11.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزندان حاج قاسممیم
ما خدمیمم💚
#یادگاری
#سیزده_آبان
#دختران_فرخشهر
#نوجوان_پیشران
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸کانال #قیام_جوانان
ایتا👈
https://eitaa.com/javanan_chb
「💚✨」
•
روبه روی ایوان طلایت نشسته بود و با حسرت نگاهت میکرد
میشد تمام حسرتش را از چشم هایش خوانا تر از هر متن و نوشته ای به هر خط و زبانی خواند و فهمید
حلقه های اشک چشم هایش را پر کرده بود اما گریه نمیکرد
حسرتش نمیگذاشت گریه کند فقط نگاهش را دور تا دور حریم امنی که او را مانند قطره ای در آب، به آغوش گرفته بود میچرخواند که مبدا اشک هایش بریزد.
بقیه که امدن خودش را جمع کرد و واکس را تحویل گرفت و به دل جمعیت زد؛
کفش ها را با حساسیت خاصی تمیز میکرد انهم کفش هایی که معلوم نبود چندیدن سال است حتی با پارچه ای نم دار پاک نشده اند.
از کارش باید محتوا تولید میشد و مدام میگفت تف به ریا و بدون جلب توجه کارش را سریع و تمیز و فوری و انقلابی انجام میداد.
از جایی به بعد دنبال کفش هایی رفت که کنار فرش ها برای چند دقیقه نماز از صاحبشان دور افتاده بودن رفت تا بدون توجه انها را تمیز کند و سریع رد شود
حال چشم هایش حال بهتری داشت
اما هنوز هم حسرت عجیبی را با خود به هر سو روانه میکردند.
کارش که تمام شد به آسمان رو کرد و با صدایی خش دار گفت:
چه به روز خود اورده ایم که زمان صاحب دارد و ما بدون صاحب از قطب عالم امکام دور افتادهایم؛ بدون ذره ای پشیمانی نفس هایمان را هدر میدهیم و خودمان هم هدر میرویم
چگونه در زمانی که تمام موجودات عالم در حال درک این مطالب هستند انسان که اشرف مخلوقات است
خود را به نبود رابط او با خدایش عادت داده!؟
چگونه این نَفس که نمیگذارد بدون دلیل خودمان بی منت خادمی برادران و خواهران دینیمان را کنیم؛ چرا حتما باید بگذارد حرف مادیات پیش اید تا اندکی ساکت شود؟
چشم هایش حال علاوه بر حسرت ناراحت هم شده بود و به دنبال مرحمی برای دردش و قوتی برای استمرار بر دعوت سیرت خدایی و مهدوی در تمام مسیر بی هدف چرخ میزد
حال ساعت ها از آن لحظه میگذرد،
اندکی ارام تر شده اما بی جان تر شده بود
میان جمعیتی که گریه امانشان را بریده هنوز چشم هایش بی هدف میگشت
دنبال چیزی که حسش میکرد اما نمیدید بی هدف به همه جا سرک میکشید،
میدانست چیزی از جنس آرامش انجاست اما نمیدانست کجاست
ناگهان
جعبه ای چوبی بین پارچه ای سبز نگاهش را خیره کرد
پارچه کنار میرود و در جعبه را باز میشود
نگاهش به انی خالی از هرچیزی میشود
پاهایش سست شده و اراده ی حرف هایش را از دست میدهد و میخواند:
بوی سیب و حرم حبیب و
از اینجا به بعد زبانش قفل میشود
کسی که جلویش از حسرتش صحبت کرده بود نه؛ بلکه جدش
برای پاهای خسته اش قوتی از جنس پرچم حرمش آورده است
چشمه هایش در اوج گریه برق میزند
مانند چشم های کسی که بعد از ساعت ها متوجه میشود کسی برای بیرون کشیدن جسم زیر آوار ماندهاش امده و میتواند بدون تحمل فشار در آغوش او خوشحال باشد
از دور به حالش غبطه میخورم
اصلا به قول شاعر:
خوشا خوشی که بوی حرم بدهد:)
#یادگاری
#دختران_فرخشهر
#نوجوان_پیشران
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🔸کانال #قیام_جوانان
ایتا👈
https://eitaa.com/javanan_chb