eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
790 دنبال‌کننده
12هزار عکس
8.6هزار ویدیو
33 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال👌 ادمین @fatmh8789 ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🌸 در این روز اربعین شفای بیماران امرزش گناهان🌸 رفع گرفتاری گرفتاران عاقبت بخیری همه بخصوص جوان ها🌸 و سرنوشتی سراسر خیر و خوبی را از درگاه لطفت تمناداریم🌸 روزتون همراه با الطاف خـداوندی💐 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
اعمال روز 🖤 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
🚩 گریستن چهل روزه آسمان و زمین و خورشید برای أباعبدالله (ع) 🔻امام صادق علیه‌السلام: إنَّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ عليه السلام أربَعينَ صَباحا بِالدَّمِ، و إنَّ الأَرضَ بَكَت أربَعينَ صَباحا بِالسَّوادِ، و إنَّ الشَّمسَ بَكَت أربَعينَ صَباحا بِالكُسوفِ وَ الحُمرَةِ ◼️ آسمان تا چهل روز بر حسين عليه‌السلام خون گريست و زمين تا چهل روز با [وزش بادِ] سياه گريست و خورشيد تا چهل روز با گرفتگى و سرخ شدن گريست. 📚 بحارالأنوار: ج ٤٥، ص ٢٠٦، ح ١٣ ‌ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬دینداری ناب در اقیانوس اربعین 🎙️حجت الاسلام ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
روح که بزرگ شد، تن به زحمت می‌‏افتد 🔻 اساساً که بزرگ شد، به زحمت می‌‏افتد، و روح که کوچک شد، تن آسایش پیدا می‌کند. این خود یک حسابی است... 🔸 روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن می‌رود؛ اگرچه از راه دریوزگی و تملّق و چاپلوسی باشد. روح کوچک دنبال و می‌رود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد. روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می‌دهد برای اینکه می‌خواهد در خانه‌اش فرش یا مبل داشته باشد، آسایش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد. اما روح بزرگ به تن نان جو می‌خوراند، بعد هم بلندش می‌کند و می‌گوید کن. 🔸 روح وقتی که بزرگ شد، خواه ناخواه باید در روز سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسب‌ها لگدمال می‌شود، جریمه‌ی یک روحیه‌ی بزرگ را می‌دهد، جریمه‌ی یک را می‌دهد، جریمه‌ی حق‌پرستی را می‌دهد، جریمه‏‌ی روح را می‌دهد. وقتی که روح بزرگ شد، به تن می‌گوید من می‌خواهم به این خون ارزش بدهم. 👤 📚 از کتاب ، ج۱ 📖 ص۳۱ ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
4_5942501112769678464
4.18M
تو شهر غم ها موندم دوباره تنها موندم.. 😔💔 🥀 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
22.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧نماهنگ | جادهٔ بهشت صبح اربعینت، صبح عشق و شوره تا بقیه‌الله این مسیر نوره خون حاج‌قاسم، سرخه تا همیشه هرکی با حسینه، ماندگار میشه 🏴 به مناسبت ایام پیاده روی 📍مسير نجف كربلا، عمود ٥٣٣، موكب «مکتب حاج قاسم» ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
و اربعین است🏴 آمده است زینبی با قامتی از غم خمیده😔 چهل روز است حسینش را ندیده😢 زبان اشک😭 تنها می تواند شرح حالش را بگوید😔 حسینی تسلیت باد 🏴 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
4_6005588130739009480.ogg
985.4K
حسین جان کنار سرت کاسه آب گذاشتم واوویلا😔 امان از دل زینب💔 ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
D1737206T15961600(Web)-mc.mp3
2.29M
🎧اربعین، تجلی عصر ظهور 🎙️حجت الاسلام پیشنهاد دانلود ‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اینم دعوتنامه جامونده های کربلا😭 التماس دعا📿 این نامه برسه به جاموندِها امتحانتون دوریه شرط عشق صبوریه عیبی نداره یه سالم اینجوریه صدای دلای شکستتونو شنیدم من آهِ توو سینه ی خستتونو شنیدم .... ╭🇮🇷 ╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط﴾ 📕⃟? فکر می کردم بریم خونه ولی مسیر ش مسیر خونه نبود! کنار یه فروشگاه که اطراف ش پارک بود و خیلی هم شلوغ بود وایساد و گفت: - پیاده شو خانوم یکم خوراکی بخیرم. ملموس گفتم: - سردمه مهدی. با خنده سوسولی گفت و پیاده شد. سرمو به شیشه تکیه دادم و چشامو بستم که صدای در های ماشین اومد و محکم کوبیده شدن. با ترس چشامو باز کردم و با دیدن دوتا ادم با سر و وعض خیلی کهنه و پاره پوره و قیافه هایی زشت و چرکیده هیز قلبم اومد توی دهنم. از همون نگاه اول فهمیدم موعتاد ان شاید هم مست. کلمات رکیکی به کار می بردن و می خندیدن و با سرعت رانندگی می کرد. وحشت زده بهشون خیره بودم مخصوصا عقبی که تیزی داشت. دست اومد سمتم که جیغ کشیدم و بی توجه به موقعیت م فقط در ماشین و باز کردم و خودمو هل دادم بیرون با شدت به بیرون پرتاپ شدم ولی احساس درد می کردم تو بازوم و مطمعنم بازومو با چاقو برید. چون نزدیک پارک بود و کنار پارک پر از چمن بود با شدت روی چمن ها پرتاب شدم و با شدت روی زمین غلط خوردم. دستامو جلوی صورتم گرفته بودم که حداقل صورتم چیزی ش نشه! بازوم گرفته شد و دونفر برم گردوندن و کمکم کردن بشینن. یهو یکی شون گفت: - از بازو ش داره خون میاد انگار بازو شو بریدن. پلیس پارک سریع بهمون رسید و از دور دیدم مهدی داره می دوعه. گیج شده بودم از شدت پرتاب ضربه و دست و پام از شدت ترس سست و بی جون شده بود. مهدی با شدت جلوم روی زمین نشست و بازو هامو گرفت و گفت: - یا امام حسین چی شد قربونت برم چت شد سالمی وای خدا. یهو دست شو برداشت وبه دست ش که خونی بود نگاه کرد. بهت زده گفت: - خون. خانومه گفت: - اره بازو ش عمیق بریده شده اما نترسید چیزی نیست با چند تا بخیه درست می شه . مهدی کمکم بلند شم و از شدت شوکی که بهم وارد شده بود نمی تونستم لام تا کام حرفی بزنم. سوار ماشین پلیس شدیم و رفتیم بیمارستان. از سرم سی تی اسکن گرفتن و بدن مو چک کردن شکستگی نداشته باشم و بازوم هم چند تا بخیه خورد. پرستار اب قند و نزدیک لبم اورد و مهدی داشت با دکتر صحبت می کرد. خوردم اب قند و که حس کردم جون به بدن م برگشت . مهدی و پلیس سمتم اومدن و دکتر و پرستار ها بیرون رفتن. مهدی دستمو توی دست ش گرفت و گفت: - خانوم بهتری؟ سری تکون دادم و پلیس گفت: - حالتون خوبه؟ سر تکون دادم و مهدی گفت: - خانوم می تونی حرف بزنی؟ می خوان ازت سوال بپرسن. بلاخره لب باز کردم و گفتم: - خو..بم. مهدی نفس راحتی کشید و پلیس گفت: - دو تا تصویر بهتون نشون می دم ببین خودشونن. نشونم داد که بازوی مهدی رو با ترس فشردم و گفتم: - اره. سری تکون داد و گفت: - پلیس راه گرفتشون ماشین تون رو بیاید اداره اگاهی تحویل بگیرید و ثبت شکایت کنید. مهدی چشم گفت . از تخت به کمک مهدی پایین اومدم و یه اژانس گرفتیم رفتیم خونه. مهدی رخت خواب پهن کرد ک دراز کشیدم کنارم نشست و گفت: - می شه اون صحنه رو فراموش کنی خانوم؟ با بغض گفتم: - خیلی ترسیدم . مهدی گفت: - چجوری خودتو پرت کردی بیرون بلایی سرت می یومد من چیکار می کردم اخه! اشکام راه افتاد و گفتم: - نمی دونم به خدا اون دست ش اومد سمتم انقدر وحشت کردم فقط درو باز کردم و پرت کردم خودمو بیرون جز وحشت هیچی توی بدن م نبود.