⊱♥🍃🕊⊱ღ꧁𝒘𝒂𝒍𝒍𝒑𝒂𝒑𝒆𝒓꧂ღ
𓍯•𝑩𝒖𝒕 𝒃𝒆𝒊𝒏𝒈 𝒚𝒐𝒖 𝒊𝒔 𝒗𝒆𝒓𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍:)
وَلـے طُ بودَنِتـ خِیلـے قَشَنگِـہ🙂
─━━━━⊱♥️⊰━━━━─
🆔@javananeAshegh
─━━━━⊱♥️⊰━━━━─
هدایت شده از کانال جوانان عاشق
📿عاشقان وقت نماز است📿
🌴شڪر خدا ڪه نام علے در اذان ماست
🌴ماشيعهايم و عشق علےهم از آنماست
🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
💦اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
🪴اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
💦اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
🪴اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
💦اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
🪴اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
💦اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
🪴حَی عَلَی الصَّلاةِ
💦حَی عَلَی الصَّلاةِ
🪴حَی عَلَی الْفَلاحِ
💦حَی عَلَی الْفَلاحِ
🪴حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
💦حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
🪴لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
💦لا اِلَهَ إِلاَّ الله
🏃🏻عَجِلواُ بِالصلاة
التماس دعای فرج
اللّٰهُم کُن لِولیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنْ صَلوٰاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلٰى آبائِه في هٰذِه السّٰاعَة ِ و في كلِْ ساعةٍ وَلِيّاً و حٰافِظاً و قٰائِداً و نٰاصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حتّٰى تُسْكِنَهُ أرضَك طوعا ًوَ تُمتِّعَه فيها طَويلاً
🌷اَللّٰهُمَ عَجِلْ لِوَليِّكَ الفَرَجْ🌷
یادمان رفته
بسیاری از آنچه امروز داریم
همان دعاهایی بود
که فکر میکردیم
خدا آنها را نمی شنود !!
ظهرتون بخیر☀️☀️
بفرمایید_ناهار مهمون کانال ما باشید😋😋
Yaghot New Version موزیکدل - Soheil Mehrzadegan موزیکدل.mp3
13.88M
برای_تپش_قلبم
و عشق ...🫀
تجربه زیباییست ...
که میخواهم هر روز ...⛅
تکرار شود به شرط آنکه
باز من عاشقِ تو شوم💖🔐
💕⃟ 💕⃟🕊MEHRSA◕‿◕
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
زمستونِ خدا سردِ دمش گرم
زمينو مثل يخ كرده دمش گرم
پر از انرژي😍☃❄️
مرجان
پارت_هشتادوپنج
خانم بزرگ رو بهم گفت: طلاهاتو آویز خودت کن ...
یجوری جلوشون رفتار میکنی که جات از پر قو هم انگار نرمتره ....
نتونستم جلوی زبـونمو بگیرم و گفتم : خانم بزرگ یک ماه گذشته منو اوردین اینجا که نگهم دارین ...
چرا منو نمیفرستین خونه پدرم...
به لباس عروس اشاره کردم و گفتم : اونجا داره خاک چی رو میخوره ؟
خانم بزرگ پشتشو بهم کرد و گفت: اصل کار دل قباد من کاره ای نیستم...
دست من بود پست میفرستادم با الاغ میفرستادمت خونه اقات ...
اما این پسره نه میخوادت نه میتونه نخوادت...
نمیدونم چی تو اون سرشه که تو اینجایی و هر شب یکی تو اتاقشه ...
از روی خاله خجالت کشیدم...
خاله اقدس میدونست و به روم نمیاورد ...
خانم بزرگ دستشو تکون داد و گفت: زودتر اماده شو ...
اشک هامو پاک کردم و گفتم: چشم ...
یه پیراهن مخمل خاله بهم پوشوند و گفت: صبوری کن ...کاش میدونستم درد اون قباد خان چیه ...مثل الماسی و اینجایی بهت نگاهم نکرده و تو محرمشی ...
لبخند الکی زدم و گفنم : خاله بهت میگم...
بزار اینا برن این مهمونای عزیز شده برن بهت میگم من گرفتار چی شدم...
نه میتونم دم بزنم نه راه فرار دارم ...