#ایران_امام_رضا
🔰عاشقانی به مهمانی معشوقی مِهربان
🔸 حرم با صفای علی بن موسی الرضا در مشهد مقدس درمانی برای درماندگان، معبدی برای عبادت کنندگان و آهن ربایی است که مومنان را به خود جذب میکند.
همه مردم ایران چه کوچک باشند و چه بزرگ، چه پیر باشند و چه جوان، چه مرد باشند و چه زن و با هر مذهبی خود را خادم و نوکر امام مهربانیها یعنی امام رضا(ع) میدانند.
امامی که تنفس هوای حرمش شفا دهنده دردهای لاعلاج است و بس.
وقتی به حرمت میروم، از دست صیاد روزگار آهو صفت میدوم و خود را به آغوشی میاندازم، مهربانتر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا میآید، بوی علی، بوی زهرا، بوی حسن و بوی سیب و بوی حبیبم حسین؛ که آنجا فرشته صفتی به جسم خالیم روحی تازه بخشد؛ که کوله بار دردهایم را لحظهای بر زمین بگذارم و نفسی تازه کنم.
دستت را میگذاری روی مرزیترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن…
سلام میکنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود… بو میکشی تا ریههایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشههای خسته ات را فرا میگیرد… زیر لب زمزمه میکنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟ دلت را جا گذاشتی در حرم و گرهاش زدی به ضریح امام رضا(ع)…
🔸 به روایت آقای قرایی
🔹محور روایت: حال و هوای زائران پیاده، زیارت، دلتنگیها
🔹قالب روایت: متن نوشته
🔻 شما نیز روایت خودتان را برایمان ارسال کنید:
https://jet8.ir
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
#ایران_امام_رضا
🔰رئوف مثل رضا
🔸سارُق چارُقم خالی است اما اشک چشمانم جاری...
از کودکی غرق در رؤیای تو هستم...
به یاد ندارم کسی را با دستان خالی رها کرده باشید، رُخ آئینه دارتان، تسکین دل بی قرار من است و یقین دارم که مرا نیز رها نمیکنید.
ای آقای بسیار! مگر نه اینکه شما بیش از هر کس حال دلم را میدانید؟ پس تمام مرا در آغوش بگیرید. کیست که نداند آغوش شما لبریز خداست. دامان شما راه اجابت دعاست. چشمان شما پناه و التجاء است. آقاجان شاید که مرا دیوانه بخوانند؛ اما راستش را بخواهید در همین واگن قطار، بوی بهشت را میشنوم. حَرمت را می بینم، صدای همهمهی مردم در رواق به گوشم می رسد، دیدگانم میجوشند و صدایم بغض آلود است، نامتان را با اشک مینویسم! اشک روضههای شما و پدرانتان نمک سفرههای ماست. اصلا سِرّ کار همین گریههاست و مگر نه اینکه همین اشک، زنگار دلهای غبار گرفتۀ از معاصی را میزداید. دل غبار گرفتهام را دریاب؛ جز لطف و کرم بی منت شما امیدی ندارم! گویند که مجنون در فراق لیلی، بر ریگ بیابان نامش را مشق میکرد. بادیه نشینی پرسید این چه حالت است؟ مجنون گفت حال که کام او برایم میسر نیست، با نام او عشق بازی میکنم. حال من نیز بی شباهت به مجنون نیست. سالهاست که روز و شب نامتان را مشق میکنم تا یادتان در این دل رمیده و حیران زنده بماند. آقای رئوفم شاید روزی خود را فراموش کنم اما شما را هرگز! جانم میگوید که تو تمام منی، شریک غم اهل عالمی، کعبهی اولاد آدمی، برای همۀ عالم تو محرمی! مضجع تو، مرکز توحید عالم است؛ مطاف ملائکه آسمان ها است؛ مکان حضور توجهات الهى است؛ محلت ذکر است؛ مرجع مهر است ؛ مصرع عشق است ؛ برزن سرّ است. مخلص کلام، حرم تو قلب تپندۀ ما است. دلم شیشهای از عطر حرم، یک پیاله آب سقاخانه، کمی نبات تبرکی و مقداری غذای حضرتی میخواهد. آری خودت میدانی که همه چیز بهانه است. دلم تنها تو را میخواهد. آغوشت، نگاهت، دستان پر از مهرت. هرگز شوق پروانه بودن را از بالهای شکستهام نگیر. به روشنی حرم امنتان قسم، آن ضریح طلایی تنها پناهی است که میتوانم به امیدش پرهای سوختهام را راهی مشهد الرضا کنم. ای آشنای خفته در خاک طوس. ای غریب غریبان و دستگیر ضعیفان. آغوش مهرتان را بگشایید که این سائل درمانده با قلبی محزون، جسمی شکسته و روحی خسته به سویتان میاید. سلام من بر شمایی که عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم هستید.
🔸به روایت آقای یوسفی
🔹محور روایت: حال و هوای زائران پیاده، زیارت، دلتنگیها
🔹قالب روایت: متن نوشته
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
fb1c31102c1f31829375b458197b608e.mp3
4.47M
#ایران_امام_رضا
🔰امامِ مهمان نواز
🔸 به روایت خانم معمار
🔹محور روایت: خدمت در میزبانی، مواکب، پخت و توزیع نذورات
🔹قالب روایت: پادپخش
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
#ایران_امام_رضا
🔰متن نوشته ای از پیاده روی
🔸چند روزی بود که دوستام حرف از رفتن و بستن کوله پشتی و خرید چفیه های رنگی و انتخاب کفش راحتی میزدن
منم هوایی شدم دلم میخواست که همراهشون برم، نمی دونم چرا برای رفتن و برای زخم شدن پاهام و برای خسته شدن توی راه اونقدر شوق و ذوق داشتم!
به خانواده که گفتم مخالفت هاشون کمی نا آرامم کرد، هنگامی که پدرم گریه هایم را دید برای رفتن به این سفر مخالفتی نکرد و از زیر قرآن راهی ام کرد؛ روز اول که پیاده روی میکردم خستگی تمام وجودم رو فراگرفته بود به موکب که می رسیدم نفسی که تازه میکردم با خودم میگفتم: یا امام رضا من فقط برای یه حاجت آمدم من فقط یه آرزو دارم دست خالی منو برنگردونی!
باز به راهم ادامه میدادم با پاهای زخم شده و پر از تاول زده و آبله زده ک هرقدم را ک برمی داشتم توان قدم بدی را نداشتم ولی با تمام سختی و خستگی راه و شدت خاکی شدن چادرم باخودم میگفتم:«من فقط برای گرفتن یه حاجت تحمل میکنم؛من تک تک قدم هایم رو نذر آمدن مهدی فاطمه کرده ام فدای سر مهدی فاطمه که چادرم پر از خاک شده،فدای سر مهدی فاطمه که پاهایم زخم شده و توان راه رفتن نداره من تحمل میکنم
فدای مهدی فاطمه که آفتاب به چشمانم میزد سختی را که پشت سر گذراندم بعد از چند روز پیاده روی هنگامی که وارد صحن شدم یک دفعه تمام خستگی از وجودم مانند کبوتران آقا پر زد و اشک ذوق بعد از پیاده روی صورت خاک آلوده من را شست.
🔸 به روایت خانم نظامی مقدم
🔹محور روایت: حال و هوای زائران پیاده، زیارت، دلتنگیها
🔹قالب روایت: متن نوشته
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایران_امام_رضا
🔰ایرانِ امام رضا
🔸 به روایت خانم کیومرثی
🔹محور روایت: حال و هوای زائران پیاده، زیارت، دلتنگیها
🔹قالب روایت: نماسخن
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
#ایران_امام_رضا
🔰دلتنگی ها
🔸قرار و مدار ها را با خود گذاشته ای؟ اینکه این بار فقط چشم های زائران و رنگ رخسارشان از سرّ درونی آنها خبر می دهد و حال و هوای ظاهرشان ، راوی حرف های دلشان است
قرار است فقط بیننده باشی و نه پرسشگر حاجتی که آنها را به اینجا کشانده است...
در آرامش حاکم بر صحن و سرای حضرت
پنج ،شش متر مانده تا پنجره فولاد،صدای هق هق گریه های زوار و زمزمه (یا امام رضا) آنهارا میتوان شنید.
مسیر برای مهمان ویژه باز شده است که از دلداده های قدیمی آقاست (ع) از آن ها که عمری را با عشق سپری کرده اند و با پیمان رو به پایان زندگیشان را به عنایت امام رئوفشان محتاج تر از همیشه میبینند.
هوا سحرگاه رفته رفته سرد تر میشود، با این حال خبری از خلوت شدن اطراف پنجره فولاد از زائران که رساندن دست هایشان را به انتظار می کشند نیست!
دو ساعتی از اذان مغرب گذشته است و پنجره فولاد در سرمای گزنده ی هوا همچنان در حصار زائران قرار دارد که زبان و گوششان از اسم امام رضا (ع) آکنده است و با لبخندی که روی لب دارند حاجت های خود را زمزمه می کنند.
بر روی صحن های حرم مطهر می نشینند و دو رکعت نماز می خوانند و هر یک کتاب دعایی در دست دارند.
همه برای آرزو نیامده اند بلکه عشق امام رضا آنقدر در دل و جان آنها زیاد است که هر ساله باید به دیدار این امام مهربان و رئوف بیایند.
🔸 به روایت خانم عسکری
🔹محور روایت: حال و هوای زائران پیاده، زیارت، دلتنگیها
🔹قالب روایت: متن نوشته
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
#ایران_امام_رضا
🔰در مسیر بهشت
🔸 به روایت خانم طاهری
🔹محور روایت:حال و هوای زائران پیاده، زیارت، دلتنگیها
🔹قالب روایت: عکس نوشته
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
#ایران_امام_رضا
🔰 روایت عاشقی
🔸از زمانی که یادم هست هر ساله در روز شهادت امام رضا (ع) پیاده با خانواده از خانه تا حرم میرفتیم در راه با دستههای عزاداری سینه میزدیم و با روضهها اشک میریختیم. حس و حال عجیبی دارد، آن روز همه یک مقصد دارند. همه افراد، پیر و جوان یا مرد و زن هم ندارد، همه می خواهند خودشان را به پناهگاه امن دلها برسانند. در این راه میشود افرادی را دید که شاید در روزهای عادی به سختی بتوانند راه بروند اما حال؛ کیلومترها پیاده طی میکنند.
مادرانی که بچههای خود را بغل کردهاند، افرادی را که شاید اگر جای دیگر میدیدید فکر نمیکردید که آنها را هم روزی در این مسیر ببینید.
دستههای عزاداری هر کدام با لهجه و گویشهای خاص خود مشغول عزاداریاند، از جوانترها که طبل و سنج میزنند تا پیرغلامانی که عرق از جبین پاک میکنند و ندای یا رضا(ع) سر میدهند. در این مسیر می شود (عشق) را دید! عشق به امام مهربانیهاست که میتواند همه افراد را با هر نژاد و ملیتی با هر پوشش و لباسی کنار هم قرار دهد. همانگونه که در ذهنم داشتم فکر میکردم ناگهان با صدای خانمی که داشت با مادرم صحبت میکرد به خودم آمدم
آن زن میگفت: «سال ها پیش وقتی بچهاش به دنیا آمده فلج بوده و دکترها از او قطع امید کرده بودند او تصمیم میگیرد برای شفای فرزند خود از روستا به سمت حرم مطهر پیاده بیاید و شفای پسرک خود را از آقا امام رضا (ع) بگیرد؛ وقتی که در صحن در حال نماز خواندن بوده است متوجه میشود که پسرش جلوی رویش ایستاده و دارد با خوشحالی به گنبد طلایی آقا امام رضا(ع) نگاه میکند، از آن پس که شفای پسر خود را از امام مهربانیها میگیرد هر ساله با پسرش پیاده به زیارت امام رضا(ع) میآید» وقتی داشت این خاطره را تعریف میکرد، از چشمان خودش و همه اطرافیان اشک روان بود.
من از خودم پرسیدم: «واقعاً امام رضا(ع) کیست؟! که این چنین دلها را شیدا و مجنون خود میکند!»
🔸به روایت خانم خوشدل
🔹محور روایت: حال و هوای زائران پیاده،زیارت،دلتنگی ها
🔹قالب روایت: متن نوشته
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایران_امام_رضا
🔰ویدیو بلاگی(ولاگ) از قرار نوجوانی
🔸به روایت خانم دوستدار
🔹محور روایت:خدمت در
میزبانی،مواکب،پخت و توزیع نذورات
🔹قالب روایت:نماسخن
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
ایران امام رضا.mp3
3.74M
#ایران_امام_رضا
🔰 یک روز واقعی که برایم تک تک لحظاتش رقم خورد
🔸به روایت خانم کیوانلو
🔹محور روایت:حال و هوای زائران پیاده،زیارت،دلتنگی ها
🔹قالب روایت: پادپخش
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایران_امام_رضا
🔰آخرین خانواده
🔸به روایت خانم روشندل
موقع ثبت نام کاروان پیاده، برنامهریزی میکردیم که دیگه اجازه ندیم دقیقه آخری کسی به کاروان اضافه بشه!
آخه کلی مسئولیت مثل بیمه و... داشت؛ که تقریبا از دست ما خارج بود و کار رو کمی سخت میکرد.
هرچقدر به پایان لحظات ثبت نام نزدیکتر میشدیم، خوشحال بودیم که دیگه این نفر آخره!
به همه هم از این به بعد میگیم که:
جا نداریم...
ظرفیت تکمیل...
سایت اجازه ثبت نام نمیده...
ولی مگه آخه دست ماست؟!
همه اونایی که قرار نبود بخاطر دلیلای ما ثبت نام بشن، طلبیده شدن
ما فقط نوکر زائرای علی ابن موسی الرضائیم!
🔹محور روایت:حال و هوای زائران پیاده،زیارت،دلتنگی ها
🔹قالب روایت:نماسخن
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir
#ایران_امام_رضا
🔰سربندِ سبز
🔸آسمان دور گنبد میدرخشد و ابرهای روشن و لطیف آبی بالای سر بچهها جا گرفتهاند. خورشید تمام نورش را روی سر زائرها ریخته و حرمِ نقاشی بچهها، از همیشه با صفاتر است. وقتی داستان زیارتشان را رنگ میکنند، من هم اینجا برایت مینویسم. اولین صبح خادمیام، خودت سربند سبز «به عشق رضا» را دور سرم بستی و بعد، لبخند و احساس رضایتت را در دلم انداختی. احساس میکردم که باید تا روز آخر، مواظب سنگینی شیرین مسئولیتی، روی شانههایم باشم. مراقب بچهها و داستان زائر شما شدنشان. همه چیز، انعکاس شما بود و ما هم آئینهای برای نشان دادن کم کَمَکی از نور شما. همه چیز زیبایی شما و حرمتان را یادآوری میکرد. مداد رنگیهای زرد و طلایی که روی گنبد نقاشی بچهها میخندیدند، لیوانهای آب که به دست زائرها میرسیدند و نوای
«آمدهام ای شاه پناهم بده» که از بلندگوهای رادیو موکب پخش میشد و مستقیم توی قلبمان میرفت و اشک میشد.. انگار صدای خیر مقدم گفتنت به زائرها را می شنیدم. صدای محبتت به خادمها و آغوش بازت برای کودکان پر از ذوق و شوقی که میرفتند زیارت. ثانیهها حساب نمیشد، عقربهها تند و تند دورت میگشتند و زمان سپری میشد...
چقدر احلی من العسل بود، به عشق رضا.
🔸به روایت خانم حسینی راد
🔹محور روایت:خدمت در میزبانی، مواکب، پخت و توزیع نذورات
🔹قالب روایت:عکس نوشته
#روایت_ایرانِ_امام_رضا
#روایت
#لیگ_جت
@jet8ir