📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۱ آذر ۱۳۹۸
میلادی:۱۲دسانبر۲۰۱۹
قمری: الخميس، ۱۵ربيع ثاني ۱۴۴۱
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (۱۰۰ مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (۱۰۰۰مرتبه)
- یا رزاق (۳۰۸مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹نداریم
📆 روزشمار:
▪️۲۰روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️۲۸ روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت ۷۵روز)
▪️۴۸ روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت ۹۵روز)
▪️۵۸ روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️۶۵ روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
✅ با همراه شوید....
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل هشتم..( قسمت آخر )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
با نگرانی پرسیدم: پس صمد کو؟! خواهرم کنارم نشست حالش خوب شده بود. شوهر خواهرم گفت: ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند آمپول و قرص خون دماغ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم صم گفت: شما ماشین را بردارید و بروید من که باید فردا صبح برگردم این چه کاری این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد بر می گردم. پیش خواهر و شوهر خواهرم چیزی نگفتم اما از غصه داشتم می ترکیدم. بعد از شام همه رفتند شیرین جان می خواست بماند به زور فرستادمش برود. گفتم: حاج آقا تنهاست. شام نخورده راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری. وقتی همه رفتند بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زار زاز گریه کردم.
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم یا کارهای خانه بود یا شست و شو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت یا او خانه ما بود یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم روی پایم بند نبودم اصلا چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود از صبح زود می رفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتیم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: کمی به سر و وضع خودت برس. این طوری روزها و هفته ها را می گذارندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم صمد گفت: می خواهم امروز بروم. بهانه آوردم: چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو. گفت: نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم خیلی کار دارم. گفتم: من دست تنهام. اگر مهمان سر زده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟ گفت: تو هم بیا برویم. جا خوردم گفتم: شب خانه کی برویم؟ مگر جایی داری؟گفت: یک خانه کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست بیا ببین خوشت می آید. گفتم: برای همیشه؟ خندید با خونسردی گفت: آره این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.
باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشن، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود. اخم هایش تو هم رفت و گفت: خیلی زرنگی تو طاقت دوری نداری من چطور دلم برای تو بچه ها تنگ نشود؟! می ترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید آن وقت من چه کار کنم؟! گفتم: زبانت را گاز بگیر. خدا نکند. آن قدر گفت و گفت تا راضی شدم. یک دفعه دیدم شوخی شوهی راهی همدان شده ایم. گفتم: فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمی توانم تاب بیاورم بر می گردم ها. همین که این حرف را از دهانم شنید دوید و اسباب اثاثیه مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: حالا یک هفته ای همین طوری می رویم ان شالله طاقت می آوری.
قبول کردم و رفتیم خانه حاج آقایم. شیرین جان باورش نمی شد زبانش بند آمده بود بچه ها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همه فامیل خداحافظی کردیم بچه ها از مادرم دل نمی کندند خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی آمد گریه می کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم می گفت: شینا شینا
هر طور بود از شینا جدایش کردم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آن قدر ماشین را پرکرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود ژیان قار قار می کرد و جلو می رفت.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#تلنگرانه
•
•
•
حق الناس
یعنی من
گناه کنم
دیگران
توحسرت
#ظهور
آقاباشن....|•
#اینم حق الناسه هااا.....|
_کی می آیی؟!
+وقتی لایق آمدنم بودی!
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
✨﷽✨
راه شهیـــــــ🌷ـــــد ،
عمل شهیـــــ🌷ــــد
هر وقت مےدید بچہ ها مشغول غیبت ڪسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا بہ هر طریقے بحث را عوض مے ڪرد.
#سردارشهید_ابراهیم_هادی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
تنبلی و بی حوصلگی_۵۶.mp3
14.58M
#استاد_شجاعی 🎤
💠 از وظایف اصلی و واجب شما والدین است
که از کودکی، دو بیماری
#تنبلی و بیحوصلگی فرزندتان را درمان کرده،
و نگذارید با این دو صفت ، قد بکشند!
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه
ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_زیبا
اطفال #فلسطین
نحبک یا #حاج_قاسم #القدس عهدة ألرجال
كودكان #فلسطين
#حاج_قاسم دوستت داريم #قدس جز با مردانى چونتو آزاد نخواهد شد.
#قاسم_سلیمانی #فلسطین #قدس
#القدس_عاصمه_الفلسطین
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد_
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#سیره_شهدا
وسط شب برای نماز شب بیدار می شد ،
یک بار طاقت نیاوردم و گفتم ، بس است دیگر ، خسته نمی شوی ؟ ، یه کم استراحت کنید .
گفت ، اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ور شکسته می شویم !!
گاهی گریه اش ، هق هق می شد و می گفت ،
آیا برای این توفیق که خدا داده ، او را شکر نکنم ؟!....
#شهیددکترمصطفی_چمران
📕 امام سجاد و شهدا ، ص50
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#جهادمغنیه
#دوست_شهیدم
🌹🕯🌹🕯🌹🕯🌹
💝 مهارت های #دعوت_به_نماز 💝
✳ بهترین وسیله امر به نماز، عقیده به مبدأ و معاد است. لذا کسى که مى خواهد به طور ریشه اى مردم را به #نماز وادار نماید، باید روى عقائد مردم کار کند.
🥀 به کسى که وارد منزلى مى شود، زمانى مى توان گفت: این کار را بکن و این کار را نکن! که عقیده داشته باشد: منزل صاحبى دارد. حسابى در کار است. از حرکات او در منزل فیلمبردارى مى شود و ...
🥀 اگر او اعتقاد داشته باشد این خانه بى صاحب و بى حساب است و من آزاد هستم. حسابرسى و کنترل و فیلمبردارى هم در کار نیست. فکر مى کند که هر چه نچاپد، از کیسه اش رفته است و هر چه عیاشى نکند، باخته است.
🥀 اگر انسان معتقد شد این جهان صاحبى چون خداوند و حسابى چون قیامت دارد؛ تمام کارهاى او حتى بر افکار و نیّات او ناظرى نظارت مى کند؛ همین ایمان و بینش، او را در جهان تبدیل به یک انسان وارسته و متقى مى سازد.
📚 #استاد_قرائتی ؛ امر به معروف و نهی از منکر ؛ ص ۵۰
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
↶【به ما بپیوندید 】↷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🕯🕯🕯
پنجشنبہ که میشود
همہ بہ یاد گذشتگان میافتیم
ثواب خواندن این حدیث
🎁 هدیہاے باشد براے اموات
⚠️ و هشـدارے براے زندهها
❥✦ امام سجاد ؏ میفرمایند:
〖به تـــو پـنـــاه میبریم
از مـُــردن...
بــی تـوشـہے آخـرتـــ〗
📔 نیایش ۸ صحیفه زیبای سجادیه
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
↶【به ما بپیوندید 】↷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#تــݪنگــــــرامـــروز ⚠️
ایـست✋⛔️
یڪبار هم ڪه شده
با خودت و خدایت خلوت ڪن
نڪند مجازۍ شدنت⛔️
مساوۍشود با سقوط ایمانت!!😔
خـیݪۍ از چت ها🚫
گروه هاۍ مختلط👫
📱و دوستۍهاۍمجازۍ💻
💣پـرتگاه ِایمان توست...❗️
👈بیاین همیشہ یادمون باشہ مولامون امام زمان(عج) بہ تڪ تڪ ڪاراۍ ما نظر دارن
حتۍ☝️یہ ڪلیڪ ڪردن
😉اونوقت بہ حرمت اماممون هم ڪه شده خیـــــلۍاز ڪارها روانجام نمیدیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯