسانه میگفت: مامان خیلی بهت میاد! این مدل به تو که هیکلی تر از منی، بیشتر میاد... صاب کارم فردا عصر میاد و این مدلو توی تنت میبینه... اشکال نداره که؟ مامانم گفت: صاب کارت؟ ببینه که چی؟ افسانه گفت: نگران نباش! اجازه بده بیاد... بعدا بهت میگم... من نشنیدم مامان مخالفتی کنه... سکوتش هم علامت رضا بود... اون شب گذشت و منم کم کم خوابم برد... فرداش مثل همیشه رفتم سر کار... ظهر اومدم ناهار بخورم و برم... برخلاف همیشه، سر سفره تنها بودم... کسی نیومد سر سفره... دم رفتنم، دیدم افسانه داره لباس دیشبی را تن مامان میکنه... مامان پشتش به من بود... وقتی خدافظی کردم، تا مامان برگشت و باهام از نیم رخ خدافظی کرد، متوجه آرایش غلیظش شدم! حساسیت نشون دادم و رفتم... چون واسه یه مهمونی زنونه هم غیرت آدم ورم نمیکنه... اون روز اوضاع و احوال کاسبی چندان خوب نبود... دست پسر اوس جلال هم زیر چرخ بوکسل گیر کرد و خدا رحمش کرد که قطع نشد... به خاطر همین، یه کم زودتر جمع و جور کردیم و رفتیم خونه... همینطور که برمیگشتم، دو تا نون بربری گرفتم و رفتم... تا رسیدم دم دمای مغرب بود... کلید انداختم و رفتم داخل... خونه ساکت بود... رفتم توی حال... آشپزخونه... مامان نبود... رفتم توی اتاقش... دیدم روی تخت خوابیده... خیلی عمیق خوابیده بود... اما... پوشش نامناسب مامان نظرمو جلب کرد... خیلی پوشش باز و اپنی داشت... تا حالا مامانو اونجوری ندیده بودم... اگه کاملا برهنه بود سنگین تر بود... داشت چشمام از حلقه درمیومد... حتی سابقه نداشت مامان اون موقع از روز، خواب باشه... چه برسه با این پوشش... ! ادامه دارد...🚸 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷🌷🌷