2_144140477215618273.mp3
3.74M
ثبات قدم و استقامت در راه صحیح🌱
#حضرت_آقا
پرچم آسیدعلی آقا.mp3
2.2M
پرچم آسیدعلی آقا رو خدا میخواد برافراشته کنه...
#حاج_حسین_یکتا
جَزیرِھِ_مَجنون
.
میترا نامش و زینب راهش . .
با دوستش خیلی تلاش کردند که جبهه ای
شوند اما نشد که نشد و دست تقدیر او را
به شاهین شهر اصفهان کشاند . برادر و
خواهرانش و آن دوست همه در منطقه جنگی
میمانند . اما زینب همراه خانواده جنگ زده ،
مجبور به هجرت شدند ..
دوستش نقل میکند :
وقتی در بیمارستان شوش در حال کمک به
رزمندگان و مجروحین بودیم ، قاصدی آمد
و خبر شهادت زینب را به خواهرانش رساند.
بُهت زده شدم!
من اینجا با غرور تمام وسرخوش ازحضور
آنجا زینب فرسنگ ها دور تر از جبهه ، به
شهادت رسیده به همان آرزویش . .
و من ..
دیوارهای برافراشته از منیتم فروریخت
دست نوشت شهیده زینب کمایی
وقتی اصرار بر حضور درمنطقه جنگی
و عملیات فتح المبین میکند ...
اما آن شب خوابی عجیب میبیند ...
کتابِ #رازدرختکاج
جَزیرِھِ_مَجنون
دست نوشت شهیده زینب کمایی وقتی اصرار بر حضور درمنطقه جنگی و عملیات فتح المبین میکند ... اما آن شب خو
.
و من درک کردم جبهه ی من شهر من
و دشمنی ما با دشمنان خداست ...
.
دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش
صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر
مقدم شمردن دیگران بر خودش ، ودر عین حال
فعال فرهنگی ، پرجنب وجوش در مسجد و
محله و مدرسه .
روزها در بیمارستان درکنار مجروحین ، وصایا
و نصایح آنان را یادداشت میکرده و نشر میداده
غروب ها در کنار مزارشهدا ، اشک شهادت می ریخته .
سردترین وبی وسیله ترین اتاق خانه را برای
زندگی و آن نمازهای پراشک و طولانی نیمه
شبها، انتخاب کرده بود .
آن دفتر خودسازیش و درد ودل هایی که با
خدا داشته . آن سوز و گداز برای رسیدن به
خدا و پرواز ...
از کدامشان برایتان بنویسم .؟
جَزیرِھِ_مَجنون
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمرد
.
مرا مراد ز نماز آن بود
که حدیث درد فراغ با توبگذرد
وگرنه این چه نمازی بُوَد
که نشسته رو به مُهر و دل به بازارم
دفتر پند واندرز زینب ..
جَزیرِھِ_مَجنون
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمرد
.
نماز جماعت مغرب وعشاء طبق عادت همیشگی
زینب چادر برسر به مسجد محل میرود. مادرش
نقل میکند :
فردا عیدنوروز بود ، همه خانه را کمک کرد
تمییز و نو ، نوار کردیم اما مدام میگفت امسال
عیدنداریم بخاطر خانواده شهدا ، خودش هم
لباس نو نخرید. معمولا کم غذا میخورد ،
خیلی اهل لباس خریدن نبود ، دنبال تربیت
نفسش بود که عادت نکند . آن شب برای
نماز رفت و دیگر برنگشت ...
چند روز از گم شدن زینب میگذشت تا اینکه
پیکر بی جانش در اطراف شهر پیداشد .
و روح من که تا ابد کنار پیکر بی جانِ
دخترک معصومم به خاک سپرده شد ..
و بعد نامه منافقین که نوشته بودند: اگر راه
او را ادامه بدهید سرنوشت شما هم همین
است .
زینب ۱۴ ساله ، دخترنحیف و مهربانی که چند
هفته قبل شهادت وصیت نامه اش رانوشته بود
و مطمئن بود دیگر زمین جای ماندن اونیست..
او را با چادرش به شهادت رساندند. ۴گره دور
گردنش بسته و او راخفه کرده بودند.
ما تلوزیون میدیدیم و او کتاب میخواند ،
ما زندگی میکردیم و او با دلش سر وکار داشت ،
کتاب ِ #رازدرختکاج