هر مسئولیتی در دست تک تک شما،
تنگهی اُحدی است که میبایست از آن پاسداری کنید
از کمبودها ناله نکنید، سرخورده نشوید
اول ماموریت،آخر هم ماموریت؛
نه اول امکانات و بعد ماموریت!
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
مواد لازم برای تبدیل جلّاد به شهید: رسانه و یک مشت سلبریتی بیسواد!
دشمن در قضیه منافقین، نزدیک به سیسال طول کشید تا بتونه جای جلّاد و شهیدرو عوض کنه، امّا برای این درویش جنایتکار به 6ماه هم نرسید. فقط کافیه چندتا رسانه و یک مشت سلبریتی کجفهم داشته باشی.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
آب معدنی کوچیک شده هزار تومن بنزین هم لیتری هزار تومن !
خداشاهده میخوام ازین به بعد بنزین بخورم 😐
💥تا بنزینت تموم نشده کلیک کن😅👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تصور کن
.
.
.
.
موقع آمپول زدن عطسه کنی💉 😐😐
من دیگه عرضی ندارم😂😂
💥چیزی ندارم بگم،فقط کلیک کن😄👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
فراق شهادت...سیدرضا نریمانی.mp3
زمان:
حجم:
4.37M
نمیدونم تا به کی باید آقا بمونم
رفیقام شهید بشن ولی من جابمونم
به یاد #شهدا
#مادران شهدا #همسران و #فرزندان شهدا
#التماس_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
الان تو اسپانیا همه استرس دارن
که قراره با صدرنشین گروه B بازی کنن😜😅😂
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
@mohamadrezahadadpour 🖊#کف_خیابون 80 ابوالفضل دقیقه به دقیقه گزارشش میفرستاد روی مونیتورم... توضیح
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 81
خب اینم از فائزه خانم! بالاخره سر و کلش پیدا شد... از نحوه مصاحبه ها و چینش جملات و حرکات دست و صورتش موقع حرف زدن مشخص بود که دوره های خوبی رفته و خوب تونسته قلقشو یاد بگیره!
حرفهایی زد که نمیشه گفت بوی فتنه... بلکه بوی تهدید میداد... داشت علنا نظام را تهدید میکرد! دستگاه های نظارتی و شورای نگهبان را به راحتی تحقیر و تهدید میکرد... میگفت: «مردم انتظار دارند که کسی را که انتخاب کرده اند از صندوق رای بیاد بیرون! ... به کسی اجازه نمیدیم خارج از اراده مردم و انتخاب مردم، کس دیگری را به مسند بنشونه! ... شورای نگهبان باید از آراء مردم نگهبانی کنه نه از کسانی که خودش دوس داره رای بیاره! و...»
اصلا این نحو صحبت کردن و این جملات، چه در اجلاسیه و چه در حاشیه اون اجلاسیه کوفتی سابقه نداشت! اینا نیومده بودن که کار انتخاب ریاست جمهوری کاندید مد نظرشون را یه سره بکنند! بلکه خدا شاهده اومده بودند کلک نظام و انقلاب را بکنند!
حالا اینا به کنار... عبداللهی گفت ابوالفضل پیام داده که : «علما و آخوندهایی که اومده بودند اجلاس، همین جا قراره بخوابند... ینی توی همین حسینیه! حداقلش اینه که تعداد قابل توجهی از اینا همین جا امشب میخوابند!!»
یه کم گیج شدم... دیگه قراره چه تزی بدند؟!
فردا شد...
حوالی عصر بود که جویای احوال و کارهای 233 شدم... شنیدم حسابی درگیره... باهاش ارتباط گرفتم... «سلام و خسته نباشید! کجا تشریف دارید؟»
233 گفت: «سلام قربان! ستاد قیطیریه هستم!»
گفتم: «خیره ان شاءالله! شرایطش دارید توضیح بیشتری بدید؟!»
گفت: «میگن جلسه پیمان خانواده های شهدا با .............. هست! قراره یه دختر شهید مفقود الاثر حرفهای مهمی بزنه... جمعیت زیادی جمع شدن... میگن همشون هم خانواده شهیدن... البته به ظاهرشون و عکس های شهدا و رزمنده هایی که دستشونه هم میخوره که ساختگی نباشه و واقعا از خانواده شهدا باشن!»
گفتم: «بسیار خوب! اما نگو واسه استماع سخنان یه دختر شهید مفقود الاثر رفتی که باور نمیکنم! با شناختی که از شما دارم قطعا یه بوهایی شنیدی که نمیتونید بیخیالش بشید! درسته؟»
233 گفت: «قصش مفصله... اما ... احساس میکنم وسط این همه خانواده شهید و جانباز و ویلچری و اینا، چهارمین شخص پرونده را هم میتونم پیدا کنم!»
گفتم: «چطور اونجا؟ سر نخ داشتی؟»
گفت: «آره تقریبا... وقتی تمام مهره ها را در اجلاس علما و آخونداشون رو کردند... وقتی باغ ها هم لو رفت و پراکنده شدند... مهمترین اجتماعشون همین اجتماع خانواده شهدا و جانبازان هست... وگرنه در جلسات پارتی و میتینگ های مختلطشون، جای اون چهار نفر نیست... اگر همین جا پیداش کردم که کردم وگرنه هیچ!»
گفتم: «بسیار خوب! بنظر منم باید همون جا پیدا بشه... هرچند اینقدر سرم گرم اجلاس و عفت و فائزه بود که دیگه نمیتونستم به چیزی فکر کنم...»
یهو صدای سر و صدا اومد... 233 گفت قربان باید برم... دارم غیر طبیعی میشه اوضاع... فقط لطفا اگر تا شب خبری ازم نشد و نتونستیم با هم ارتباط بگیریم یا بیمارستانم یا دستگیر شدم و منو بردند!
گفتم: «اگر بخوام پیدات کنم راحت پیدات میکنم... حتی اگر شده سردخونه ها را بگردم... اما لطفا مواظب خودتون باشید و هیچ تیری شلیک نشه... به هیچ کس حکم تیر ندادم... شما هم همینطور... ضمنا اگر درگیر شدید کسی کشته یا قطع نخاع و یا چه میدونم از این دست مسائل پیش نیاد دیگه!»
نمیدونم چرا اما ته دلم نگران بودم... وسط همه نگرانی ها ابوالفضل بیسیم زد و گفت: «حاجی اینا هنوز تصمیم نگرفتند علما و آخوندایی که از قم آوردند تهران، برگردونند! هیچ خبری از اتوبوس و وسیله نقلیه بین شهری نیست که نیست... ضمنا... جسارت نباشه... اما یه خاور وایساده جلوی حسینیه... تعداد زیادی «کفن» و «قرآن» پیاده کردند... مثل اینکه امشب هم اینجا خبرایی هست!»
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 82
دیگه مطمئن شدم که قراره اونا به قم نرن و همین تهران بمونند! بمونن برای انتخابات و پس از انتخابات! قراره بمونن ببینن نتیجه چی میشه؟! اونم با چه هیبتی؟! کفن و قرآن!
اینبار خیلی عجبیه! معمولا دردسرهای انتخابات و اعتراضاتش همیشه بعد از انتخابات بوده... اما اینبار بچه های ما حدود یک سال کار مستمر و نفسگیر... اما داره دردسرها از قبلش کلیک میخوره!
گفتم: «ابوالفضل جایی نمیریا! همونجا باش! کلا چشم ازشون بر ندار... پس فردا انتخاباته! حتی اگر یه قطره خون از دماغ یکیشون بیاد، میندازن گردن نظام و دیگه بیا و حوض خالی پر کن! مواظب باش هیچ آدم مشکوکی از اونجا رد نشه!»
ابوالفضل با تعجب گفت: «حاجی جان من پاشو یه دقیقه بیا اینجا! بیا تا خودت از نزدیک ببینی! اینجا همشون قیافه هاشون مشکوکه! چه آخوندش و چه غیر آخوندش! من حتی بعید میدونم تعدادی که امروز عصر اودند اینجا اصلا آخوند باشن! مگه آخوندا سیبیل به این بزرگی میذارن؟! خلاصه من گفته باشم... اینجا همه چیز مشکوکه!»
گفتم: «ابوالفضل یه بار دیگه بگو! چی گفتی؟ سیبیل ...؟!»
گفت: «بله که سیبیل! مگه عبداللهی بهت نگفت... من حتی ازشون چند تا عکس هم فرستادم... حاجی اوضاع جالبی نیستا... کار داره از دست بچه های نیرو انتظامی هم در میره... اینقدر شلوغه که نگو... حداقل همین الانش حدود 50 تا خبرنگار خارجی اینجاست...»
عبداللهی گفت: «قربان شبکه بی بی سی فارسی و شبکه سلطنت طلب ها از ظهر، به صورت کامل دارن اجتماع همین حسینیه ........ و ستاد قیطریه را پوشش میدن!»
این دو تا حرف را گذاشتم پای هم... دیدم فقط به دو تا کلید واژه میرسیم: «علما» و «خانواده های شهدا» !
به عبداللهی گفتم این دو تا کلید واژه را یه سرچ بزن ببین چی میبینی؟ چی دستگیرت میشه؟
چون خیلی برام عجیب بود! اصلا شرایط عادی نبود... همه بچه های کارشناسان گروه های مختلف ما هم میگفتند... حتی وقتی بعد از نماز ظهر از بچه های نیرو انتظامی پرسیدم چه خبر؟ اونا خیلی مشکلی از باب اراذل و اوباش و قبل از انتخابات و میتینگ های مختلط آنچنانی و ... نداشتند! ینی داشتند اما میگفتند این حدش خیلی معمولیه و در حد بحران مثل سال های گذشته نیست!
حدود یه ربع کار عبداللهی طول کشید... وسط مطالبش، یه جمله از جاسوس آمریکایی- انگلیسی به نام جیسون رضاییان بود که گفته بود: «این بار با علما و خانواده های شهدای عکس شهید به دست خدمت نظام میرسیم!»
پس بدون شک قرار نیست چند تا سوسول بریزن کف خیابون و ما هم بگیر و ببر و بزن راه بندازیم... یا اگر هم قراره سوسولا بریزن کف خیابون، مرحله بعدی محسوب میشن... سیاهی لشکر محسوب میشن... عجب! حرفش هم وحشتناکه! چه برسه به چیزایی که ما میدونیم را بخوایم به چشممون هم ببینیم!
ما اینبار با آدمایی از جنس خودمون مواجهیم... از جنس مذهب! در هیبت آخوندی و علمایی... و خانواده هایی با چهارتا عکس شهید و معلول و جانباز ویلچری!
به ابوالفضل گفتم دقیقه ای یه بار گزارش بده و بفرست روی مونیتور عبداللهی... به عبداللهی هم گفتم عکس های ابوالفضل را بفرست روی مونیتورم... حالم داشت به هم میخورد... از چیزایی که میدیدم چندش شد... حداقل صد نفری بودند...
عکس کسانی دیدم که نه تنها عمامه را درست نبسته بودند بلکه معلوم بود که دارن به زور روی سرشون حفظش میکنند... ریش ها کوتاه... سیبیل بلند و پر پشت... قیافه هایی که نه به قمی ها میخورد و نه به تهرانی ها... حتی مطمئنا آخوند هم نبودند و فقط لباسش را پوشیده بودند... سریع دادم آنالیز... شکل دراویش و صوفی هایی بودند که چند سال پیش در فارس بعد از نماز جمعه یکی از شهرها با قمه و شمشیر و سنگ و چوب به جون مردم افتاده بودند! ... چیزی نگذشت که حدسم تایید شد! خودشون بودند... آدمهایی بسیار خطرناک و با عقایدی بسیار مزخرف در لباس دین و با پوشش دینی!
ظاهرا اینبار داشتن همه را جمع و جور میکردن... هر کسی که ذره ای با نظام و مردم و انقلاب زاویه داشت را دور خودشون جمع کرده بودند...
تا اینکه نزدیکای غروب 233 ارتباط گرفت... نفس نفس زنان گفت: «قربان! خودشه! همون دختر شهیدی که باباش مفقود هست و الان هم داره دیکلمه میخونه، خود «زهره» است ... من این جونورو توی پاکستان هم دیدم... الان چادر عربی و مقنعه چونه دار پوشیده و داره انتظارهای برآورده نشده خانواده های شهدا از نظام و انقلاب میگه و همه دارن سوت و کف میزنند!»
ارتباطمون داشت قطع میشد... هرچی تلاش کردیم نتونستیم سیگنالش را بگیریم... مدام قطع و وصل میشد... فقط جمله آخری که بهش گفتم این بود: «233 مواظبش باش! یه تار مو ازش کم نشه!»
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود