38.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ نماهنگ_ویژه| اکنون که یک جهان،
فرصت به چنگ توست،
ای هموطن به پیش!
زنهار از درنگ،
زنهار از گریز!
➖سرود رستخیز
➖گروه رایة الزهرا
#جلیلی
#سعید_جلیلی
#انتخابات
✅ پایگاه اطلاعرسانی دکتر سعید جلیلی
@saeedjalily
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نشر_حداکثری 🔻🔻🔻
وظیفهای حساس در آخرین لحظهها
#استاد_طاهرزاده:
🔹 همتی بلند در آخرین ساعات انتخابات برای حضور آقای دکتر جلیلی
@eghtesad_daneshbonyan
شهید آوینی1_4110014064.mp3
زمان:
حجم:
4.4M
.
این ویرانهها
که به ظاهر، زبان در کشیدهاند و تن به استحالهای تدریجی سپردهاند که در زیر تازیانهی باد و باران روی میدهد شاهدند:
که عشق چگونه از ترس فراتر نشسته است!
شهید سیدمرتضی آوینی
حتی تصور اینکه روزی زندگی عادی داشته باشی هم سخت است
مرگ از آن سادهتر است!
یعنی ما میمیریم؟
جدا این امام خمینی که بوده است؟
و درونش چه میگذشته؟ که سربازهایش میخواستند بروند و نباشند ! و بدنشان هم پیدا نشود
راهم دهید آییی!
پناهم دهید آییی!
ای امام شهیدان مراهم در سپاه خود بپذیر!
و مرا از این زندگی که هرروز بیشتر از دیروز میترساندم رهایی ده!
باور کنید که من هیچ تاب و توان و عزمی برای قدم گذاشتن در راه شما ندارم
و چه کنم که از گذران یک روز عادی هم عاجزم!
میشنوید!؟
کسی هنوز هست که خود را جا مانده از این قافله میشناسد و شب و روز فکر میکند از جایی جا مانده است و گم شده است!
کسی که هنوز از سر عادت زیر لب قرآن میخواند ولی نمیداند معنا و مفهوم این کلمات چیست! و چاووشی کدام راه و کدام کاروانند!
کسی که از بس با آدمها بینسبت است و خندههایش زوری و از سر همراهی یقین کرده است گمشده است! مثل خندههایش!
کسی که از سر عادت هر روز دست بر گردن این و آن میاندازد ولی هرباره میفهمد دچار سوء تفاهم شده است!
التماستان میکنم کمکم کنید !
اینجا کسی فکر میکند از قافلهی شما جامانده
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #محرم | #امام_حسین
🏴 امام خمینی(ره): از شهدا که نمیشود چیزی گفت: شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادی وصولشان عِندَ رَبِّهِم یُرزَقوناند؛ و از نفوس مطمئنهای هستند که مورد خطاب فَادخُلی فی عِبادی وادخُلی جَنَّتی پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش برخود میشکافد./ صحیفه امام خمینی(ره) - ج ۲۱ - ص ۱۴۷
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
🏷 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
جیم
عجب حرفی!
به در خانهات آمدم !
با هزاران بارِ غم
غم داشتهها و نداشتههایم ...
و تو دامنت را
مثل سایهی یک درخت زیر پایم که از زیبایی تو سبز پخته و پررنگی بود، پهن کردی! و صافی و صفایت را که بسان دشتی بود
در دامنت کاسهی بیخودی و بیریایی و سرمستی را
که بشراب قرمزی میمانست، چیدی!
باظریفترین حالت نشست و برخاستنت و حرکت انگشتانت، مست و بیخود شدم و دیدم که چه شانههایم سبک شدهاند!
و سیر از خانهی تو و باز بیاد تو
بیغمی که داشتهباشمش
به خانهام برگشتم
یادم آمد که دامنت
همان دم که دیدمت بشراب آلوده بود!
محمود+کریمی-رعیت+این+سلطانم-+شهادت+امام+رضا.mp3
زمان:
حجم:
16.3M
رعیت این سلطانم
گدای این دربارم
47.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان روز گذشته ابوحمزه سخنگوی گروهانهای قدس، شاخه نظامی جنبش جهاد اسلامی فلسطین.
فارغ از موضعگیریهای نظامی و امنیتی ابوحمزه که همه پیامدها سیاسی دارد او در این ویدئو کاری مهم و بزرگ کرد، کاری که تا امروز بنده نه دیدهام و نه شنیدهام (شما اگر دیدهاید به من هم بگویید) ابوحمزه سخنان خود را با کلامالله مجید شروع کرد و برای نخستین بار برای پایان تلاوت خود از «صدق اله العلی العظیم» استفاده کرد... این کار ابوحمزه بدون دلیل نبوده و بدون شک پیامها و پیامدهایی پشت آن قرار دارد.
با این حال او در این سخنان 10 دقیقهای، چند نکته مهم دیگر را هم مورد اشاره قرار داد؛ نخست در مورد محور نتساریم و فلادلفیا بود که اکنون در اشغال نیمبند صهیونیستتها است و وعده داد که دشمن را از آنجا بیرون خواهیم راند و نکته بعدی هم خط و نشانی بود که برای سگهای دروزی در خدمت صهیونیستها کشید. این دروزیهای کثیف که در وحشیگری از صهیونیستها بدتر هستند عموماً در بخش زندانهای رژیم فعالیت کرده و نقش مهمی در شکنجه و آزار اسرای فلسطینی دارند.
ابوحمزه سرکردهها و ریش سفیدهای این طایفه را نصیحت کرد که بهتر است سگتولههای خود را یادآور شوید که دست از جنایت بردارند چرا که در روز روزگاری نه چندان دور، این خرده حسابها را تسویه خواهیم کرد. در مورد رفتارها و کردارهای این طایفه به ویژه در خدمت صهیونیستها نوشتهام. چند روز پیش هم نتانیاهو رفت پیش شیخ آنها تا بیش از پیش این وحوش را در خدمت بگیرد.
@SyrianKhabar
جیم
سخنان روز گذشته ابوحمزه سخنگوی گروهانهای قدس، شاخه نظامی جنبش جهاد اسلامی فلسطین. فارغ از موضعگی
آیهای که میخونه رو توجه کنید
تصورم از تو
زنی است که گسترهی آسمان هم
آنرا قاب نمیتواند بگیرد
فقط چندینبار دیدهام ات
که در آسمان طلوع میکنی
و سبزی ات جای آبی شب را میگیرد
و نگاهم را جای آسمان پر میکنی
شاید این تصویر از تو نادرست باشد
وانگهی من از کدام زمان ترا اینگونه خیال کردهام؟
زنی که قامت رشید و آراستهاش
آسمان را بهزیر چادرش میگیرد
و از حالت چادرش پیداست که سر به زیر افکنده
و یک روز مرا هم در زیر چادرش میبرد
هان زنی آراسته که کامل مینماید
و قرآن بهزبان او سخن میخواند
و به ذوق او حکم میکند
و برفتار او جانها را در بر میگیرد
میدانم که شاعر نیست
میدانم که فیلسوف نیست
میدانم که فاضل نیست
بلکه به وسعت خداوند است
و اسماء حسنی دارد
و هزار نام دارد
و هرکسی بهنامی میشناسدش
و همه سرمست اویند
و سرمایهی هستی است
مگرنه اینکه من جنازهای بودم که نه میدیدم و نه میشنیدم و نه سخن میراندم
و هربار که جنازه شدم و دراز بهدراز افتادم
پس از شنیدن نام او
آه فاطمه فاطمه
آنجا پریدم و به خضر پیوستم و خواستم تا همهرا غرق او کنم و خون همهکس را بپایش بریزم و فقط بیاد او خانه بسازم
وقتی که گم شده بودم و در ظلمت فرو میرفتم و تاریک میشدم و سیاهی آنقدر از من میچکید که در مرداب فرو میرفتم
او باز در آسمان طلوع کرد
و مثل ماه که جای خورشید را میگیرد
آمد و جای شب را گرفت اما روز نشد
چیز دیگری شد
مثل اینکه فاطمه شد یا چه میدانم زن شد و یا اسلام شد
هر کدام را بگویید درست است ولی میخواهم بگویم که او شد
او آمد وقتی که آسمان جای خالی چیزی نبود
آسمان گفتم که قاب نبود
آسمان کوچک بود مضحک و مسخره بود
آسمان هم خود را در او میبیند
وگرنه تا میخورد و مچاله میشد و درون سطل آشغال میافتاد و یا هم در جهنم تنگی و بیحوصلگی و تکراری خودش میسوخت
و ستارههایش و اقمارش میفهمیدند کما اینکه فهمیده.اند چه پوچ و مسخرهاند و حالشان از خودشان بهم میخورد
مثل من
که جنازهای بودم سرد و سفید
و آبی رگهایم مثل تار عنکبوت به مغز پوکم وصل شده بودند
آه مغزی که دیگر خفهخوان گرفته بود و دستور نمیداد
مغزی که حیوان هم نبود
مغزی که عشق را نمیفهمید
و دستخط بلا را نمیشناخت
و فقط اعداد را بخاطر میسپرد
تا پول بگیرد
و کالری مصرف کند
و ملخ میخورد
تا فسفر بسوزاند و گمان کند که چه خوشبخت است
با لمس هر هرزهی دستی
و
این طبل تو خالی
ادعا میکرد ولی میدانست باید روزی بایستد
من
مادرم را میخواهم
تا مرا زیر چادرش بگیرد
و باور کنم جای دوری نرفتهام
و در برهوت یک ظهر آفتابی کلافه کننده تنها و گم نشدهام
و از فردا نترسم
و خیالم راحت باشد که از همینجا آمدهام
و به همینجا میروم
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایهٔ بی اعتبار عشق
در سایه فرّار خوشبختی
در سایهٔ ناپایداری ها؛
شبها که می چرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مِهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان ، تنها -
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی ، هستی بیمار
( در انتظار دره ها رازیست )
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
( در اضطراب دستهای پر،
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست )
این را زنی در آبها می خواند
در آبهای سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدگر را با نفسهامان
آلوده می سازیم
آلودهٔ تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته ، از خود سوخته ، مدهوش
اکنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوّش چون صدای دوردست روز
بر مردمکهای پریشانم
می چرخد و می گسترد خود را؛
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید ...
دیگر نمی بینم .
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما (هیچ) را در راه ها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
افسوس ، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت ، زیرا دوست می داریم
دلتنگ ، زیرا عشق نفرینیست
( فروغ فرخزاد )