﷽
🖤✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
🖤✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز دوشنبه↶
✧ 22 مرداد 1403 ه.ش
❖ 7 صفر 1446 ه.ق
✧ 12 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🏴 شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🖤✨↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا قاضِیَ الْحاجات؛ ای برآورنده حاجتها 》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
28.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اوجغُربتمِیشودمَعنا،زِشَبهایبَقیع
●حُبدینمنحَسناست°💚°
○بهنخپَرچمتوقَلبمرا، زهرا-دوخت
○روضهنه،آتشنامتومَراخواهدسوخت
°عِینروزرُوشنهواسم،کهیهرُوز
°سِینهمیزنم،روبهاُیوونحسن°°اَلسَّلامُعَلَیْکَیاکریمِآلِطاها♥️°°
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
.
.
🖤السلام علیک یا حسن بن علی🖤
تمام زندگیاش را
در غربت گذراند
خون دل خورد
ولی لب را
به شکوه باز نکرد
اینک که
بال و پرش زخمی بود
مشتاق پرکشیدن
و رفتن شده بود🕊️✨
🏴 هفتم صفر (به روایتی)، سالروز شهادت غریبانه کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام را تسلیت میگوییم.
#آجرک_الله_یاصاحـب_الـزمــان
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دو دقیقه روضه مسکن و شهرسازی بشنوید!
✍ بحران در حوزه مسکن را باید با نگاه امنیتی دنبال کرد. چه دست هایی پشت پرده با اعمال قوانین غلط باعث افزایش تراکم و کوچک شدن خانه و گران شدن هزینه مسکن برای مردم ایران شدند؟
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔻️«فاطمه مجلل» پرچمدار و تنها نماینده ایران در اختتامیه المپیک پاریس است و برخلاف اعلام قبلی، خبری از «آرین سلیمی» نیست
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴پراکندگی استانی وزرای معرفی شده به مجلس توسط رئیس جمهور
🔹 تهران، همدان، خراسان رضوی، آذربایجان شرقی، مازندران، خراسان جنوبی، کهگیلویه و بویراحمد، گیلان و خوزستان
📝 مهمترین نکات کابینه:
1️⃣ میانگین سن کابینه زیر ۶۰ سال است و به طور دقیق «۵۹ سال و ۷ ماه» میباشد
• جوانترین وزرا متولد ۱۳۵۵ و مسنترین فرد متولد ۱۳۳۶
2️⃣ پس از ۱۳ سال، وزیر زن به مجلس معرفی شده است
3️⃣ از ۱۹ فرد معرفی شده به مجلس، ۱۴ نفر برای اولین بار وزیر میشوند
4️⃣ ۶۰ درصد وزرا از پیشنهادات کارگروههای مشورتی انتخاب شدهاند
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴ایران مستقیماً حمله میکند
🔹باراک راوید، خبرنگار وبگاه اکسیوس بهنقل از ۲ منبع مطلع گفت: جامعۀ اطلاعاتی اسرائیل معتقد است ایران تصمیم گرفته بهطور مستقیم به اسرائیل حمله کند و ممکن است این حمله چند روز طول بکشد./فارس
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
📸 نماینده اصلاح طلب مجلس دهم: عمر دولت پزشکیان کوتاه است!
پزشکیان به زودی آماج حملات تخریبی اصلاحطلبان خواهد شد. اینکه امروز نوشتیم دولت پزشکیان نیاز به کمک رسانه ای دارد از همین جهت بود. از نظر این جماعت، دولتی که تمامی سهامی اش برای آنها نباشد باید عمرش کوتاه باشد.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا برای این میرید کلاس ثبتنام میکنید 😁😁😂
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلنل داگلاس مکگرگور امریکایی امشب ادعا کرد ۷۰ سرباز اسراییلی به همراه تعدادی امریکایی که برای عملیاتی وارد یمن شده بودند، توسط روسیه ردشان زده میشود. روسیه بواسطه ایران انصارالله را مطلع میکند و انصارالله در کمینی همه را میکشد.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت17
#ترانه
مهدی منو رسوند پیش ماشینم و سوار شدم و حرکت کردم سمت خونه.
یاد لبخند مهدی روی مزار شهدا افتادم.
چه لبخند قشنگی داشت.
ماشین و پارک کردم و دوست داشتم بابا خواب باشه حوصله نداشتم باز سوال جواب بشم!
ولی متاسفانه تا پامو گذاشتم توی سالن جلوم سبز شد.
سلام کردم که بی مقدمه گفت:
- اون پسره چی داره چسبیدی بهش؟ می خوای ابروی منو ببری،؟ این چه سر و وعضیه؟ مگه رفتی مجلس ختم اینطور سیاه و ساده پوشیدی.
کلافه گفتم:
- بابا این زندگی منه با هر کس دوست داشته باشم می گردم.
بی توجه به صدا کردن هاش دویدم بالا و در اتاقم و قفل کردم.
خودمو روی تخت انداختم و شروع کردم به مرور و بآلا و پایین کردن حرف های مهدی.
اسم ش به نظرم خیلی قشنگ بود یه ارامش خاصی داشت!
صبح زودتر از همه و برای اینکه از دست سین جین های بابا خلاص بشم اماده شدم و زدم بیرون.
پشت چراغ قرمز بودم که یکی زد به شیشه .
شیشه رو اوردم پایین یه دختر کوچولویی با موهای شلخته که از سرما در حال یخ زدن بود.
اشک تو چشم هام با دیدن ش جمع شد.
شاید اگر با مهدی و حرف ها و اون کتاب ها اشنا نمی شدم الان ابن دختر و سر و شکلش هیچ اهمیتی برام نداشت!
با صدا کردن هاش به خودم اومدم:
- خاله خاله جون گل نمی خوای؟
لب زدم:
- بدو بیا سوار شو یخ زدی بیا بریم برات لباس بخرم.
چنان ذوق زده شد که گفتم الان هست سکته کنه.
زود اومد سوار شد .
شیشه ها رو دادم بالا و گفتم:
- قشنگم مامان و بابات کجا هستن؟ تو این سرما اومدی بیرون؟
ناراحت شد و زد زیر گریه.
منم با گریه مظلومانه اش بغض کردم و گفت:
- من مامان و بابا ندارم رفتن پیش خدا اصغر اقا بزرگم کرده من براش کار می کنم اگه پول نبرم و گل ها رو نفروشم منو با کمربند می زنه خاله می شه گل هامو بخری؟ من نمی خوام کتک بخورم درد داره اگه برام لباس بخرید دختر اصغر اقا همه رو می بره برا خودش.
با حرفاش حالم بدتر شد.
باید یه کاری می کردم دنبال راه حل بودم.
اما به جایی نرسیدم چون تاحالا به کسی کمک نکرده بودم که بدونم حالا با این کوچولو چیکار کنم!
مهدی اره مهدی بهترین راهکار ها رو همیشه داشت.
دستشو توی دستم گرفتم و گفتم:
- نگران نباش خاله نمی زارم بری پیش اصغر اقا می برمت به جای خوب باشه؟
متعجب سری تکون داد.
سمت دانشگاه رفتم .
ماشین مو پارک کردم و پیاده شدیم.
دستشو زود گرفتم تا بریم داخل و سرد ش نباشه .
وارد کلاس شدم و روی صندلی نشوندمش.
اکثرا انگار موجود چندش و کثیفی دیده باشن صورت شونو جمع کردن.
یکی از پسرا گفت:
- این دخترا مریضی دارن واسه چی اوردیش؟ نکنه بهش دست زدی؟بابا مریض می شی خانوم خوشکله!
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
- بهتره دهنتو ببندی باشه؟
همیشه لحن م تند و رک و راست بود.
اخمی کرد و روی برگردوند.
از نگاه هاشون کلافه شده بودم و گفتم:
- چتونه؟ یه جای دیگه رو نگاه کنید .
همه از داد م جا خوردن و زود مسیر نگاه شونو تغیر دادن که سر و کله شاهرخ پیدا شد.
همین یکی و یکم داشتم!
سمتم اومد و ازم گذر کرد یقعه لباس دختره رو گرفت و مثل یه موجود کثیف هلش داد سمت در که افتاد زمین و دقیقا همون لحضه مهدی رسید.
خم شد و دختر بچه رو بلند کرد که دختره از ترس زد زیر گریه.
متعجب بهش نگاه کرد و بغلش کرد و گفت:
- چی شد عمو جان قربونت برم چقد تو نازی.
وقتب دیدم سالمه برگشتم و از شدت ناراحتی اشک م روی گونه ام سر خورد.
با قدم های بلند سمت شاهرخ رفتم بی درنگ کشیده محکمی توی صورت ش کوبیدم که هین دخترا بالا رفت.
با داد و هق هق سرش داد کشیدم:
- عوضی اشغال غلط کردی بهش دست زدی فکر کردی اون مثل تو کثیفه که اینطور باهاش برخورد می کنی خیلی بی خود کردی هل ش دادی.
با خشم هلش می دادم و داد می زدم.
نیک سرشت استین مو گرفت و کشیدم عقب و گفت:
- اروم باش ترانه.
از گریه های من هول شده بود و برای همین جمع نبسته بود!
سمت دختره رفتم و بغلش کردم .
توی بغلم اروم شد و خودمم کم کم اروم شدم .
مهدی نگاه خشمناکی به شاهرخ انداخت و اومد سمتمون .
شاهرخ که حسابی ضایعه شده بود گفت:
- تو بیخود کردی دختر عموی منو به اسم صدا کردی.
مهدی برگشت و تهدید وار گفت:
- به شما هیچ ربطی نداره! اول برید طرز رفتار با یه بچه رو یاد بگیرید هر وقت یاد گرفتید مرد باشید بیاین صحبت می کنیم!
بدترین حرف و موادبانه بهش زده بود .
حق ش بود.
سمت ما اومد گفت:
- این دختر خوشکل و از کجا اوردین؟
ازم گرفت ش و بغلش کرد و گفتم:
- پشت چراغ قرمز بودم گل می فروخت سردش بود بابا و مامان نداره پیش همیناست که بچه گدا ها رو نگه می دارن و ازشون کار می کشن می گه حتا با کمربند می زنه این بچه رو منم نمی دونستم چیکار کنم اوردمش گفتم تو راه حل داری.
سری تکون داد و گفت:
- خوب کاری کردین اتفاقا یکی از بچه ها جدیدا اردواج کرده بچه دار نمی شن قسمت نبوده دمبال یه دختر قشنگ بود که پیدا شد بزار بهش زنگ بزنم.
توی بغلم نشوندمش و موهاشو پشت گوشش زدم و گفتم:
- نگران نباش یه بابا و مامان خوب برات پیدا می کنیم.
سری تکون داد و انگار حامی پیدا کرده باشه محکم بغلم کرد.
مهدی با خوشحالی برگشت و گفت:
- خیلی خوشحال شد گفت دارن میان من می رم یکم خوراکی برای این خوشکل خانوم بگیرم.
به قلم بانو❤️