eitaa logo
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
177 دنبال‌کننده
619 عکس
448 ویدیو
36 فایل
رفیقی داشتم که می گفت : «اینجا ـ جَزیرِھ‌ِ_مَجنون جای دیوانه هاست.. دیوانه هایی که عاشِق اند :) عاشقانی که می خواهند از راهِ میانبر_ به_خدا برسند.» #وقتی_مھتاب‌_گم‌شد با ما سخن بگویید :) https://daigo.ir/secret/5643552534
مشاهده در ایتا
دانلود
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمردن دیگران بر خودش ، ودر عین حال فعال فرهنگی ، پرجنب وجوش در مسجد و محله و مدرسه . روزها در بیمارستان درکنار مجروحین ، وصایا و نصایح آنان را یادداشت میکرده و نشر میداده غروب ها در کنار مزارشهدا ، اشک شهادت می ریخته . سردترین وبی وسیله ترین اتاق خانه را برای زندگی و آن نمازهای پراشک و طولانی نیمه شبها، انتخاب کرده بود . آن دفتر خودسازیش و درد ودل هایی که با خدا داشته . آن سوز و گداز برای رسیدن به خدا و پرواز ... از کدامشان برایتان بنویسم .؟
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمرد
. مرا مراد ز نماز آن بود که حدیث درد فراغ با توبگذرد وگرنه این چه نمازی بُوَد که نشسته رو به مُهر و دل به بازارم دفتر پند واندرز زینب .‌.
جَزیرِھ‌ِ_مَجنون
. دختری که از کودکی ، در بین خانواده پرجمعیتش صبورتر ، مهربانتر ، کمک کار تر ، بی اذیت تر مقدم شمرد
. نماز جماعت مغرب وعشاء طبق عادت همیشگی زینب چادر برسر به مسجد محل میرود.‌ مادرش نقل میکند : فردا عیدنوروز بود ، همه خانه را کمک کرد تمییز و نو ، نوار کردیم اما مدام میگفت امسال عیدنداریم بخاطر خانواده شهدا ، خودش هم لباس نو نخرید. معمولا کم غذا میخورد ، خیلی اهل لباس خریدن نبود ، دنبال تربیت نفسش بود که عادت نکند . آن شب برای نماز رفت و دیگر برنگشت ... چند روز از گم شدن زینب میگذشت تا اینکه پیکر بی جانش در اطراف شهر پیداشد . و روح من که تا ابد کنار پیکر بی جانِ دخترک معصومم به خاک سپرده شد .. و بعد نامه منافقین که نوشته بودند: اگر راه او را ادامه بدهید سرنوشت شما هم همین است . زینب ۱۴ ساله ، دخترنحیف و مهربانی که چند هفته قبل شهادت وصیت نامه اش رانوشته بود و مطمئن بود دیگر زمین جای ماندن اونیست.. او را با چادرش به شهادت رساندند. ۴گره دور گردنش بسته و او راخفه کرده بودند.
ما تلوزیون میدیدیم و او کتاب میخواند ، ما زندگی میکردیم و او با دلش سر وکار داشت ، کتاب ِ
مادر شهید حمید یوسفیان درخواب میبیند سر مزار پسرش یک آشنا ، صندوق صندوق میوه می آورد ، مادر بزرگ زینب نیز خواب می بیند زینب او را نزد درخت کاج میبرد ‌. تا اینکه ۱۶۰شهید عملیات فتح المبین را برای تشییع به اصفهان میبرند و پیکر مطهر زینب نیز با شهدایِ عملیات فتح المبین تشییع میشود! همان عملیاتی که تلاش کرد برود اما ، برگه شهادت او جای دیگر مُهر شده بود ... و جالبتر اینکه تقدیر قبرش را زیر درخت کاج ، روبروی قبر شهید حمید یوسفیان قرار داد . و تعبیر خواب مادر شهید به تحقق پیوست .
تکه شهدا پُر شده است ، من به دعای کمیل قطعه شهدا رفتم ، سرقبر دوست برادرم شهید یوسفیان ، خیلی گریه کردم ، قبرهایی در اطراف او کنده بودند تا دوباره شهید بیاورند ازخدا خواستم که من در آنجا خاک شوم اما هنوز لیاقتش را ندارم . تکه شهدا بوی خون ، بوی عطر ، بوی عشق میدهد . کتابِ
Khodahafez Refigh (320).mp3
8.22M
خداحافظ رفیق . . ؛
يقف قائدي شامخًا في مواجهة عاصفة الأحداث ،يا قائدي ، أنت حديقة ثورية🌱
ما رو هم دعا بفرمایید بزرگواران 🙏🌱