فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سعیدقاسمی:
«آقای ناطق بخواب. استراحت کن. همون اسب سواری ات رو بکن پیتیکوب پیتیکوب وارد مسائل سیاسی نشو
همین احمدی نژاد که هنوز بهش شک داری تو روستاهای زلزله زده براش سلام و صلوات می فرستند»
🆔👇👇👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
⭕️ نظر روحانی درباره تعامل مستقل با اروپا درکتاب امنیت ملی و دیپلماسی هستهای:
🔸برای ما کاملا روشن بود که آنها [اروپا] در مسائل مهم قادر نیستند مستقلا تصمیمگیری نمایند. (ص۶۴۵)
🔸متاسفانه آمریکا وقتی فشار را زیاد میکند، اروپایی ها قدرت ایستادگی ندارند، این را ما شاهد بودیم. (ص۱۰۸۳)
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷
😜#خندیشه 😜
خواهـــر زادم👶
تازه زبون باز ڪرده…
بهش گفتم دایےرو دوست دارے؟؟؟
گفت: نــه‼️😬
خواهــ👱♀ـرم واس اینڪه
مــن ناراحت نشــم گفت ڪلمـه “نه”
سر زبونشــه 😊
گفتم دیگه مطمئــن باشم
ڪه دوستم ندارے⁉️
گفت: “آلــه”😐😐
#میگنحرفراستروازبچهبشنــوهمینه😂
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
«ایلنا» و ماهنامه «متن» مجرم شناخته شدند
🔹اعضای هیات منصفه مطبوعات تهران مدیرعامل خبرگزاری کار ایران (ایلنا) را در نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی و با شکایت سازمان صدا و سیما و مدیر مسئول ماهنامه «متن» را با شکایت روزنامه کیهان مجرم تشخیص دادند.
fna.ir/bml0rv
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
😜#خندیشه😜
امروز ﻇھـــﺮ
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ⏰ ﮔﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد
ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺭﺍﺩﯾــــﻮ📻 ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺮﺍﻧھ ﻫﺎے ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘے😌
.
.
.
ﻣﺠﺮےﺑھــﻢ ﻣﯿﮕھ
ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭے ﭼے ﮔﻮﺵ ﺑﺪے⁉️😊
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ😌
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻗﻄﻊ ڪﺮﺩ🙁
ﭼھ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪے ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﻫﺎ🔨
#خندههاتونحلال🙂
ڪلیڪ نڪن اذان مغربــ پخش میشھ😬👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
»ذوالنوری»،نماینده مجلس:
🔹آقای رئیسجمهور شما پیش از این میگفتید با اروپا کار کردن لقمه دور سر گرداندن است و باید با کدخدا بست و حال میگویید که یک مزاحم از برجام کم شد.
🔹کدام حرف شما درست است چرا با این اظهارات به شعورمردم توهین میشود.
fna.ir/bml12h
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
معلم انگلیسی بازنشسته نامه پرغلط ترامپ را تصحیح و به کاخ سفید فرستاد
🔹ایوان میسن از ترامپ درخواست کرده بود شخصا با خانوادههای قربانیان تیراندازی ۱۴ فوریه پارکلند دیدار داشته باشد که رئیس جمهور آمریکا پاسخ او را با ارسال این نامه داده بود.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
نویسنده سریال «بچه مهندس»در گفتوگو با فارس:
🔹«بچه مهندس» توجه ویژهای به بیانات مقام معظم رهبری دارد.
🔹مهاجرت نابغهها دغدغه اصلیام بود.
🔸سریال «بچه مهندس» به تهیه کنندگی سعید سعدی در ماه رمضان هر شب ساعت ۲۱:۳۰ از شبکه دو سیما پخش میشود.
fna.ir/bmktq5
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
تکمیلی۱/
اژه ای: شکنجه بقایی و مشایی و به کما رفتن آنها صحت ندارد
سخنگوی قوه قضائیه در نشست خبری:
🔹مشایی در بازداشت موقت برای تکمیل شدن تحقیقات پرونده اش است و بقایی هم دوران محکومیتش را می گذراند.
🔹اینکه این افراد شکنجه شده و به کما رفته باشند به هیچ وجه صحت ندارد.
🔹در مورد نامه خانواده ها هم من اطلاع ندارم.
fna.ir/bml189
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء " ۶ "💠
🌹شَـــهــید حُـــســیــن مَداحی🌹
✅ #پند_نامه_شهدا
✅ #تلنگر
@golestanekhaterat
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💢کدام روزه مقبول است؟
#شهید_مطهری
اگر ما ماه رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، #روزههای متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان #احساس کردیم که بر شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر عصبانیت خودمان از #سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر #نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و میتوانیم #جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت قبولی روزه ماست.
📚 آزادی معنوی، ص۵۰
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
برجامـ ڪه بـر ما نرسیدهـ سودشـ!
فرقے نڪند نبودنـشـ با بـودشـ!
😒📜
گر پارهـ شوـد بهـ آتشـ آنرا بِڪشیم!
تا ڪور شوـد چشمـِ ترامپـ از دودشـ!
🔥📜😡
#رساے_اصفهانے✍
#بوے_دماغ_سوخته_میاد😅
ڪڵێڪ ڼڪڼ، منفجــ💥ـــر میشے👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #آقامونه
حاج آقا قـرائتے:
↓[ آقا من ناراحتمـ
بـرمـ پاییـن بشینمـ😬
حضـــ|💚|ـرتـ آقا:
↓[نخیر!⛔
همیــنجا بشیــنـ!😅✋]↑
ولایتیا ڪلێڪ ږڼجهـ ڵطفٱ😉👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا خاطره تلخ اعتماد به اروپا در سالهای ۸۲ تا ۸۴ به همین زودی فراموش شده است؟
🔺بازخوانی بخشی از مناظره جلیلی و روحانی در سال ۹۲
https://eitaa.com/javanan
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_16 همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البت
هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🔼🔼🔼
#شهیدی_که در یک روز دنیا آمد،عروسی کرد،و شهید شد....
#بسم_رب_العشق
مراسم عروسی مان را ظهر گرفتیم که به چشم نیاید و حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود. آمدیم توی اتاق که ناهار بخوریم؛ در را بست و پشت آن ایستاد، رو به من کرد و گفت: می دونی که تو این لحظه دعای ما مستجابه؟ گفتم: آره ولی الان بیا ناهار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز عروسی روزه گرفتی؟؟ گفت روزه ی نذره؟ گفتم: چه نذری؟ گفت: این که همون طور که خدا منو تو عید غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مزدوج کنه حالا من دعا می کنم تو آمین بگو. دستم را به دعا بلند کردم. گفت: خدایا همون طور که منو در عید غدیر متولد کردی و در عید غدیر مزدوج کردی، در عید غدیر هم به شهادت برسان.
غدیر هر سال که می آمد منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در سومار برایم آوردند گفتم: سال هاست منتظر شنیدنش بودم.
وقتـــــــی عقـــــل ، عاشـــــــق شـــــــود و عشـــــــق عاقـــــــل ، آنگاه #شهیـــــــــد می شوی.
#شهید_حاج_علی_کسائی
#شیراز
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
یا صاحب الزمان(عج)
مےنويسم کہ "شــب تار سـحر مےگردد"
يڪ نفر مانده از اين قـوم کہ بر مےگردد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
دم افطار ڪہ بيتابتـر و تشنہتـرم
ميشوم غرق علمدار، عمو، آب، حرم
بعد یاد تو ميافتم ڪہ غریبي مہـدے جاڹ
تو ڪجا دعوتي افطار، چرا بيخبرم!؟
⛅أللَّہمَ؏َـجِّڸْ لولیِڪَ ألْفـرج⛅
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_16 همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البت
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون_17
پاشدم آماده شدم که برم بیمارستان... اما مامانم به زور اصرار کرد که بیاد... نتونستم راضیش کنم که بمونه... تا اینکه با هم رفتیم... تو راه دوتامون مثل ابر بهار گریه میکردیم... طوری که راننده تاکسی تعجب کرده بود و دلش واسه ما میسوخت... اینقدر که حتی کرایه تاکسی هم نگرفت!
چون دم صبح بود و خیابونا خلوت بود چندان طولی نکشید که رسیدیم. رفتیم به اتفاقات. گفت اعلام کردن که تو راه هستند اما هنوز نیاوردنشون... چون مسافت زیاد بوده تا تهران، گفتن به بیمارستان همون اطراف مراجعه کنند!
ما که داشتیم میمردیم... نمیدونستیم چیکار کنیم... تنها راهی که داشتیم این بود که بکوبیم بریم شمال... مجبور شدیم همین کار هم کردیم... وقتی تماس گرفتم که آژانس بین شهری بیاد و با آژانس بریم که زودتر برسیم، اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که ما الان باید کجا بریم؟ کدوم شهر؟ کدوم دهات؟ کدوم بیمارستان؟ آخه شمال که یه ذره و دو ذره نیست که بگیم میریم پیدا میکنیم!
دو سه بار مامانم از حال رفت... رنگش شده بود مثل گچ... مجبور شدم آژانس بین شهری را ردش کردم رفت... چون هم آدرس نداشتیم و هم مامانم اینقدر حالش بد بود که سرم و آمپول زد و خلاصه همونجا دو ساعت معطل شدیم...
وقتی رفته بودم واسه مامانم کمپوت بخرم که هم مثلا صبحونه اش باشه و هم جون بگیره، تا برگشتم، صدای گوشی مامانم شنیدم که داشت زنگ میخورد... دسپاچه شدم... زود رفتم گوشیش از کیفش درآوردم... با کمال تعجب دیدم شماره خونه است!! نمیدونستم چی به چیه... فقط جواب دادم...
-الو
-الو افشین؟ سلام؟ کجایین شماها؟
- سلام افسانه! آشغال! تو زنده ای؟ کجا بودی تا حالا؟
- وا! افشین این چه طرز حرف زدنه؟ آدم با خواهرش بزرگترش اینطوری حرف میزنه؟
- خانم خواهر بزرگتر! میدونی مامان الان تو چه حالیه؟ اصلا میدونی ما کجاییم؟ کجا بودی از دیشب تا حالا؟
- نه! فکر کردم مامان رفته مزون و تو هم رفتی سر کار! خط نمیداد وگرنه چند بار زنگ زدم... کجایین حالا؟
- بیمارستانیم. مامان داره از وحشت سکته میکنه!
- من الان میام! کدوم بیمارستانین؟
- لازم نکرده. همون جا باش تا ما بیاییم. فکر کنم سرم مامان کم کم تمومه.
مامانم چشماش باز کرد. وقتی فهمید که افسانه زنگ زده و خونه است، هم گریه کرد و هم خوشحال شد. پاشدیم رفتیم خونه. من با خودم گفتم حالا تا مامان، افسانه را ببینه میخوابونه زیر گوشش و... اما نه... مثل عاشق و معشوقی که بعد سال ها همدیگه را پیدا کرده بودن، همدیگه را تو بغل گرفتن و گریه کردن و قربون هم شدند!!!
اینا خیلی واسم مهم نبود. مهم این بود که افسانه زنده بود و تصادف نکرده بود و سالم برگشت خونه... اصلا اینا را گفتم که یه چیز دیگه بگم... اونم این که پس افسانه کجا بود؟ چرا اون شب تا دیر وقت حتی خبرمون هم نکرد؟ و این که کسانی که تصادف کرده بودن کیا بودن؟ و چرا اولین شماره ای که در گوشیشون بوده، شماره ما بوده؟
اینا را الان تو ذهنم اومده وگرنه همون موقع، اینقدر از دیدن افسانه شوکه و خوشحال بودیم که عقلمون به این چیزا نرسید و نتونستیم خیلی پرس و جو کنیم.
دو سه روز گذشت. چون فاصله گاراژ تا خونه چیذر زیاد بود، نمیتونستم ناهار بیام خونه... اما یه روز سرما خورده بودم و جون کار کردن نداشتم... تصمیم گرفتم برم خونه...از اوسام اجازه گرفتم و رفتم خونه. تا در را وا کردم با کمال تعجب دیدم هم مامان خونه است و هم افسانه! خیلی هم ناراحتند و اول تا آخر مملکت را بستن به فحش و بد وبیراه!!
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 @mohamadrezahadadpour 🖊#کف_خیابون_17 پاشدم آماده شدم که برم بیمارستان... اما مامانم به
.@mohamadrezahadadpour
🖊#کف_خیابون_18
خیلی از این رفتارشون تعجب کردم! پرسیدم چرا خونه موندین؟ این حرفا چیه که میزنین؟ چی شده؟ چرا اینقدر پکرین؟
مامان که خیلی اعصابش به هم ریخته بود، شروع به حرف زدن کرد و گفت: «امروز مثل بچه آدم آماده شدیم و رفتیم مزون! هنوز یکی دو ساعت نبود که اونجا بودیم، یهو دیدیم کلی مامور ریختن داخل مزون و اونجا را پلمپ کردن!»
گفتم: پلمپ؟ چرا؟
مامان گفت: «چه میدونم! میگفتن به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی! مردیکه یه جوری یقه سفیدش را تا خرخره اش بسته بود و میگفت عدم رعایت شئونات اسلامی، که انگار خیلی مملکت گل و بلبلی داریم و همه دارن توش صبح تا شب عبادت پروردگار به جا میارن که میریزن توی روز روشن و در نون دونی مردمو میبندن و اسمش میذارن ارشاد! حالا خوبه خودمون میدونیم همین ریشیا چیکارن که واسه من ادعاشونم میشه؟!»
افسانه گفت: «رعایت شئونات اسلامی؟! لابد شئونات اسلامی اینه که پاشم برم تو مسجد محلشون شو بذارم و لباس های عهد صفوی و قجری بپوشم و بگم تقبل الله... بگم اسعد الله... یا مثلا یه تریپ خفن تنگ و ترش بزنم و یه آرایش هات ابرو هم بکنم و فقط واسه اینکه یقه سفیدها خوششون بیاد یه چادر هم بندازم رو خودم که مثلا بشم شئونات اسلامی؟!»
مامانم گفت: «آی گفتی افسانه جون! میبینی خداوکیلی اوضاع چقدر شیر تو شیره؟ جرم من و تو اینه که فقط چادر رو سرمون نمیندازیم وگرنه اگه همین تیپ... ینی دقیقا همین تیپ و تریپ آرایش و لباس را داشتیم، اما مثل زن های خودشون فقط یه چادر مینداختیم رو سرمون، الان شده بودیم حاجیه خانم رویا و حاجیه خانم افسانه! افسانه دقت کردی؟ ... حتی یکی از زن هایی که مثلا مامور بود و باهاشون اومده بود، من دقت کردم... هم ته آرایش داشت و هم لباس زیر چادرش خیلی هم گله گشاد نبود... اون وقت ما ده بیست نفر شدیم خلاف شئونات اسلامی!»
افسانه گفت: «فقط اون یه نفر نبودا... چند تا از زن هایی که ریختن داخل مزون، دقیقا خودشون را مرتب کرده بودن... ینی افشین به جون خودم قسم، قشنگ رنگ رژ و ابرو زنه تابلو بود! خب اگه آرایش و تیپ زدن بده، واسه همه بد باشه! نه واسه مایی که... وای مامان راستی! پول دانشگاهم... مامان اخراجم میکنن اگه شهریه دانشگاه را نتونم به موقع بدم!»
مامان گفت: «دانشگاهت بخوره تو سر من! ما نتونیم ماهی دو سه ملیون دربیاریم، از گور بابات میتونیم پول این خونه و شارژ ساختمون و دک و پزمون و خورد و خوراکمون دربیاریم؟! از گور بابات میتونیم سر رسید قسط و قرضمون بدیم؟!»
اون روز و اون شب، نقل حرف خونه ما یا آه و نفرین بود یا فحش و دری وری گفتن به این و اون. من که دیگه سرماخوردگیم یادم رفت و اینقدر فکر بدبختیامون بودم که حتی یادم رفت ناهار بخورم!
حتی مدام به خودم میگفتم: «ما به کار گاراژ خیلی نیاز داریم... بدبخت شدیم رفت... خدا نکنه گاراژ را از دست بدم... حالا یه وقت حکومت خبر نشه که ما بعضی وقتها که اوسا نیست و کاری هم نداریم، میشینیم دور هم و نوار شهرام شب پره گوش میدیم و گاهی وقتا یه قر کمر کوچیک هم ول میکنیم... یه وقت حکومت نفهمه و بریزن گاراژ را به بهانه عدم شئونات اسلامی تعطیل کنند!»
اون روز گذشت. مامان و افسانه تا یه هفته تقریبا بیکار بودن ونمیدونستن چیکار کنند؟! استرس و شرایط خیلی بدی در اون هفته داشتیم. اینقدر بد که حتی خبری از خنده و نشاط و شوخی تو خونمون نبود. مامان از همه بیشتر حرص میخورد. مدام چشمش به زنگ و تماس گوشیش بود اما کسی هم زنگ نمیزد به جز قوم و خویشای فضولمون!
پس انداز زیادی نداشتیم. وارد هفته دوم بیکاری مامان و افسانه شدیم. میدونستم که حتی اگر به خاطر گشنگی و تشنگی نمیریم، به خاطر فکر و غصه زیادی، مامانم یه کاری دست خودش میده!
تا اینکه یه شب که برگشتم خونه، دیدم مامان و افسانه خیلی عوض شدن... خیلی حالشون خوب بود... خوشحال بودند... از مامانم پرسیدم چی شده؟
مامانم با کلی ذوق و هیجان گفت: «بالاخره کوروش خان تماس گرفت واسم... میدونستم به کوروش میشه گفت مرد! ... پیشنهاد کار داده... گفته حالا که مزونو بستن، شمال شو دارن... ما دو سه روز شمال شو داریم... انگار بدبختی این دو هفته داره از سر و کلمون میره... من و افسانه داریم فردا میریم شمال! کوروش خان گفته به شرطی کار و شو هست، که خودمم با افسانه برم!! خب میرم. بهتر از اینه که بشینم و غصه دیر اومدن افسانه بخورم!»
ادامه دارد...🚸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود