eitaa logo
جیم
139 دنبال‌کننده
156 عکس
184 ویدیو
1 فایل
نقطه‌ی‌جیم
مشاهده در ایتا
دانلود
مگر مسیح رخت بسته از دیارتان! آییی! می‌بینید !؟ این کلیسا نیست !؟ وآنچه می‌سوزد و بسان پیکر بی‌جان سرداری [ پاسدار عهد و پیمان کیش و آئینش وفاداری ] از فراز مرکبش ناگاه سرنگون گردیده گلدسته است!؟ کر شدید آیا مگر کورید!؟ باز می‌پرسم از شما ناقوسخانه است آنچه می‌افتد!؟ وامصیبت ای دریغ و درد نشنود دیگر کسی آواز مرگش را؟ وعده‌های راستینش را؟
🔻 گرسنگیِ کودکان غزه صدای اسرائیلی‌ها را هم درآورد 🗞️درحالی‌که حاکمان عرب همچنان در سکوت نظاره‌گر نسل‌کشی در غزه‌اند، صدها معترض در تل‌آویو با تصاویر کودکان قحطی‌زده و کیسه‌های آرد، فریاد توقف جنگ و محاصره سر دادند. 🗞️یکی از برگزارکنندگان این تجمع گفت: «ما تصاویر کودکان غزه را حمل می‌کنیم که بر اثر گرسنگی مرده‌اند. آن‌ها فقط از گرسنگی مرده‌اند؛ درحالی‌که اسرائیل از ورود کمک‌ها به غزه جلوگیری کنند
السلام علی المهدی و علی ابائه چند سالیست که تکیه اربعینی ها، در این مسیر، برپا می‌شود. نه از سر عادت، که از سر عهد. نه فقط برای خدمت، که برای حضور؛ حضوری در این زمانه ی پر التهاب وقتی اربعین فرا می‌رسد، دل‌ها از نو شعله‌ور می‌شود. اما امسال، داغ‌ها رنگی تازه دارند. زخم‌های کربلا، در چهره‌ی زخمیِ غزه، تکرار می‌شوند. و مظلومیت، دیگر تنها روایت دیروز نیست؛ بلکه صدایی است که همین امروز، از پشت مرزهای آتش به گوش می‌رسد. در چنین هنگامه‌ای، برپایی موکب، صدایی است از دل تاریخ و حضور در صحنه‌ی دفاع از حقیقت و دعایی برای آمدن آنکه وعده‌اش، پایان دوران ستم است. ۱۱ روز مانده تا اربعین @gharagahqods
گفتگویی هست و من هستم گفتگویی و دگر هم هیچ؛ (+آه افسوس! -راستی افسوس !؟ +چی بگویم ؟ چون نمی‌دانم! ) و سکوتی و دگر هم هیچ! غالبا آندو گرچه پر حرفند و پرغوغا این روزها اما گفتگوشان هرچه باشد تند یا آرام خاموشند جام از دست سکوتی پاک می‌گیرند و بی‌باکانه می‌نوشند راز است؟ [این می‌پرسد از دیگر ] اینکه دور از هرچه می‌باید نشستم و نگاهم سرد و بی‌روزن بسته با زنجیر رویاها و خواهشها مانده تا آن دور زندگی را با گروهی ناتوانی هم‌سفر گشته کوله‌بارش را به‌روی شانه‌های این و آن هشته و ره‌آوردش چه شد جز دادها بیدادها ؟ افسوس! _راستی افسوس!؟ چی بگویم !؟ عقده‌ی کوری نچسبی داغ و دردی از معماها معمایی‌ وز میان رازها رازی راز گویم چون نمی‌دانم با خودم می‌گویم اما ... ناگهان لرزید چشم ها باریک کرده و نگاهش مانده تا آن دور با تکان‌های سرش اندیشناکان در مهیب ساکتی خاموش این یکی پرسید از آن دیگر: شاید این تقدیر ما باشد؟
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا به‌تجمل بنشیند، به‌جلالت برود خواجه سومین حرکت دریایی به‌سمت غزه
طوفان الاقصی بند پایانی قصه نوح بود آنجا که مردمان از کشتی به خشکی رسیدند اول زبان‌ها دگرگون و آخر آدم‌ها پراکنده و جدا شدند آنجا عهدی پیش آمد عهدی که امروز باز همه‌را سوار بر کشتی کرده و به‌سوی بلا می‌برد آنجا که از آن آمده بودیم و مثل همیشه وقتی پیاده شدیم دیدیم چیزی را گم کرده‌ایم نبودِ چیزی داشت خودش را با گم شدن چیزی نشانمان می‌داد و نگرانمان می‌کرد دست در جیب می‌کنیم و خیره بر زمین می‌گردیم زمینی که از آن نجات یافته بودیم ما را به‌سوی خود می‌کشاند آنجا زمین بلا بود و ما مبتلا بهم و آنچه که می‌پنداشتیم راحتِ جان است عذاب جان ما شد وقتی‌که راه خود را گرفتیم و گفتیم و رفتیم: عیسی به‌دین خود، موسی به‌دین خود امروز چه؟ هنوز هم همه سوار کشتی‌_ایم ؟ کشتی خانه‌ی پدربزرگمان بود که به‌طوفان دچار شد طوفانی که (شما بخوانید سودایی که) همه‌را با خود برد حتی همسر نوح یعنی مادربزرگمان را (شاید این داغ در آن زمان از همه‌سنگین‌تر بود) و امروز باز داریم به‌قصه‌ی طوفان و کشتی بر می‌گردیم! به‌اولین قصه به سرآغاز آنجا که همه دار و ندارمان همین یک جمله بود؛ به باسم‌الله الرحمن الرحیم همه با هرزبان و هر عبارتی به‌هر کیش و آیینی
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. من هم اینجا با شما رقص و پایکوبی می‌کنم! همچنانکه شما با ساکنان غزه! همچنانکه ساکنان غزه با جنون خود ...
جیم
. من هم اینجا با شما رقص و پایکوبی می‌کنم! همچنانکه شما با ساکنان غزه! همچنانکه ساکنان غزه با جنون خ
. محتسب در نیم شب جایی رسید در بن دیوار مستی خفته دید گفت هی مستی چه خوردستی بگو گفت ازین خوردم که هست اندر سبو گفت آخر در سبو واگو که چیست گفت از آنک خورده‌ام گفت این خفیست گفت آنچ خورده‌ای آن چیست آن گفت آنک در سبو مخفیست آن دَور می‌شد این سؤال و این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب گفت او را محتسب هین آه کن مست هوهو کرد هنگام سخن گفت گفتم آه کن هو می‌کنی گفت من شاد و تو از غم منحنی آه از درد و غم و بیدادیست هوی هوی می‌خوران از شادیست محتسب گفت این ندانم خیز خیز معرفت متراش و بگذار این ستیز گفت رو تو از کجا من از کجا گفت مستی خیز تا زندان بیا گفت مست ای محتسب بگذار و رو از برهنه کی توان بردن گرو گر مرا خود قوت رفتن بدی خانهٔ خود رفتمی وین کی شدی من اگر با عقل و با امکانمی همچو شیخان بر سر دکانمی مولوی/مثنوی معنوی/دفتر دوم
سکوت می‌شکند مگر می‌شود چرخ زمان را از حرکت باز داشت ؟ منظورم از بازداشتن زمان چوب لای چرخ ثانیه‌ها کردن نیست! منظورم فراخواندن آینده است! آینده‌ای که امروزِ ما ایجابش می‌کند! و در درونمان نجوی می‌شود و چشمهایمان داد می‌زند! و از بس باورش داریم منتظریم با اینکه نمی‌دانیم کی و کجا و اصلا چگونه پیدایش خواهد شد و همه را با خود خواهد برد مثل مرگ! اگر جز از این بود نامش آینده نبود و آنقدر هست و کارساز است که گوی را از (من) می‌دزدد و خودش را نشانم می‌دهدو شگردش را به‌رخم می‌کشد! و این آینده‌داری نه‌تنها سهم من بلکه سهمِ یگانه‌چیزی است که با آینده پیوند دارد؛ انسان! و هرچیزی که به‌ انسان تعلق دارد انسان و بار و بنه‌اش همگی به‌آن چنگ انداخته‌اند گویا غیر از (هیچ) را برگزیدن، پایان کار است و آدمی هیچ را می‌پذیرد تا کارش به پایان نکشد مثل پایان همه‌ی قصه‌هایی که مانده‌اند طوفان‌الاقصی شروعی‌ست که پایان انسان را نپذیرفته! انسانی که کارش تمام بود! کارِ جمع(همدلی) و پایکوبی و موسیقی و شعر و رمان و فلسفه و فقهش! قصه اینها صرف داشتنشان نیست بلکه اینها دور هم بودن ما را، و دور هم بودن ما داشتن اینها را تضمین می‌کند و قرار می‌بخشد. مثل قرار آب در بستر رودخانه! هوش مصنوعی هست ولی گیتار را نمی‌تواند از دست جمع‌ها بگیرد! دریای غزه دستخوش طوفان است و درست است که امروز و در جاهایی این طوفان کمتر تاب آورده می‌شود ولی این دریا ساحلی هم دارد که جوار رحمتش است! نشاطِ نشستن و تماشا و باران و شرجی و درخت و حیات و تکانه امواجی که دل به‌دریا سپردگان و گاهی ساحل‌نشینان را بالا و پایین می‌کند. و نسیمی رام شده به‌‌ساحل می‌آید که خبر از اصل خویش می‌دهد و طوفان را تفسیر می‌کند! نبی و امام، فیلسوف و شاعر یا عالم دین نیستند بلکه این سه با امام آینده را می‌یابند! و به‌آن نظر می‌کنند! نبی پیام آینده را آورده است و امام هم با ایمان به نبی از همه پیش می‌افتد و به‌این معنی پیشوای همه‌است! او دوزخ بی‌آیندگی را گوشزد می‌کند و جام‌های آینده را در کام‌های تشنه می‌ریزد! شاید آدمی کمتر راحت خود را به‌خاطر می‌سپارد و بیشتر رنج‌ها را در نظر می‌آورد و از این رو تا رنج نبیند و رنجوری را باور نکند قدر راحت نمی‌داند و از آن یاد نمی‌کند! و چه‌بسا امروزه با غلبه‌ی ترس‌ها و اوهام این حالت بیشتر از همیشه با او باشد! رنج و راحت، خصوصیت دو اتفاق مجزی نیستند بلکه به چشم آدمی و نسبت او با آینده بستگی دارد! آدمی قادر است چیزی را سخت یا آسان بگیرد و مگر نه اینکه امروزه هزار رنج می‌کشیم تا از دست چیزی که از آن می‌ترسیم خلاصی یابیم!؟ چیزی که می‌دانیم به‌دنیا آمده است! و با دو چشم خود می‌بینمش و پدر و مادر خود را باز شناخته‌است! هرچند کمی لکنت داشته باشد! شاید هم ما پنداشته‌ایم اگر حافظ نباشد شعر هم نیست. ولی اینگونه باور نخواهیم کرد که روزی همه‌شاعر باشند و آدمی به‌اصل خویش بازگردد
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوجوانی که توانسته حافظ قرآن شود