.
اولین راهی که با جلیلی باز میشود راه زبان است! جلیلی نقد نقد است!
جنّت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنّت خدا بر بنده ننویسد گناه/خواجه
من آدم سیاسی نیستم و اگر امروز برای جلیلی مینویسم تنها از این جهت است که فقط با او میتوانم باز هم بنویسم و سررشتهی انقلابی بودنم را از دست ندهم! و بجای وعدهی فقر شیطان وعدهی مغفرت و فضل خدا را باور داشته باشم!
رو راست بگویم جلیلی خود من است که دست از ترس و بیهمتی و جاهطلبی و قدرتطلبی برداشته و لب بهسخن باز کرده است و اگر او نباشد رفاه و آسایش چه معنی دارد؟وقتی نتوانم از خودم بگویم کاری از دست رفاه و آسایش ساخته نیست
شهادت رئیسی عزیز مرا هم سر دو راهی گذاشت و گفت بیا اینجا تا ببینی چه ده باصفائیه!
و راستی که چه ده با صفائیست!
جمهوری اسلامی ایران امام با جلیلی حرم امن و آسایش است که آرزو میکنی کاش همینجا گوشهکناری خاکم کنند!
چند روز پیش یکی از دوستان صمیمیام بمزاح در متنم دست برد و جای پزشکیان را با اسم جلیلی جابجا کرد و برایم فرستاد!
من هم خندیدم ولی هماندم به این فکر کردم که من یکی از طرفداران سیاستهای جلیلی نیستم!
من خواهان خود او هستم و هرباره با او خودم را پیدا میکنم! راستی چرا بعضیها سرودنیاند؟ و چرا نمیشود هرکسی را سرود؟
چرا نمیشود یک بیت از اشعار حافظ را برای فلان پادشاه مقتدر و بزرگ گفت و در عوض مایهی عبرتاند؟:
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
من بجز او نماینده برای آینهگری سراغ ندارم تا بتوانم از خودم انصراف ندهم و تا هست کنارش بمانم! مثل حاج قاسم مثل غزه و رئیسی
جیم
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
.
فارغ از اینکه چه کسی پیروز این انتخابات میشود بگذارید کمی در مورد انتخابات حرف بزنیم:
شاید زیباترین احساسی که انسان در خلوت خودش با خودش احساس میکند صحبت کردن و نزدیک شدن به انسان دیگری ست. یعنی همدلی کردن و گوش سپردن به سخن فردی دیگر. چه بسا که آن فرد را کسی نفهمد و او هم نتواند حرفش را درست بزند. میگویند شهدا متفکران تاریخند. و اگر شهیدان متفکرند پس چرا هیچ حرف عجیبی نزده اند که به اصطلاح خودمان فکری باشد. ولی ماجرا چقدر عجیب میشود وقتی که بتوانی گفتار و رفتارشان را ببینی. میگویند شهید آوینی پشت میز تدوین یکبار به شخصی که در کنارش نشسته بود می کویند ببین -این رزمنده ای که در تصویر دیده میشود- چقدر آشناست! من او را می شناسم! شهید آوینی او را هیچگاه ندیده است اما شاید از پدر و مادر آن رزمنده هم بهتر او را میشناسد و چه عجیب است که همه ی شهدا آوینی را می شناسند.
ما کمتر به حرفهای هم دل می دهیم و به عمق جان یکدیگر نظاره می کنیم بیشتر دنبال عیب جویی از یکدیگر هستیم و وقتی به دنبال عیوب هم میگردیم چه چیزی را از دست داده ایم جز آنکه فرصت انس و همدلی را از هم گرفته ایم. انتخابات واقعی و انتخابات هم طراز انقلاب اسلامی چنین انتخاباتی ست که در آرامشی که از خون شهید جان گرفته است نشسته ایم و به حرفهای هم گوش جان می سپاریم. آخر می گویند آن شهید عزیزمان بیشتر گوش میداد و کمتر حرف میزد و اگر حرفی هم میزد حرفش جز امید و تواضع چیز دیگری نبود.
شاید هنوز حسرت میخوریم که چرا کمتر پیش ما بود و زود از کنارمان پر کشید ولی من حضورش را احساس میکنم که سیدابراهیم عزیزمان از وجود وسیعش در همه ی مردم ما دمیده است و اینچنین است که امروز میتوانیم در آرامشی که پیش آمده است بنشینیم و با هم حرف بزنیم و به مسائل اساسی کشورمان بیاندیشیم. چیزی که سالها بود در دل قیل و قال های سیاسی گم میشد و به عیب جویی ها نظر میشد و هر که بیشتر ایراد میگرفت و نق میزد بیشتر برنده بود. اما امروز حالمان بهتر است و گوشهایمان تیز تر. این انتخابات هر نتیجه ای داشته باشد باید قدر این با هم بودن و در کنار هم بودن را بدانیم و امیدوارم به خاطر رسیدن به قدرتی که سودی به حال هیچکس ندارد چنین فرصتی را از دست ندهیم و فضا را به سمتی نبریم که از دستش بدهیم زیرا میتوان گفت پیروز انتخابات نه یک فرد که ملتی ست که وقت حضور در ایام پر از قدر انتخابات را بداند و نشاط و آرامش و بالندگی اش را صرف ساختن آینده کند.
شهید رئیسی وقتی که در انتخابات شرکت کرد و از مردم رای گرفت و به مردم گوش سپرد چنین راهی را یافت و همان وقت که ما او را فراموش کرده بودیم او همان احساس حضور و با دیگران بودن را حفظ کرد و با همین قدرت بود که توانست انقدر بدود که پیدا کردنش سخت باشد.
#فارغ_از_اینکه_چه_کسی_پیروز_انتخابات_می_شود
#شهید_جمهور
✍علیرضا خیران
خدایا نمیدانم هدفم از زندگی چیست؟ عالم و مافيها مرا راضی نمیکند. مردم را میبینم که به هر سو میدوند، کار میکنند، زحمت میکشند، تا به نقطهای برسند که به آن چشم دوختهاند. ولی ای خدای بزرگ از چیزهایی که دیگران به دنبال آن میروند بیزارم. اگرچه بیش از دیگران میدوم و کار میکنم، اگرچه استراحت شب و نشاط روز را فدای فعالیت و کار کرده و میکنم؛ ولی نتیجهٔ آن مرا خشنود نمیکند.
#روزنگار، ۳۱ خرداد، سالروز شهادت
#مصطفی_چمران
@chaame 🌱
من کیاَم؟ مُرغی که بهر نغمه در بندش کنند؛
از پریدن نا اُمید...، از سر بُریدن بینصیب...
#فیاض_لاهیجی
@chaame 🪽
.
نمیدانم
شاید لازم است دوباره خودم را غرق در من کنم!
ولی حالا که حالم خوب است!
بقول داستایفسکی من حالا دیگر میخواهم همه را دوست داشته باشم و سنگین، غرق در بدحالی خود از کنار کسی نگذرم !
البته این را به این صراحت نگفته!
یک سالی میشود بخودم میگویم اگر بخواهی برنده باشی بازنده میشوی !
پس کارم را بکنم
خدایا!
نه هنوز زود است!
هنوز قرار نیست اسمی از او بمیان بیاورم!
هنوز میخواهم بدحال باشم!
خب نگویید که میخواهی خودت را زجر بدهی و تاب نمیآوری!
قبول همهی این حرفها قبول!
ولی امشب دوباره حرفهایی بمیان آمد!
حرفهایی که مرا غرق ماتم میکرد و گوشهایم را میسایید و مرا زشت میکرد!
من خسته شدهام و کوتاه آمدهام و یا نه هنوز در راهم؟
وای که حالا که فکر میکنم میبینم که نکند اینها که حال خوب میخوانمش عند بدحالی است؟
حال خوب و بد! ای کاش هرچه هست در راه باشد اینجا که منم هیچ نسخه و ملاکی و میزانی نیست!
اینجا که منم پرتگاه وجودم است!
و کارم تمام! میخواهم نباشم
نمیدانم چرا
ولی همین ایام صحبت سر من شد!
اصلا مگر من کجا هستم؟
اینکه از سر عادت، عادی تلقیاش کردهایم!
طاهر_زاده میگفت: توحید میخواهیم!
یاد جنوب افتادم
فکه را میگویم!
آنجا گلها آزارم میدادند
دشت آزارم میداد
آسمان هم
آخر طاهر_زاده میگفت:
در محضر اسم صمد گل را که میبینی حیاتش را هم میبینی!
یعنی احساس میکنی که چیزی هست که باقی باشد تا تو فکر کنی میتوانی پای چیزی بایستی!
گلهای شهر ما مردنی و لاجونی هستند و صبح تا شب باید دور و برش بگردی تا زنده بمانند و آخرش هم ...
مثل بقیهی اهالی شهرمان باید خرج کفن و دفن یا خودت یا آنها را مهیا کنی و چه بسا که اصلا بگوییم گور بابای زیبای و خرج و مخارجش!
ولی گلهای فکه مرا آزار میداد!
نمیدانم !
شاید میخواستند بمیرم!
امروز روز شهادت چمران بود!
و من میخواهم مثل چمران بمیرم و مثل احمد شاملو بخوانم:
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر
ننشانم از ایمان خود چون کوه؛
یادگاری جاودانه بر تراز بیبقای خاک
و مثل اخوان:
های پاکان های پاکان گوی
میخروشم زار
ولی هرچه خودم را برانداز میکنم بیشتر میبینم شبیه آن صوفی هستم که آخر کمآورد و پا در مسجد گذاشت و ندا آمد : آی دروغزن یعنی آی دروغگو !
خب
این آش شلهقلمکار را میشود برای دعای ندبه فردا صبح نذری داد
بگذرم !
بقول شیخ باید رفت
راست میگوید !
زیرکی بفروش و حیرانی بخر!
زیرکی ظن است و حیرانی نظر!
پیش رو یقین است
گرچه در کنار آزارها باشد