آرزومیکنمتوزندگیفقط
یهبارسردوراهیقراربگیرین؛
اونمبینالحرمین
که ندونین اول پیش حسین
زانو بزنید یا عباس . . . !❤️
#امام_حسین
#کربلا
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
وسطِشهریادِامامزمانبودن
هنراست،وگرنهدرجمکران
کههمهبهیادِشاند ..!
{ رفیق..!🙃
چندسالتہ؟!👀
همونتعدادصلوات
نذرڪنواسہآقا
ثوابیهویی
❤️ اللهمعجللولیڪالفࢪج
#منتظࢪآنھ
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
ولیمنبجایتمومِکلماتیکه ...
نتونستمباتوحرفبزنمگریهکردم💔:)وَرهیچنباشد،چونتوهستیهمههست ..
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
{💛✨}
•
•
🌸|••از دختࢪ جوانے پرسيدند:
از چہ نوع آرايشے استفادہ ميڪنے؟
لبخندے زد و گفٺ:
براے لبانم...راستگویے🌱
براے صدايم🎶...ذڪر خدا📿
براے چشمانم👀...چشم پوشے از مُحَرَمات🍁
براي دستانم✋🏻...ڪمڪ بہ مستمندان💚
براے پاهايم...ايستادن براے نماز📿🕯
براے قامتم...سجدہ براے خدا🦋
براے قلبم♥️... محبت خدا🤗
براے عقلم🧠...فهم قرآن📖
براے خودم... ايمان بہ خدا☁️🌙
•
🪽🩵!𔘓🦋🫧 ꞋꞌꞋꞌ.
⊱· — 𖧷— ⋅⊰
#تلنگرانه
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگفت:پیش کسی بغضتو بشکن که بلد باشه آرومت کنه:)
مثلاً:حسین..💔🕊
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
بری تو حرمش بگی :
من غرق دنیامم
فکری به حالم کن
خیلی بدی کردم
آقا حلالم کن 💔🥺'!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
#سلامامامزمانم
با هرنَفسی
ســـــلام ڪردن؏ــشق است
آقــᰔـــا بہ شما
احــترام ڪردن ؏ِــشق أست۔۔!
اســـــم قشنگتان بہ میان چون آید۔۔۔
أز رو؎ أدب
قیـــــام ڪردن؏ِـشق أست🌱الهمعجللولیکالفرج♥️.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
💌 • •
•
•
#آیهگرافێ
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ...🙂
{صبر کن که وعده خداوند حق است}
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
حضرتعبـٰاس؏اِنقدرڪهزیبابودن
بانقابرفتوآمدمیڪردن.
میگفتن:
نمۍخوـآمڪسۍبـٰادیـدنمنبهگناه
بیفته...
ولیحالایهعدهآدمِبهظاهرمذهبیکلی
تیپمیزننوباعثمیشندلچندتا
جوونبلرزه...
ڪآرشونوبـٰاگفتناینکهجوونبایدتیپش
امروزیباشهوغیرتشعلَوۍباشه
توجیهمیڪنن!!
⸤فِڪرنمیڪنینیـهجاۍراهـواشتبـٰاه
اومدیم...؟!🥀
#شایدتلنگر
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°اِمـامزَمانَـم!
نامَـتڪِہمِۍآیَدآراممِیـشَم
گویِۍجـُزتـوهِیـچنِیسـتمَـرا
سوگَـندبِہنامَـتکِہتوآراممَنۍ.••♥️•
°السلامعلیڪیابقیةالله...✨
#دلۍ
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
☫جبهه اسلامی☫
#قسمت_دوازدهم #ناحله✨🌱 اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف +عه بچه هآ!!! زشته!! بی توجه بهش ب خن
#قسمت_دوازدهم
#ناحله✨🌱
اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف
+عه بچه هآ!!! زشته!!
بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن
همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت :
+حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده.
من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره...
(مگه چجوری بودم؟
طاعون دارم مگه!!
دلم خیلی گرفت.)
هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده .
صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت.
با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟
کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره ...
یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد .
وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش
این فضا دیگه آزارم میداد .
چرا فرار میکردن ؟
بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین .
وقتی دیدم نیومدن
مسیری و که رفته بودن دنبال کردم
ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم
داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم .
اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا
وقتی واضح شد ایستادم .
صدای محمد بود
+برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟
مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!!
از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟
پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد
+چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !!
شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !!
بزار بریم ببینیم واسه چی اومده
بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟
خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک
محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد
+پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت!
اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره.
من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!!
الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم
نبضم تند میزد
محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه
محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت
+نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش!
اینو گفت وبلند بلند خندید.
چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجب
من حرف میزدن ؟
محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن
محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی
واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس
قرمز شدیی .
محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو!
محسن فقط خندید
دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم
محسن پشتش ب من بود.
محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد .
از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین.
جلوتر که رفتم محسنم منو دید .
سلام کردم.
محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد .
نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود ک هر وقت دیدمش سرش پایین بود
دلم شکسته بودوچشام هوای گریه داشت. صدام و صاف کردم که محکم تر حرفم و بزنم
_من واقعا نمیدونم شماها راجع ب دخترای هم شکل من چی فکر میکنین نمیدونم چجوری میتونید با دوتا بر خورد و یه نگاه ب تیپ و قیافه اینجور ماهارو قضاوت کنین
شناخت زیادی ازتون نداشتم ولی امشب خیلی خوب شناختم جماعت هم ریختِ شما رو !!!
چرا فکر میکنید فقط شما خوبین و همه بد!!چ گناهیی کردم که همچین برخورد زشتی دارید باهام ؟
خودتون خجالت نمیکشید ازاین رفتار؟
مگه دنبالتون کردم که فرار میکنید ؟
مطمئن باشید عاشق ریختتونم نشدم.
ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!!
دستام از عصبانیت میلرزید!!
مات و مبهوت مونده بودن
تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو کردم که کنترلش کنم .
قدمای بلند ورداشتم سمت محمد
تو فاصله خیلی کم باهاش ایستادم
انگشت اشاره امو گرفتم سمتش
_دیگه هیچ وقت بخاطر اینکه افکار و عقاید بقیه باهاتون فرق داره اینطوری باهاش رفتار نکنین.
از همون حضرت زهرایی که فکر میکنی فقط خودت میشناسیش میخوام خودش جوابت و بده!
بغضم شکست و دوباره گریم گرفت...
منتظر پارتای خفن بعدی باشین رفقای جان😎✌️🏻