eitaa logo
جوشیروان؛مهدفرهنگ وادب
814 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
47 فایل
کانال #ایتایی#جوشیروانگرام بنام جوشیروان ؛مهدفرهنگ و ادب تقدیم می کند راه ارتباطی با ما (در صورت لزوم ؛ #پیام #آگهی_ها #انتقادات #پیشنهادات خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید)👇👇👇 @Iran_Ali2408 لینک کانال پرمخاطب ما ✦࿐❀°❤°❀࿐✦ @jhoshirvan
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📖 آزمون استخدامی "طرح شهید زین الدین در استان مرکزی" 🔸به منظور تأمین نیروی انسانی مورد نیاز دستگاههای اجرایی استان از محل طرح شهید زین الدین( مرحله دوم) این آزمون برای متقاضیان در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ همزمان در سراسر کشور برگزار خواهد شد. 🔸متقاضیان ثبت نام با مراجعه به سایت مرکز آزمون جهاد دانشگاهی به آدرس: https://hrtc.ir/exam/65/page/ و مطالعه الحاقیه شماره سه دفترچه راهنمای آزمون(استان‌های اصفهان، خراسان رضوی و مرکزی) به آدرس: https://hrtc.ir/media/uploads/emz2_addendum3.pdf می توانند از تاریخ ۱۴۰۳/۲/۹ لغایت ۱۴۰۳/۲/۱۸ نسبت به ثبت نام از طریق این سایت اقدام نمایند. 🔸 لازم به ذکر است در این مرحله تعداد ۶۳ نفر در ۱۵ دستگاه اجرایی (انتقال خون،اقتصادو دارایی، تعاون و کار و رفاه اجتماعی، حمل و نقل جاده ای ، جهاد کشاورزی، دامپزشکی، سازمان مدیریت و برنامه ریزی ، صنعت،معدن و تجارت، راه و شهرسازی، ،گمرک، محیط زیست، منابع طبیعی، میراث فرهنگی و گردشگری، نوسازی مدارس، ورزش و جوانان) پیش بینی گردیده است. @hokmranimardom_markazi
پروردگارا… بااولین قدمهایم برجاده های صبح؛ نامت راعاشقانه زمزمه میکنم؛ کوله بارتمنایم خالی وموج سخاوت تو جاری خدایا یاری ام کن. صبح بخیر 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹پیامبر(ص): از نفرین مظلوم بپرهیزید؛ زیرا وی به دعا حق خویش را از خدا می‌خواهد و خدا حق را از حق دار دریغ نمی‌دارد. امروز چهارشنبه شنبه ۱۲ اردیبهشت ماه۲۲ شوال ۱۴۴۵ ۳۰ آوریل ۲۰۲۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراحل تکمیلی یک طرف کانال هدایت آبهای سطحی بجهت ضرورت ساماندهی خیابان ولیعصر عج
30.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠شهید مطهری ما باید امروز... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔹مرکز هنرهای دیجیتال بسیج شهرستان محلات 🔺مرکز آفرینشهای فرهنگی هنری بسیج استان مرکزی
اعلام مراسم سه شب جمعه مرحوم حاج رجبعلی نیلچی
جوشیروان؛مهدفرهنگ وادب
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای ب
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷 ✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷