6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل طاها اومده 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کوثر موسوی اومده
ای جانم. 🌺🌺🌺🌺🌺
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلفل نبین چه ریزه 😍😍😍😍😍
با دعاش برکت میریزه🌟🌟🌟🌟
دختر واسه خدا یه جور دیگه عزیزه❤️❤️❤️
📣 افزایش دما تا دوشنبه
رئیس مرکز ملی پیشبینی وضع هوا:
🔺️دمای هوا تا یکشنبه (۲۳ اردیبهشت) در نیمه غربی و از شنبه تا دوشنبه در نیمه شرقی کشور بهطور نسبی افزایش مییابد.
1_11308952161.mp3
3.54M
اینم یه آهنگ خوشگل به افتخار دخترای بابایی #جوشیروان
#دختر_عفیف_جوشیروان
#دختر_با_وقار_جوشیروان
#دختر_فاطمی_جوشیروان
جوشیروان؛مهدفرهنگ وادب
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم ب
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
هر کجای زندگی را
که نگاه میکنم،
هر صفحهی عمرم را
که ورق میزنم ،
هر گوشهی دلم را
که سرک میکشم ...
جای معطر شما خالیست.
انگار همیشه،
میان تمام دلخوشیها،
بغضی مدام
گلوی شادیهایم را
میفشرده است ...
انگار،
نبودنتان هرگز نمی گذارد که
این دم ، نوش شود
بیایید و مثل عطر بهارنارنج،
کام جانها را مصفا کنید🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
📣 ورود سامانه بارشی به کشور طی امشب
رییس مرکز ملی پیشبینی وضع هوا:
🔺️طی روز شنبه (۲۲ اردیبهشت) جوی آرام در غالب مناطق کشور خواهیم داشت.
🔺️از اواخر شنبه موج بارشی از سمت شمال غرب وارد کشور میشود.
یک نفر جایی نوشت و حقیقتا زیبا هم نوشت:
"از اسب ک بیوفتی
اسیر سَرزنش خواهی شد
این قانون آدم هاست؛ به دور آتشی میرقصَند
که تو در آن میسوزی
روزگار بدیست
درست وقتی در آتش میسوزی
همه به بهانه آب آوردن میروند..!"
🧕مسابقه : حجابِ فاطمی (کاروان زیارتی ام البنین سلام الله علیها با مدیریت سید علیرضاعابدی)
💠ذلِکَ اَدْنی اَنْ یُعْرَفْنَ فَلٰا یُوْذَیْنَ💠
⚜حجاب برای شناخته شدن زنان و مورد آزار قرارنگرفتن آنهاست⚜
🎤شرکت کننده شماره: ۴۵۲
😍دختر نازم: عطیه قربانعلی نژاد کلاس چهارم مدرسه وحی غینرجه شهرستان خندان استان مرکزی
💎مَاشٰاَللّٰه لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ💎
✅تا سنین ۱۵ سالگی
💫اهدای جوایز نفیس👇💫
✅ نفر اول :3 میلیون کمک هزینه کربلا
✅ نفر دوم: مبلغ دو میلیون و پانصد هزار تومان
✅ نفر سوم:مبلغ دو میلیون تومان
✅ نفر چهارم :مبلغ یک میلیون و پانصد هزار تومان
👈توجه: هر کسی عکسش بیشترین بازدید رو داشته باشه برنده مسابقه است.👉
✅زمان قرعه کشی و پایان مسابقه:18 خرداد 1403سالروز ازدواج حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها
🤲💠الّلٰهُمَّ ارْزُقْنی شَفٰاعَتَ الْحُسَیْن یَوْمَ الْوُرودْ💠
⬅️آدرس کانال
@Karavan_ziyarti_ummalbinin_s
◀️ادمین های مسابقه:
@AgaRnaa13(روبیکا)
@AgaRnaa(ایتا)