آل عمران
لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ.
🔹ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ (ﺣﻘﻴﻘﺖ) ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﻱ ﻧﻤﻲ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﻳﺪ، (ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ) ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻛﻨﻴﺪ; ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ.
(٩٢)
یا ابا صالح ادرکنی:
🔲◾️▪️امروز ۱۵ شوال /وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام
♦️ حضرت ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى فرزند عبدالله بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام در سال 252 يا 255 ه وفات يافته است.
📚 مستدرك سفينه البحار: ج ٦، ص ٦٦
♦️ايشان از مشاهير علما و از ثقات و فضلاى محدثين است كه در زهد و ورع زبانزد خاص و عام بوده و از امام جواد و امام هادى عليهم السلام روايت نقل كرده است.
📚 سيل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد عليه السلام: ص ١٥٧
♦️كتاب خطب اميرالمؤمنين عليه السلام و كتاب اليوم و الليلة از آثار آن بزرگوار است.
📚 سيل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد عليه السلام: ص ١٥٧
♦️ جلالت و عظمت شأن آن بزرگوار از عرضه عقايدش خدمت امام زمانش حضرت هادى عليه السلام و تأييد آن حضرت درباره آنها به وضوح پيداست.
♦️ ايشان به طور ناشناس وارد رى شد و از ترس بنى عباس در ساربانان در خانه يكى از شيعيان زندگى مى كرد.
📚 سيل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد عليه السلام: ص ١٥٧
♦️تا هنگام وفات كسى متوجه نشد آن بزرگوار كيست، تا اينكه بعد از وفات خواستند آن بزرگوار را غسل دهند نوشته اى در لباس او يافتند كه نسب شريف خود را در آن نوشته بود. مرقد مطهرش در شهر رى مشهور است.
♦️ پدر آن حضرت عبدالله مشهور به "عبدالله قافه" است. "قافه" نام مكانى بود كه جناب عبدالله از طرف پدر بزرگش جناب حسن بن زيد حاكم آنجا بود.
♦️همسر حضرت عبدالعظيم، خديجه دختر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام است.
📚 رياحين الشريعه: ج ٤، ص ١٩٧
♦️ بعضى امامزاده قاسم شمال تهران را پدر خديجه همسر حضرت عبد العظيم مى دانند.
📚 رياحين الشريعه: ج ٤، ص ١٩٧، ج ٥، ص ١٠٦
♦️ دختر آن حضرت سلمى است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام او را به عقد محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام در آورده و ثمره اين ازدواج سه پسر به نام هاى عبدالله و حسن و احمد بود.
📚 رياحين الشريعه: ج ٤، ص ٣٣٢
🍃پیامبر رحمت صلى الله عليه و آله
🔺يا أباذرٍّ ، إيّاكَ و هِجرانَ أخِيكَ ؛ فإنَّ العَمَلَ لا يُتَقَبَّلُ مِن الهِجرانِ .
🔰 اى ابوذر! از قهر كردن با برادرت بپرهيز؛ زيرا با وجود قهر بودن عمل پذيرفته نمى شود.
📙بحار الأنوار : 77 / 89 / 3
🍃پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
🔺با يكديگر قهر نكنيد و از هم نَبُريد و اى بندگان خدا، با هم، برادر باشيد. قهر كردن دو مؤمن سه روز است؛ اگر [پس از سه روز ]با هم صحبت نكردند خداوند عز و جل از آن دو روى گرداند تا زمانى كه با هم صحبت كنند.
📙الترغيب والترهيب : 3 / 457 / 8
🆔👉 @Hadith_negasht
آيا هنگام غسل بايد بر بدن دست كشيد؟
آيا در غسل دست كشيدن به بدن واجب است؛ يا تنها جارى كردن آب بر بدن كافى است؟
همه مراجع: اگر بدون دست كشيدن آب به پوست مى رسد، دست كشيدن به بدن لازم نيست.
💠 #مرام_مواسات
♦️ پدر بزرگم وصیت کرده بود که مبلغ 18 هزار تومان به سید علی اکبر( ابوترابی )داده شود تا خانه بخرد.
سید علی اکبر که به خانهمان آمد، داستان آن مبلغ را به او گفتم. خیلی خوشحال شد. میخواست بال دربیاورد. گفت: برو آن پول را بیاور.
پرسیدم: می خواهی با این پول چه کنی؟
گفت: نانوای محلهمان چند روزی است که ورشکسته شده و با پنج فرزند میخواهد خانهاش را بفروشد تا قرض هایش را بدهد.
دیشب به اهل بیت (ع) متوسل شدم تا بتوانم مشکل ایشان را حل کنم و الان هم خوشحالم که می توانم با این پول بدهی او را بدهم.
▫️برگرفته از کتاب فرزند ابوتراب ، صفحه ۵
ﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻳﺪ! ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﻜﻨﺪ! ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪ، ﺯﻳﺎﻧﻜﺎﺭﺍﻧﻨﺪ!
سوره منافقون، ۹
🔹معجزه امام صادق علیه السلام🔹
مفضل بن عمر از یاران امام صادق علیه السلام مى گوید:
همراه امام صادق علیهالسلام به مکه مى رفتم ناگاه به زنى رسیدیم که دختر بچه اى همراه داشت و ماده گاو مرده اى در مقابلش افتاده بود و آن دو به خاطر ماده گاو گریه مى کردند، آن حضرت فرمود: قضیه چیست ؟
آن زن عرض کرد: من و بچه هایم با شیر این گاو زندگى مى کردیم ، اکنون مرده است و من نمى دانم چه کنم !
حضرت فرمود: دوست دارید که خداوند آن را زنده کند؟
عرض کرد: آیا مرا با چنین مصیبتى مسخره مى کنید؟
فرمود: هرگز! من چنین قصدى نداشتم ، سپس دعایى خواند پاى خود را به پیکر بیجان گاو زد و گفت : برخیز!
گاو، فورا از جا برخاست آن زن گفت : به پروردگار کعبه سوگند که این شخص عیسى بن مریم است !
آنگاه امام صادق (علیهالسلام) به میان جمعیت رفت و آن زن وى را نشناخت .
📚 خرائج و جرائح، ص ۱۹۸
🔹شب بارانی و کوچه تاریک🔹
شب بود و هوا بارانی و مرطوب.
امام صادق، تنها و بی خبر از همه کسان خویش، از تاریکی شب و خلوت کوچه استفاده کرده از خانه بیرون آمد و به طرف «ظله بنی ساعده» روانه شد.
از قضا معلی بن خنیس که از اصحاب و یاران نزدیک امام بود متوجه بیرون آمدن امام از خانه شد. پیش خود گفت امام را در این تاریکی تنها نگذارم. با چند قدم فاصله که فقط شبح امام را در آن تاریکی می دید آهسته به دنبال امام روان شد.
همین طور که آهسته به دنبال امام می رفت ناگهان متوجه شد مثل اینکه چیزی از دوش امام به زمین افتاد و روی زمین ریخت، و آهسته صدای امام را شنید که فرمود:
«خدایا این را به ما برگردان.»
در این وقت معلی جلو رفت و سلام کرد. امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود:
« معلی هستی؟»
- بلی معلی هستم.
بعد از آنکه جواب امام را داد، دقت کرد ببیند که چه چیز بود که به زمین افتاد، دید مقداری نان در روی زمین ریخته است.
امام: «اینها را از روی زمین جمع کن و به من بده.»
معلی نانها را از روی زمین جمع کرد و به دست امام داد. بسته بزرگی از نان بود که یک نفر به سختی می توانست آن را به دوش بکشد.
معلی: «اجازه بده این را من به دوش بگیرم.»
امام: «خیر، لازم نیست، خودم به این کار از تو سزاوارترم.»
امام نانها را به دوش کشید و دو نفری راه افتادند تا به ظله بنی ساعده رسیدند. آنجا مجمع فقرا و ضعفا بود. کسانی که از خود خانه و ماوایی نداشتند، در آنجا به سر می بردند. همه خواب بودند و یک نفر هم بیدار نبود. امام نانها را، یکی یکی و دو تا دو تا، در زیر جامه فرد فرد گذاشت و احدی را فروگذار نکرد و عازم برگشتن شد.
معلی: «اینها که شما در این دل شب برایشان نان آوردی شیعه اند و معتقد به امامت هستند؟»
- نه، اینها معتقد به امامت نیستند، اگر معتقد به امامت بودند نمک هم می آوردم.
📚 بحار الانوار، جلد 11، صفحه 110
@javanvanojavan ایتا♦️
http://t.me/goftemane1 تلگرام 🔸️