eitaa logo
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
179 دنبال‌کننده
617 عکس
446 ویدیو
36 فایل
رفیقی داشتم که می گفت : «اینجا ـ جَزیرِھ‌ِ_مَجنون جای دیوانه هاست.. دیوانه هایی که عاشِق اند :) عاشقانی که می خواهند از راهِ میانبر_ به_خدا برسند.» #وقتی_مھتاب‌_گم‌شد با ما سخن بگویید :) https://daigo.ir/secret/5643552534
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144140477215618273.mp3
3.74M
ثبات قدم و استقامت در راه صحیح🌱
پرچم آسیدعلی آقا.mp3
2.2M
پرچم آسیدعلی آقا رو خدا میخواد برافراشته کنه...
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
. میترا نامش و زینب راهش . . با دوستش خیلی تلاش کردند که جبهه ای شوند اما نشد که نشد و دست تقدیر او را به شاهین شهر اصفهان کشاند . برادر و خواهرانش و آن دوست همه در منطقه جنگی میمانند . اما زینب همراه خانواده جنگ زده ، مجبور به هجرت شدند .. دوستش نقل میکند : وقتی در بیمارستان شوش در حال کمک به رزمندگان و مجروحین بودیم ، قاصدی آمد و خبر شهادت زینب را به خواهرانش رساند‌. بُهت زده شدم! من اینجا با غرور تمام وسرخوش ازحضور آنجا زینب فرسنگ ها دور تر از جبهه ، به شهادت رسیده به همان آرزویش . . و من .. دیوارهای برافراشته از منیتم فروریخت
دست نوشت شهیده زینب کمایی وقتی اصرار بر حضور درمنطقه جنگی و عملیات فتح المبین میکند ... اما آن شب خوابی عجیب میبیند ... کتابِ
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمردن دیگران بر خودش ، ودر عین حال فعال فرهنگی ، پرجنب وجوش در مسجد و محله و مدرسه . روزها در بیمارستان درکنار مجروحین ، وصایا و نصایح آنان را یادداشت میکرده و نشر میداده غروب ها در کنار مزارشهدا ، اشک شهادت می ریخته . سردترین وبی وسیله ترین اتاق خانه را برای زندگی و آن نمازهای پراشک و طولانی نیمه شبها، انتخاب کرده بود . آن دفتر خودسازیش و درد ودل هایی که با خدا داشته . آن سوز و گداز برای رسیدن به خدا و پرواز ... از کدامشان برایتان بنویسم .؟
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمرد
. مرا مراد ز نماز آن بود که حدیث درد فراغ با توبگذرد وگرنه این چه نمازی بُوَد که نشسته رو به مُهر و دل به بازارم دفتر پند واندرز زینب .‌.
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمرد
. نماز جماعت مغرب وعشاء طبق عادت همیشگی زینب چادر برسر به مسجد محل میرود.‌ مادرش نقل میکند : فردا عیدنوروز بود ، همه خانه را کمک کرد تمییز و نو ، نوار کردیم اما مدام میگفت امسال عیدنداریم بخاطر خانواده شهدا ، خودش هم لباس نو نخرید. معمولا کم غذا میخورد ، خیلی اهل لباس خریدن نبود ، دنبال تربیت نفسش بود که عادت نکند . آن شب برای نماز رفت و دیگر برنگشت ... چند روز از گم شدن زینب میگذشت تا اینکه پیکر بی جانش در اطراف شهر پیداشد . و روح من که تا ابد کنار پیکر بی جانِ دخترک معصومم به خاک سپرده شد .. و بعد نامه منافقین که نوشته بودند: اگر راه او را ادامه بدهید سرنوشت شما هم همین است . زینب ۱۴ ساله ، دخترنحیف و مهربانی که چند هفته قبل شهادت وصیت نامه اش رانوشته بود و مطمئن بود دیگر زمین جای ماندن اونیست.. او را با چادرش به شهادت رساندند. ۴گره دور گردنش بسته و او راخفه کرده بودند.
ما تلوزیون میدیدیم و او کتاب میخواند ، ما زندگی میکردیم و او با دلش سر وکار داشت ، کتاب ِ