خَرِت از پل گذشت؟
آقای روحانی، دم انتخابات شما را فقط در سفرهای استانی و در حال افتتاح پروژه (هرچند تکراری و متعلق به ارگانهای دیگر) میشد دید. ولی وقتی مردم زیر فشار اقتصادی هستند، شما مشغول دلگرمی خودتان هستید و وزیرتان میگوید وضع اقتصاد خوب است، به مردم دهنکجی میکنید.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
صدای مردم آبادان را بشنوید
این یک اصلی بدیهی است که اگر مدیری کارآمدی لازم را ندارد ماندنش خیانت به مردم است، مسئولان خوزستانی و آبادانی اگر نمیتوانید مشکل آب مردم را حل کنید بروید و کار را به اهلش بسپارید مثل رئیستان نباشید همان که قرار بود با برجام مشکل آب خوردن مردم را حل کند، ولی آب آشامیدنی آبادان قطع شد
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
💢 بورس امروز با ۲۶۶۰واحد رشد به بالای 112 هزار واحد رسید. ورود نقدینگی جدید در هشت روز اخیر به بازارسرمایه از مرز ۶۷۰میلیارد تومان گذشت
#نقدینگی
#تورم
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥واقعیت ماجرای پویول از زبان مدیر برنامه اش در ایران...
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#انس_با_قرآن
هر روزیک صفحه از قرآن کریم
سلامتیوتعجیلحضرتصاحبالزمان(عج) به نیابت از #شهــدا
قـرائت امـروز 👇سوره #بقره #صفحه_ده
@golestanekhaterat
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🔴 فوری/فریاد علما وطلاب قم علیه بی خیالی و سوء تدبیر در مدیریت کشور
⏪گرانی بیداد میکند اما دولت مشغول توچالگردی است/ رویه روحانی کاملا بر عکس شعارهای انتخاباتی بوده
نامه جمعی از طلاب و اساتید حوزه خطاب به رئیسجمهور:
🔹دلار نزدیک به ۱۰ هزار تومان رسیده است و سکه نزدیک است به مرز ۳ میلیون تومان برسد. وضعیت آب شهرهای مظلوم جنوب کشورمان مخصوصا شهر آبادان به بحران رسیده است.
🔹مردمی که به شما رای داده اند از شما و دولت شما توقع انجام فعالیت درست و صحیح برای کاهش مشکلات اقتصادی کشور همان طور که در انتخابات وعده داده بودید؛ داشتند ولی متاسفانه رویه شما و دولت شما کاملا به عکس بوده است.
🔹در این هفته ها و روزها که گرانی ها بیداد میکند به جای اینکه شما و دولت جنابعالی را مشغول تلاش برای حل مشکلات اقتصادی ببینیم با کمال تعجب شاهد هستیم شما با چند وزیر و مسئول کشوری به تله کابین توچال برای تفریح رفته اید!
🔹با این بیخیالی از طرف شما نه از کالای ایرانی حمایتی صورت میگیرد نه چرخ اقتصاد کشور می چرخد بلکه روز به روز به وضعیت بحرانی تر می رسد.
🔹مجلس محترم که با خیال راحت تر در این اوضاع سخت به تعطیلات دو هفته ای می رود.*
🔸ما طلاب، اساتید و فضلای حوزه علمیه قم به شما هشدار می دهیم که طبق آیه ۴۲ شوری این روند فعلی دولت شما و همچنین مجلس، مصداق ظلم به مردم مظلوم و صبور ایران اسلامی می باشد و خدای متعال وعده عذاب دردناک برآن مقرر داشته است.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
جناب #ظریف، قطعا حق با شماست و درست میفرمائید، فقط جسارتاً آن زمان که در شورای روابط خارجی آمریکا میگفتید اگر به ما کمک نکنید، تندروها سرکار میآیند، همه در یک #کشتی نبودند؟!
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
@mohamadrezahadadpour 🖊#کف_خیابون 91 به عفت خیلی نزدیک شدم... میخواستم اگر خواست بره بالا و میکروفن
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 92
اون شب، حالت فوق العاده اعلام شده بود... چون اونا قصد رفتن نداشتن و تا فرداشبش اونجا موندند... تلاش های جزئی برای پراکنده کردن مردم صورت گرفت اما چون اونا وارد فاز وحشیانه و توحش نشدند و برنامشون اجتماع آرام بود، دستور اومد که برخورد و تنش ایجاد نکنید... فقط چند بار از بلندگوهای وزارت کشور اعلام شد که «لطفا متفرق بشید» و «نظم عمومی را به هم نزنید» و «اجتماع نکنید»... اما کسی گوش نمیداد...
وزارت کشور، هر از یک ساعت، آمار و اخبار آراء را اعلام میکرد... ضمن اینکه نمایندگان هر کاندید هم در تمام شعب اخذ و شمارش آراء حضور داشتند و نظارت جدی صورت میگرفت... مثل همیشه... همیشه همینطوری بوده... اما هربار از سوی عده ای، جوری دم از انتخابات آزاد میزنند که انگار نظام در آراء مردم دست میبره! حالا خوبه که خودشون هم وقتی سر کار بودند و همین منصب ها را داشتند، به همین رویه عمل میکردند و میدونند که رویه نظام و اخذ رای و... عوض نشده! اما نمیدونم حالا چی شده که شدند «شکاک الناس!» شدند «الذی یوسوس فی صدور الناس!»
40 ساعت بعد...
در طول اون چهل ساعت، انواع غذا... از چلو جوجه گرفته تا چلو ماهی و انواع نوشیدنی و دسر پخش کردند... حتی نماز جماعت خوندند... عفت و فائزه هم بودند... از اون دو تا چشم برنمیداشتم...
تا اینکه بوی شکست نامزدشون میومد... این بوی شکست، بعد از شمارش و اعلام آراء تهران قطعی تر شد... همهمه افتاد... داشت کم کم شلوغ میشد... داد و بیدادها و شعارها شروع شد... دیگه داشتند تحرکات بدی میکردند...
با بچه ها در ارتباط بودم... ابوالفضل گفت: «حاجی! اینا دارن از خونه میان بیرون! دارن سوار دو سه تا ون میشن... سر و وضعشون خیلی بد نیست... اما خیلی هم جالب نیست...»
گفتم: «میدونم... دارن میان اینجا... از زهره و رامین چشم برندار!»
بیسیم زدم واسه عبداللهی... گفتم: «اعلام وضعیت!»
گفت: «رصد سوژه... تعقیب و مراقبت... قربان! اینا مسلح اند... ندا سر جاش بند نمیشه... ممکنه نتونم کنترلش کنم... اجازه میدید زمین گیرش کنم؟!»
گفتم: «حالا فعلا شما مواظبش باش! اما به محض تحرک خرابکارانه بهم اطلاع بده تا اعلام دستور کنم.»
تعداد نیروهای انتظامی و ضد شورش هم چند برابر شده بود... مدام از همه جا اعلام وضعیت غیر عادی میشد... فقط منحصر به اون خیابون نبود... دوباره میکروفن را دادند به فائزه... فائزه گفت: «ما اینبار از حق خودمون کوتاه نمیاییم... باید تکلیفمون برای همیشه با نظام مشخص بشه... ما میخواهیم کسی رییس جمهور بشه که از صندوق ها بیرون اومده باشه... نه کسی که نظام......»
صحبتش به خاطر فشار جمعیت و شلوغ پلوغ شدن بیش از حد نیمه تموم موند... سوت و کف و شعار و تکبیر همه فضا را پر کرده بود...
اما بدبختی ما فقط این چیزا نبود...
انگار نه انگار که مملکت صاحاب داره ... قانون و مامور و ریز و درشت داره... حالا وسط اون بلش بوش، عده ای لباس شخصی هم شدن کاسه داغ تر از آش! همونایی که وقتی میری مجلسشون که چند تا قطره اشک بریزی، باید بدون زن و بچه بری ... از بس فضا سنگینه و ممکنه کار به بصیرت افزایی با فحش خارمادر و گور به گوری دادن به این و اون توام بشه!!
با لباس شخصی و موتور و چفیه ریختند و زدند و شعار دادن و به اسم نظام و تبعیت از آقا تمومش کردند! واقعا متاسف شدم... دوس داشتم به جای عفت و فائزه، خدمت چند تا از اونا برسم ... باید یکی بهشون با زبون خودشون حالی بکنه که نباید غلط زیادی بکنن و گزک و آتو بدهند به دست دشمن!
متوجه عفت شدم ... خبری از فائزه نبود... چند نفر داشتن تلاش میکردن عفت را از صحنه و اون خیابون دورش کنند... دیگه وقتش بود... همه چیز بر علیه عفت کامل بود... مثل سایه افتادم دنبالشون... رفتند سراغ ماشینشون که توی یه خیابون فرعی پارک کرده بودند ... تا یه کمی از جمعیت دور شدیم و موقعیت را مناسب دیدم، بسم الله گفتم و رفتم سراغشون...
دو سه نفر مرد بودند... به اولی ضربه زدم و زمینگیرش کردم... دومی تا اومد اسلحه بیرون بیاره، زدمش و مجبور شدم مچ دستشو بشکنم... اما نفر سوم... خیلی نامرد بود... با چاقو افتاد به جونم... وسط درگیری میشنیدم که مدام ابوالفضل و عبداللهی اعلام موقعیت و کسب دستور میکردند... اوضاع هممون یهویی بهم ریخته بود... اون نامرد هم جوری با چاقو به جونم افتاده بود که اگر غافل میشدم، تیکه تیکم کرده بود...
ابوالفضل میگفت: «حاجی! پیاده شدند... دارن میرن قاطی جمعیت... چه غلطی بکنم؟... حاجی حرف بزن!»
عبداللهی میگفت: «ندا و دوستاش دارن علنا به جون مردم و بچه حزب اللهی ها میفتند... خیلی حرفه ای میزنن... قربان! زمینگیرش کنم؟»
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 93
خیلی وحشیانه داشت با چاقوش بازی میکرد... اما سردرگمی بچه ها و منتظر دستور من بودنشون بیشتر روی اعصابم بود و اذیتم میکرد...
با لگد زدم تو دستش و مچش درد گرفت و بالاخره چاقوش از دستش افتاد... یقه به یقه شدیم... هیکلش یه سر و گردن از من بزرگتر بود... آدمایی که یه سر و گردن از شخص بزرگتر هستند، نقطه ضعفشون برای زمینگیری، نیم تنه پایینشون هست... چرا که خیلی تسلطی هم بر نیم تنه پایینشون نسبت به بالا تنه ندارند!
زدمش... جوری هم زدمش که بتونم بهش تسلط داشته باشم... میدیدم که عفت داره از ماشین پیاده میشه... سوییچ نداشت وگرنه صد دفعه در رفته بود... از جلوی چشمام کنار رفت... مشغول اون گوریل بودم... با بدبختی بیهوشش کردم... سرشو جوری زدم به جدول کنار خیابون که تا دو سه روز خواب بود...
از نفس افتاده بودم... مبارزه سختی بود... دو سه نفرشون نقش زمین بودند... قبل از اینکه بخوام برم دنبال عفت، به ابوالفضل و عبداللهی پیام دادم... نفس نفس میزدم... خیلی توان تفکیک و دستور نداشتم... مخصوصا اینکه دو سه روز بود کلا ضعیف شده بودم و مدام ضعف میکردم... به بچه ها دستور دادم که طبق صلاحدیدشون عمل کنند...
همینجوری زانو زده بودم کف خیابون و با بیسیمم حرف میزدم... تلاش میکردم نفس بگیرم و بتونم سر پا بشم... یهو یه تکون شدید خوردم... تیز بود... خیلی تیز بود... حداقل یک سانت... نه... بیشتر... نوک یه چیز تیز رفت توی کمرم... کلیه نه... بغل کلیه... بین کلیه و ستون فقراتم...
دیگه نفسم بالا نیومد... بدنم داغ شد... دست راستمو بردم پشت کمرم... نمیتونستم تکون بخورم... اونی که زد، هم تکون نمیخورد... دستمو بردم پشت کمرم و میخواستم چاقو را از کمرم بیارم بیرون... که دستم خورد به دستش... دستشو گرفتم... میخواست چاقو را توی کمرم بچرخونه که نذاشتم... جوری فشار دادم دستشو که جیغش در اومد...
تا حالا چیزی تو کمرتون فرو رفته؟! اولین مشکلی که آدم پیدا میکنه، تنفسه... تنفسش مشکل میشه... اگه تیزی فرو بره تو کمر، دیگه نفس بالا نمیاد... اگه زود بهش نرسی و نتونی با عزرائیل بجنگی، یا خون بالا میاری... یا در بهترین حالتش، اینقدر نفس کشیدنت سخت میشه که ممکنه از خفگی بمیری! ... البته دور از جون شماها... خلاصه داغون میشه آدم... مخصوصا اگر حریفت، بلد باشه که کجا را بزنه که زمینگیرت بکنه... عجله ای هم نداشته باشه و تنها کار خودشو کشتن تو بدونه!
واقعا مشکل تنفسی پیدا کردم... اسم علمیش نمیدونم... اما دقیقا جایی زد که احساس میکردم قفسه سینم توان انبساط و انقباض نداره...
تو همون لحظه، دستشو گرفتم... میدونستم که اگه ولش کنم، هم میمیرم... و هم دیگه هیچوقت دست بچه ها بهش نمیرسه... نباید ولش میکردم... حتی به قیمت ضربات متعدد و اربا اربا کردن بدنم... اون جاسوسه عفریته خائن را نباید ول میکردم...
وقتی از پشت سرت ضربه میخوری، اولین احساسی که بهت دست میده اینه که طرف چقدر نامرده! ... اما حرف از نامردی گذشته بود... طرف جاسوس بود... از بس فشار دادم، دستشو داشتم میشکستم... کشیدمش به طرف جلو... دیدمش... چهره به چهره شدیم... اما من چندان توان حرف زدن نداشتم...
برای اینکه خوردش کنم و اعتماد به نفسش نابود بشه، به زور و به صورت کتابی و کلمه به کلمه گفتم: «مشتاق دیدار بودیم عفت خانوم! جسارتا شما به دستور قانون و با داشتن ادله محکمه پسند، از همین حالا به جرم های مختلفی مانند جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی و کلی چیزای اثبات شده دیگه بازداشت هستید! تا قبل از اتمام مراحل بازجویی، قادر به گرفتن وکیل نیستید مگر با مجوز قاضی پرونده... ضمنا هرگونه سخنی تا قبل از صدور حکم، میتواند بر علیه شما در دادگاه استفاده شود!»
داشت میمرد از دست درد... چون طوری داشتم دستشو فشار میدادم که کف دستش مثل مقوا کاملا دولا شده بود... اما اونم کثافت و حرفه ای... گفت: «خوشبختم که با شما رخ به رخ شدم... اما من جای شما باشم، اول چاقو را در میارم بعدش برای مردم خط و نشون میکشم... بعدش هم یه نگا دور و برم مینداختم ببینم کجام... اگه جام خوب بود، حرف میزدم... تو حتی دیگه فرصت نمیکنی بیمارستان را ببینی چه برسه به اینکه منو بازجویی کنی! ولم کن کثافت... ولم کن گفتم...»
بیسیم زدم برای واحد سیار... خیلی دیر گرفت... دیگه داشت جلوی چشمام سیاهی میرفت... عفت هم داشت تقلا میکرد و هر لحظه ممکن بود دستش از دستم جدا بشه...
زدمش... جوری که بیهوش بشه و فعلا بخوابه کف خیابون... تا منم مجبور نباشم اینقدر تکون بخورم و خون بیشتری ازم بره... بیسیم زدم... گفتم: «واحد سیار! فرعی سوم جنوبی هستم... چهار نفر کف خیابون بیهوش کردم... اگر زودتر نرسید، یه جنازه هم میفته روی دستتون... واحد سی کار! تو را به امام حسین زود باش... خودم به درک... اگه شورشیا بریزن اینجا، عفت گم میشه... عفت هم که گم بشه، دیگه ............» دیگه مت
وجه نشدم... صدام قطع شد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون 94
وقتی به هوش اومدم، روی تخت بیمارستان بودم... خیلی ازم خون رفته بود اما الحمدلله تونسته بودن مانع از خونریزی شدیدش بشن. لبام خشک شده بود... یکی از پرستارها میخواست برام آب بیاره که دیدم یکی از بچه های واحد سیار، اومد کنار تختم... گفتم: «کو عفت؟ کو اون سه نفر؟ چی شدن؟!»
گفت: «قربان! عفت الان تحت الحفظ هست و داره مراحل درمانیش سپری میشه... اون دو سه نفر خیلی وضعشون بدتر هست... اما زنده هستند و دستگیر شدن ولی هنوز خبری از به هوش اومدن یا نیومدنشون ندارم!»
با لحن آرومتری گفتم: «مطمئن باشم که الان عفت دستگیر شده؟!»
گفت: «کاملا! حتی میتونید از همین جا توسط مونیتور رو به رو ببینیدش!»
رفت و مونیتور را روشن کرد... دیدم که عفت روی تخت خوابیده ... دستبند بهش زدن و دو سه تا از واحد خواهران اداره اطرافش هستند. این از عفت... کارم تقریبا باهاش تموم بود... بقیش سپردم به ستاد فرماندهی...
اما مشکلاتم که یکی و دو تا نبود... حدود دو ساعت بی جون و بی هوش روی تخت بودم و از بچه هام خبر نداشتم... فورا بیسیمم را گرفتم و تنظیمش کردم... اول ابوالفضل را گرفتم... گفتم: «ابوالفضل جان! اعلام موقعیت!»
ابوالفضل وسط شلوغی و درگیری گفت: «حاجی اوضاع خیلی بده... تعداد زیادی از مردم عادی زخمی و مجروح شدند... این زنها و دخترایی که با رامین تاجزاده بودن، پراکنده شدند... شاید اینجا حدودا دو برابر شد تعدادشون... به طرف پلیس حمله میکنند... بیشتر شکل نوعی تحریک برای واکنش نشون دادن پلیس... ضمنا رامین تاجزاده را گم کردم اما چند متری زهره هستم... دستور چیه؟!»
گفتم: «ابوالفضل جان! خسته نباشی... دستگیرش کن! تکرار میکنم: زهره را دستگیر کن... اون مایه شر هست... شرش از عفت بیشتر نباشه، کمتر هم نیست!»
ابوالفضل که معلوم بود صدامو درست نشنیده، بهم گفت: «شوخیت گرفته حاجی؟! مگه میشه اینجا کسیو دستگیر کرد؟! از بس خر تو خره!»
گفتم: «نمیدونم... یه کاریش بکن... احساس خیلی بدی بهش دارم...»
درگیر عبداللهی بودم... هیچ کس ازش خبر نداشت... حتی دوربین های شهری هم نتونسته بودند پیجش کنند!
تو همون موقعیت، ناگهان ابوالفضل با داد اومد پشت خطم و گفت: «حاجی... دارن میبرنش! دستگیرش کردند... ضد شورش ریخته و داره هر زن و مردی که به دستش برسه، دستگیر میکنه ... سوار ماشینون کردن! حاجی داره از دستم میپره... میرم دنبالش!»
گفتم: «ابوالفضل! حتی اگر لازم شد خودتو معرفی کن... لازم شد نامه و استعلام بزنند... لازم شد حتی باهاشون درگیر شو... اما زهره نباید دست نیرو انتظامی بیفته!»
دیگه هر کاری کردم نتونستم ابوالفضل را بگیرم... حتی نمیدونم جمله آخرمو شنید یا نه؟!
فورا رفتم رو خط عبداللهی... «اعلام وضعیت! اعلام موقعیت!»
اما هیچ خبری ازش نبود... نگرانش بودم... بیشتر نگرانش شدم...
دوباره ابوالفضل اومد پشت خط... گفت: «حاجی تو را به امام حسین یه کاری کن! اینا را خیلی با دسپاچگی دارن میبرن... گمش کنم دیگه معلوم نیست چی بشه ها!»
گفتم: «ابوالفضل برو دنبالشون! برو ببین کجا میبرنشون! مواظب باش کهریزک نبرن! تکرار میکنم: کهریزک نبرن!»
گفت: «رفتم... فعلا... یا حسین!»
دلم طاقت نمیاورد... از یه طرف، سوزش زیادی داشتم... اما معلوم بود که زخمم عمیق نبوده خدا را شکر... توان راه رفتن داشتم اما میدونستم که توان درگیری ندارم... درخواست کردم برم اتاق دوربین های شهری... از اون بیمارستان تا مرکز دوربین شهری اداره، خیلی راهی نبود... به رضایت خودم، با درد وحشتناکی که داشتم، مرخص شدم و سوار ماشین و رفتم اتاق دوربین!
در راه مدام، عبداللهی را میگرفتم اما خبری ازش نبود و هیچ عکس العملی ازش نداشتیم...
رسیدم اتاق دوربین... فورا گفتم برو موقعیت ابوالفضل... تصویر موقعیت ابوالفضل را میخوام... زود باشید لطفا...
بازم رفتم رو خط عبداللهی: «عبداللهی لطفا اعلام موقعیت! عبداللهی گفتم نرو ... گفتم تو نیروی عملیات نیستی... عبداللهی اعلام وضعیت!»
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
هرگز مگو دنبال عشق و حال رفته یاکه سفر با پول بیت المال رفته تا حس کند درد عمیق ملتش را مردم همه تو
📍"مجموعه تفریحی توچال" خبر و تصاویر حضور روحانی در توچال را حذف کرد
به نظرتون چرا اعلام کردن ک فلانی فلان جا رفته اونم زمانی که مردم تو اوج فشار اقتصادی بودناونم با اون تیپ ست محاسن لباس انچنانی
#FATF
#رد_گم_کنی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
کارمند ژاپنیه سه دقیقه زودتر
رفته واسه ناهار ،
اخراجش کردن و از مردم
عذرخواهی کردن😕
من نه و نیم صبح تو اداره دارایی
در اتاق یارو رو زدم ، درو باز کرد
گفت نمیبینی داریم صبحونه میخوریم ؟
گفتم در بسته بود چجوری میدیدم؟
گفت حالا که دیدی برو سیستم قطه فردا بیا ☹️
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود