برای اولین بار در المپیک پاریس۲۰۲۴
زینب نوروزی ورزشکار قایقرانی رویینگ ایران
درحمایت از مردم مظلوم فلسطین
با پرچم همبستگی ایران و فلسطین
ظاهر شد
درود به شرفت دختر💚
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴 گمرک هم رابطه کوکا در ایران با کمپانی جهانی کوکاکولا را تایید کرد *
🔹طبق بخشنامهای، صادرات انواع نوشابه های تولیدی شرکت خوشگوار که شامل انواع برند های کوکاکولا، کوکاکولا زیرو، فانتا، اسپرایت و کانادا ممنوع شده است.
🔹دلیل این ممنوعیت قرارداد رسمی خوشگوار با کمپانی کوکاکولا ذکر شده است.
⚠️قابل توجه عزیزانی که فکر میکنن این نوشابهها تولید داخل هست.
حداقل کاری که به خصوص از بچههای مذهبی انتظار میره تحریم محصولات شرکتهای حامی اسرائیله. کوکاکولا و پپسی و ... پودر جنین سقط شده دارند...
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرما رو از نخلهای بینالحرمین با یه احترام خاصی میچینن و میارن تبرکی به زائرا تعارف میکنن
اینجا خود خود بهشته💔
🗣 Tanaz Arjmand
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
💥محمدرضا عارف چندساله است و در کدام کشور درس خوانده است؟ /بازگشت معاون خاتمی به پاستور
💥مسعود پزشکیان رئیس دولت چهاردهم در اولین حکم خود بعد از مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری توسط رهبر انقلاب، محمدرضا عارف به عنوان معاون اول خود انتخاب کرد.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
💥اورشلیم پست: حتی سوسک ها هم از سلاح جدید حزب الله جان سالم به در نمی برند
💥به گزارش خبرگزاری کویتی الجریده؛ حزب الله موشک هایی دارد که می تواند سیستم های پیشرفته ارتباطی رژیم صهیونیستی را از کار بیاندازد و رادارها را از کار بیاندازد!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥۱۲ معیار برای کابینه متدین، انقلابی، کارآمد
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃 ملڪا ذڪر تو گویم
🌼🍃ڪه تو پاڪے و خدایے
🌼🍃 نروم جز بہ همان ره
🌼🍃ڪہتوام راهنمایے
🌼🍃الهےآغاز میڪنیم
🌼🍃روزمان را با نام زیبایتــــ
🌼🍃بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🌼🍃الـــهــی بــه امــیــد تـــو...
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي
💚حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
💚ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
💚وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
#بطلب_ڪرببلا❤️
تشنۂ چای عراقم ای اجل مهلت بده
تا بیایم #اربعین موکب به موکب #کربلا !
#اللهم_ارزقنا_زیارت_اربعین💚
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🍃 🌾🍃🌾 🍃🌾🌾 1403/5/9
🍃 🍃🌾🍃 🌾🌾
🌾🍃🌾🍃🌾
🍃 🍃🌾
🌾 🌾
🍃🌾
🌾
سه شنبه زیباتون بخیر و نیکی🌾
آرزو میکنم دقـایق امروز🌾
برایتان سرشاراز عشق🌾
برکت وتندرستی باشـد 🌾
و به هر آنچه
آرزویـش را داریـد بـرسیـد 🌾
امروزتون سرشار از نگاه پر مهر خدا🌾
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
سختاستعاشقشوی...ویارنخواهد!دلتنگ'حرم'باشے..و'ارباب'نخواهد!(:
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
حاج مهدی چه قشنگ میگفت:
ربناهای قنوتم همهاش کربوبلاست
جز حرم بر لبِ من نیست دعایی ابدا...💔
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرّوا الی الحُسین...🥺❤️
#یازینب
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و دوم
_بله؟
_سلام.خوبی؟
_سلام ممنون.
_منم خوبم..
خندم گرفت.همیشه سعی داشت شوخی کنه اما با جدیت. همینش جذاب بود.
_امرتون؟
_امرم اینه که شما امشب حتما تشریف میارین.
_خوشم نمیاد از زور گویی.
_همینه که هست. ازپنهون شدن خوشم نمیاد امشب حتما میای زهرا.
لحن صداش،تن صداش،زیر و بم صداش..همه چیش داشت پشت تلفن دیوونه ام میکرد.
باز به خودم نهیب زدم:خفه شو دل وامونده
—سعی میکنم.
_سعی نمیخوام ازت گفتم حتما میای شما هم میگی چشم.
بی اختیار گفتم:چشم.
لحظه ای ساکت شد و بعد گفت:منتظرتم..خدانگهدار
گوشیو قطع کردم اما ذهنم پر شد از کارن و صداش و دیدنش.
من ازخدام بود برم ببینمش اما میترسیدم.
از این عشق لعنتی میترسیدم.
از اینکه عاشق تربشم میترسیدم.
از اینکه بخوام تو چشمای جذابش نگاه کنم میترسیدم.
از اینکه خدا مجازاتم کنه و نبخشم،میترسیدم.
ازاینکه بعد اینهمه نماز خوندن و بندگی کردن،خلاف بندگی رو به جا بیارم و خیانت کنم،میترسیدم.
کلاسم که تموم شد تا خونه پیاده رفتم و فکر کردم با خودم.
رسیدم به خونه و ناهارو با خانواده خوردم.بعد مامان گفت نخوابم و لباسامو آماده کنم برای شب.
اول حمام رفتم و بعدم لباسامو حاضر کردم.
یک مانتو شلوار شیری رنگ و روسری ساتن بلند که رنگش نسکافه ای بود و به تیپم میومد.
موهامو با سشوار خشک کردم و برای آتنا پیام گذاشتم.
"چیشد بالاخره؟این علیرضای بدبختو بخشیدی؟"
جوابش فوری اومد.
"دارم روش فکر میکنم.انقدر هوای این پسرو نداشته باش.دوست منیا"
ازلجبازیش خنده ام گرفت.فوری براش نوشتم
"دوست تو ام اما طرف حقو دارم. بابا طفلی گناه که نکرده اینجوری عذابش میدی.یه اشتباهی کرده حالا هم پشیمونه."
میدونستم الان طومار مینویسه برای همین دیر رفتم سراغ گوشیم.
موهامو شونه کردم و بالای سرم با کش بستم بعدم بافتمشون تا دورم نریزه اذیتم کنه.
رفتم سمت گوشی.بعله خانم طومار نوشته بود.
"بابا بخدا آبروم جلو دخترخاله هام رفت.اومده به من میگه خانم تپلی من بیا کارت دارم.بابا نمیفهمه این دختر خاله های من حرف درمیارن راه به راه مسخرم میکنن.تازه بعدشم که فهمیده ناراحت شدم اومده جلو اونا با کلی آبرو ریزی داد زده که خانم منه به شماها چه مربوطه و از این حرفا.بخدا دیگه نمیتونم تو روی هیچکدومشون نگاه کنم. اصلا با من قطع ارتباط کردن. همشم بخاطر کارای بی فکر علیرضاست."
ای جونم تپلیمون حرص میخوره جذاب تر میشه.
با لبخند براش نوشتم.
"تپلک من انقدر حرص نخور اینقد. یعنی دخترخاله هات از شوهرت مهم ترن برات!؟بابا اون طفلی داره جون میکنه خوشحالت کنه و باهاش آشتی کنی. ول کن دو دقیفه حرفای صدمن یک غاز مردمو. شوهرت واجب تره اونو راضی نگه دار. یک عمرمیخوای با علیرضا زندگی کنی نه سوسن و یاسمن و چمدونم صغرا و کبرا. دل اونو به دست بیار خواهرجان. حالا از من گفتن بود."
هعی دخترخوب تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره.
همه رو نصیحت میکنی به زندگی خوب اونوقت زندگی خودت بازار شامه.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و ســوم
خبر حاملگی محدثه مثل بمب تو فامیل ترکیده بود و همه مهمونی دعوتی رو رفتیم.
وقتی کارن رو دیدم بااشتیاق نگاهش کردم و سلام کردم.
_سلام خانم خانما.خوبی؟چه عجب شما رو دیدیم.
باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:ممنون.مبارک باشه
با یک حالت غمگینی گفت:ممنون.
محدثه اومد و سریع خودشو انداخت تو بغلم.
_وای آجی چه خوب که اومدی بازم از این کارا بکن.باخودم گفتم این دختره محاله بیاد مثل هربار میخواد خودشو لوس کنه.
نیم نگاهی از پشت شونه های محدثه به کارن انداختم و گفتم:مجبور شدم.
کارن با یک حالت خاصی نگاهم میکرد.
منم نگاهمو ازش دزدیدم و دیگه تا آخرشب یک لحظه هم نگاهش نکردم چون به حسی که داشتم مطمئن بودم و نمیخواستم باعث جدایی این دو نفر بشم.
حالا هم که داشتم خاله میشدم به جای خوشحالی،ناراحت بودم.
نمیدونستم چجوری قراره به ته برسونم این زندگی رو که با یک عشق نافرجام داره دیوونم میکنه؟!
نشستم کناری و با خودم و دنیای خودم تنهاشدم.
اما مگه میذاشتن دو دقیقه تنهابمونم؟
آناهید که بعد مدتها اومده بود تو جمع ما،نشست کنارم و شروع کرد به سوال و جواب و حرفای بی ربط.
منم یکم باهاش حرف زدم اما بعدش حوصله ام سررفت و با اجازه ازش دور شدم.
صدای موسیقی رو اعصابم بود.
اینا که میدونستن من اهل موسیقی نیستم چرا منو آورده بودن؟
میخواستن عذابم بدن؟
جدا شدن از جمع هم زشت بود مگرنه میرفتم تو اتاق.
هرکاریم کردم نشد جلو گوشامو بگیرم تا گوش ندم.
آخر سرهم رفتم تو حیاط.
هوا خیلی سرد بود اما شروع کردم به قدم زدن و حرف زدن با خالق محبوبم.
چادر رنگیم تو باد میرقصید و دستام یخ کرده بود.
_تو این هوا اینجا چیکار میکنی دختر؟
برگشتم سمت صدا و به چهره متعجب کارن پاسخ دادم:نمیخوام صدای اون موسیقی به گوشم بخوره.
_وا یعنی چی؟نکنه اینم حرامه؟
طلبکارانه نگاهش کردم که گفت:باشه باشه حرامه فهمیدم. حالا قطعش میکنم بیا تو.
کمی این پا و اون پا کردم که گفت:بیا دیگه منتظرم.
رفتم سمتش و با هم رفتیم تو.
کارن رفت و صدای اون موسیقی مزخرف رو قطع کرد.
همه معترض شدن اما کار خودشو کرد گفت:خب بشینین با هم حرف بزنین دیگه برای موسیقی نیاوردمتون اینجا که.
خلاصه یکم حرف زدیم تا اینکه شام رو از بیرون آوردن و همه باهم خوردیم.
محدثه از همین اول ناز میکرد و هی میگفت اینو نمیخوام چاق میشم،اینو نمیخوام برای بچه بده..
کلافه شدم هوف.فقط زود دوست داشتم برم خونه.
نگاه کردن به صورت کارن هم برام سخت و دشوار بود.
برای همین اصرار کردم و زود رفتیم خونه.
موقع رفتن کارن بهم گفت:دیگه خودتو پنهون نکن ازم
سریع دور شدم و سوار ماشین شدم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و چـهـارم
چند روز گذشت و منم درگیر درسام بودم که محدثه اومد خونمون و به هوای دردودل اومد پیشم تو اتاق.
_چیشده آجی؟
بغض کرده بود.
این حالتشو خوب میشناختم.
یکی ناراحتش کرده بود و اونم نتونسته بود حرفی بزنه.
_محدثه؟خوبی؟
اشکهاش آروم آروم سرازیر شدند.
_چه خوبی خواهر من؟این زندگی نکبتی چیه که من دارم؟از اولشم میدونستم اشتباه کردم که ازدواج کردم.
میدونستم بچه دار شدنمم اشتباهه اما مامان نذاشت بندازمش.
_بندازی؟این چه حرفیه محدثه؟میدونی این کار گناهه؟
_گناه چیه بابا؟من خیلی تو زندگیم ثواب و کار خوب انجام دادم که گناه نکنم؟
_خیلی خب درست و اروم بگو چیشده که انقدر بهم ریختی؟
دستاشو گرفتم و محدثه هم گفت:آجی کارن عوض شده.
دیگه اون مرد همیشگی نیست.
چند مدتیه بهم بی توجه شده. اونم درست تو زمان بارداریم که باید خیلی بهم توجه بشه.
زهرا کارن ازم دوری میکنه.
شبا دیر میاد خونه و دور ازم میخوابه. صبحا هم بدون خبر میره.
همش شرکته اما میدونم دروغ میگه ساعت کاریش تا عصره.
خونه هم که میاد پای میز کارشه و منو آدم حساب نمیکنه.
چند باری دیدم که باخودش حرف میزنه و هی میگه چه اشتباهی کردم!این زندگی مال من نیست!
زهرا دارم دیوونه میشم. بخدا تو این شرایط بدترین کار بی توجهی شوهره.
فکر میکردم بچه بیاد زندگی شیرین تر میشه اما تلخ تر شد.
اشک هاش رو پاک کردم و سعی کردم آرومش کنم.
_آبجی گلم اینهمه خودتو اذیت نکن تروخدا.
اون بچه تو شکمت مادر میخواد. با این اذیت کردنا میخوای سالم به دنیا بیاد؟
_نیاد به درک میزارمش پرورشگاه راحت میشم.
_محدثه زبونتو گاز بگیر. ببین اصلا میتونی اینکارو بکنی بعد انقدر راحت به زبون بیار.
تو مادری مگه میتونی ناخوشی جگر گوشتو ببینی؟
کارن هم یک اشتباهی کرده حالا خودش متوجه میشه.
همیشه احتمالای خوب بده. شاید کار داره و یک مشکلی تو کارش پیش اومده که انقدر پریشونه.
مطمئن باش اون الان از تو داغون تره.
همونطور که تو الان بهش احتیاج داری اون صدبرابر به تو و آرامشت احتیاج داره.
برو پیشش،باهاش حرف بزن،ببین مشکلش چیه!؟
شاید اونموقع به تو هم توجه کرد.
خیلی شیرین و با ارامش توقعاتو بهش بگو.
بگو من تو این زمان دوست دارم بیشتر کنارم باشی،درکم کنی و بهم توجه کنی.
بهش بگو نی نیمون دوست داره باباجونش کنارش باشه و به مامانش توجه کنه.
باور کن جواب میده آجی.
اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید.
_ممنون که مثل همیشه آرومم کردی زهراجان. باشه انجام میدم امیدوارم این اوضاع درست بشه.
با خنده و خوش رویی بدرقه اش کردم.
محدثه الان تو وضعیت بدی بود باید درک میشد.
باید با کارن حرف بزنم.
نباید بزارم خواهرمو اینطوری عذاب بده.
فوری بهش زنگ زدم.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و پـنـجــم
"لیدا"
چند روزی رفتار کارن بهترشد اما باز انگار گند اخلاقیاشو از سر گرفت و شروع کرد به بی توجهی.
منم حالت تهوع داشتم و مدام عق میزدم اما کارن اندک توجهی نمیکرد.
اعصابم حسابی خورد شده بود و چاره ای جز مقابله به مثل نداشتم.
منم باهاش سرد شدم و دیگه آدم حسابش نکردم.
زن و شوهر مثل دوتا غریبه یا همخونه زندگی میکردیم.
صبحانه و ناهار که تنها یک چیزی درست میکردم میخوردم اما شام با کارن میخوردم اونم به زور.
از زندگیم هیچ لذتی نمیبردم همشم تقصیر کارن و رفتار مسخره اش بود.
دلم میخواست این بچه لااقل به دنیا بیاد که دلم خوش باشه.
شاید یکم رفتار کارن عوض بشه.
دیگه با زهرا حرفی نزدم چون میدونستم این خوب شدنای گه گاهی کارن،تقصیر زهراست.
ماه های اول بارداریم خیلی سخت بود برام.
مامان هرروز میومد بهم سر میزد اما من کمبود توجه شوهرمو داشتم.
زهرا هم یک روز یک بار بهم زنگ میزد و احوالمو میپرسید.
همه هوامو داشتن جز شوهرم.
ماه های آخر بارداریم بود که مراقبتای کارن با توصیه های مامانم،بیشتر شد.
از سرکار که میومد کلی خرید میکرد و بهم میرسید اما میدونستم همه اش از زور و اصراره.
دلم میخواست تموم بشه و بچه به دنیا بیاد.
میدونستم دختره..کلی براش خرید کرده بودم و واسه اومدنش بی تاب بودم.
همدمم شده بود بچه تو شکمم.شبا تا باهاش حرف نمیزدم،خوابم نمیبرد.
یک روز زهرا بهم زنگ زد.
_بله؟
_سلام خواهری. خوبی؟
_سلام ممنون تو خوبی؟چه خبرا؟
_خوبم ممنون عزیزم. خبری نیست سلامتی.شما چه خبر؟کارن چطوره؟عشق خاله چطوره؟
خندیدم و دستمو کشیدم رو شکمم.
_خوبن.نمیای اینجا دلمون تنگ شده؟
_آجی بخدا درس دارم.وقت کردم حتما میام.دل منم تنگ شده. کارن چیکار میکنه؟
_هیچی از سرکار میاد شام میخوریم میخوابه.
حس کردم آه کشید و ساکت شد.
میدونست خواهرش تو زندگی انگار هیچ خیری ندیده از شوهرش.
_عصر بیام دنبالت میای بریم خرید؟میخوام برا عشق خاله چیزی بخرم.
خندیدم و دلم آروم گرفت.
_آره آبجی بیا.با ماشین بابا میای؟
_آره عزیزم.پس ساعت۵آماده باش میام دنبالت.
_باشه حتما.فعلا خدافظ.
خداحافظی که کردم به شکمم دست کشیدم و گفتم:دیدی مامان جون چه خاله ات دوست داره؟با هم بریم کلی خوش بگذرونیم برات لباس خوشگل بگیرم.قربونت بشم مامان جونم.
اصلا غصه نخوری دخترگلم،دخترنازم،نازگل مامان،عشق مامان..
تا عصر که کارن اومد خودمو با آرایش و لاک سرگرمکردم.
کارن که نشست خستگیش در بره،نشستم کنارش و گفتم:زهرا قراره عصر بیاد دنبالم بریم خرید. تو خونه میمونی؟
با بی حالی و کسلی جوابمو داد:برو،مواظب خودتون باشین.
بدون حرفی رفتم تو اتاق و حاضر شدم.
زهرا زود اومد دنبالم و باهم رفتیم پاساژ مرکز شهر و کلی لباس و عروسکای خوشگل خریدیم.
آخرشبم منو گذاشت خونه و خودش رفت.روزای آخر بارداریم به سختی و زور گذشت.
ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
مرحوم استاد محمود علی البنا
سوره مبارکه اسراء آیه12
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
در صبح شهادت امام سجاد(ع)
یه دعا از ته دل برای شما
دوستان مهربانم" ان شاءالله یک روز
ناب و سرشار از اتفاق های
خوب و تکرار نشدنی
همراه با سلامتی در پناه
یگانه خدای مهربان
داشته باشید
زندگیتون سرشاراز عشق به خدا
و اهل بیت علیهم السلام
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت_امام_سجاد_علیه_السلام
.
.
مولای من
چه نیازی به زهـــر؟
برای کشتــنــت
دیـــدن آب و
گریه ی نوزاد و
خاطــرات پر از زخم
شام و بزم شراب
سی سال اشک مدام
کافی بود
با کامنت #یاسجاد یا زین العابدین
دلها را روانه ی بقیع کنید💔
#آجرک_الله_یاصاحـب_الـزمــان
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساعتبھوقتعاشقــۍ²⁰
#السلامعلیڪیاعلیبنموسیالرضاع⁸
⚘️اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
⚘️علِیِّ ابْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
⚘️الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
⚘️و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
⚘️و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
⚘️الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
⚘️صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
⚘️زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
⚘️کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک
چهارشنبه امام #رضایی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔘✨سـ🖤ــلام
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز چهارشنبه↶
✧ 10 مرداد 1403 ه.ش
❖ 25 محرم 1446 ه.ق
✧ 31 ژوئیه یا جولای 2024 میلادی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤✨پـــــروردگـــــارا ؛
🖤✨ســجــــاده ام را
⚪️✨به سمت قبله نیاز می گشایم
🖤✨تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت،
⚪️✨پـــرواز دهـــم مــی ایــســتــم
🖤✨به قامت در برابرت تا عظمتت راسپاس گویم
⚪️✨بــــه رڪـــوع مــی روم
🖤✨تا بزرگی ات را به یاد بیاورم
⚪️✨و بــــه ســــجــده می افــتــم
🖤✨تـــــا بر بندگی ام مهر عشق بزنم…
⚪️✨چه آرامش پایان ناپذیری در نگاه توست
🖤✨چه لحظه های مهرافروزی در ذڪر یادت
🖤✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
⚪️✨الـــهــی بــــه امـــیـــد تــــو
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منفجرررر شدم 😂😂😂😂😂😂😂
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴 فوری/اسماعیل هنیه در ایران به شهادت رسید
🔹روابط عمومی سپاه در اطلاعیهای اعلام کرد: بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون؛ با عرض تسلیت به ملت قهرمان فلسطین و امت اسلامی و رزمندگان جبهۀ مقاومت و ملت شریف ایران، بامداد امروز محل اقامت جناب آقای دکتر اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسیِ مقاومت اسلامیِ حماس در تهران مورد اصابت قرار گرفته و در پی این حادثه ایشان و یک نفر از محافظینش به شهادت رسیدند.
🔹علت و ابعاد این حادثه در حال بررسی و نتایج آن متعاقبا اطلاعرسانی خواهد شد
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴روابط عمومی کل سپاه خبر داد
شهادت اسماعیل هنیه و یکی از محافظان وی در تهران
🔸روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای ازشهادت اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس و یکی از محافظان وی ، در اثر اصابت قرار گرفتن محل اقامت آنان در تهران خبر داد.
🔸روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیهای اعلام کرد : آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس و یکی از محافظان وی در اثر اصابت قرار گرفتن محل اقامت آنان در تهران به شهادت رسیدند .
🔸متن اطلاعیه به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
با عرض تسلیت به ملت قهرمان فلسطین و امت اسلامی و رزمندگان جبهه مقاومت و ملت شریف ایران، بامداد امروز( چهارشنبه) محل اقامت جناب آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی مقاومت اسلامی حماس ، در تهران مورد اصابت قرار گرفته و در پی این حادثه ایشان و یک نفر از محافظین وی به شهادت رسیدند.
🔸علت و ابعاد این حادثه در حال بررسی و نتایج آن متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
❌محور سوم ایران بود...😔
دیشب گفتیم شرایط منطقه عادی نیست و تحولات بزرگتری در راه است.
رصد ما از تحریکات منطقه ای شیاطین نشان میداد باند جنایتکار صهیونیستی آمریکایی ترور های بزرگی را در دستور کار قرار داده اند....
صهیونیست یهود پنهان آشکارتر از گذشته در ایران به کمک جنایتکاران بین المللی آمده است
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴بیانیه حماس در پی شهادت اسماعیل هنیه
🔹جنبش مقاومت اسلامی حماس در سوگ فرزندان ملت بزرگ ما فلسطین، ملت عربی و اسلامی و همه آزادگان جهان است:
🔹برادر رهبر شهید مجاهد اسماعیل هنیه ،رهبر نهضت که پس از شرکت در مراسم تحلیف رئیس جمهور جدید ایران بر اثر یورش خائنانه صهیونیست ها به محل سکونتش در تهران جان باخت.
🔹 همه به سوی خدا و به سوی او باز خواهیم گشت. جهاد، پیروزی یا شهادت است.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic